Skip to main content

این یادداشتی است که غزاله صدر دختر زنده‌یاد دکتر حمیدرضا صدر، چهرهٔ محبوب فرهنگی، هنری و ورزشی ایران، که ۲۵ تیر ۱۴۰۰ بعد از طیِ یک دوره بیماری سرطان، رخ در نقاب خاک کشید، نوشته است.
دکتر صدر، نویسنده، مترجم، منتقدِ برجستهٔ سینما و مفسر فوتبال بود که آخرین کتابش با نام «از قیطریه تا اورنج کانتی»، مورد استقبال بسیار قرار گرفت.
او این کتابِ خواندنی و نفس‌گیر را در اولین لحظاتِ مواجه شدن با بیماری‌اش شروع کرد و چون فصلِ پایانی آن تمام نشده بود، فصل آخرِ کتاب را دخترش، غزاله نوشت.
دو سال بعد، غزاله صدر، کتابی با نامِ «سینِ سوگ، عینِ عشق» نوشت که روایتی شخصی، تحقیقی و مستند از تجربه‌ سوگواری او پس از درگذشت پدرش و نحوهٔ مواجه شدن با مرگ یک عزیز بود.
به بهانهٔ استقبال و تجدید چاپ‌های این کتاب، از غزاله صدر خواستیم یادداشتی درمورد این کتاب بنویسد.

بابا اگر بود،
این چهار سال که گذشت خیلی بهتر می‌گذشت.
بابا اگر بود،
سفرهای من به ایران با رفت و آمدهای متعدد به بهشت‌زهرا گره نمی‌خورد.


بابا اگر بود،
قلب من نمی‌شکست و این کتاب نوشته نمی‌شد.
اما بابا ۲۵ تیر ۱۴۰۰ رفت
و قلب من شکست.
و این کتاب نوشته شد.

کتابی که حاصلِ چند سال مطالعه و چند سال رنج من است. کتابی که یک سال و نیم است توانسته مرهمی هرچند کوچک باشد برای دیگر قلب‌های شکسته، مثل من.
اگر مقدمه را خواندید و گوشه‌ای از وجودتان با متن متصل شد و جرقه زد، باقی‌اش را هم بخوانید. احتمالاً جایی گوشه‌ای از قلبتان به شنیدن این حرف‌ها احتیاج داشته باشد.
اکثر ما زمانی که کسی را از ته قلب دوست داریم گاهی به از دست دادنش فکر می‌کنیم. به مرگش. حتی بی دلیل. حتی بدون اینکه اتفاقی افتاده باشد یا بهانه ای برای نگرانی داشته باشیم. به این می‌اندیشیم که وقتی از دستش بدهیم چه واکنشی خواهیم داشت.

که چه اتفاقی خواهد افتاد.

که سوگ با چه احساساتی همراه خواهد بود. اغلب تصور می‌کنیم که اولین روزهای پس از مرگِ عزیزمان سخت‌ترین روزها خواهند بود. که با گذشت زمان بهتر خواهیم شد و به سوی بهبودی پیش خواهیم رفت و سوگ را تمام خواهیم کرد.
که آنچه از دیگران شنیده‌ایم واقعیت خواهد داشت.

ولی حقیقت این است که از آنچه در انتظارمان است آگاه نیستیم و هرگز هم به درستی درکش نخواهیم کرد تا روزی که با آن چشم در چشم شویم و با گوشت و پوست و خون‌مان احساسش کنیم. متاسفانه یا خوشبختانه همۀ ما روزی خواهیم مرد و همۀ ما تا قبل از آن روز، عزیزی را از دست خواهیم داد.

بعضی از ما خوشبخت‌تر خواهیم بود و عزیزمان عمری طولانی و با عزت خواهد داشت. بعضی دیگرمان بد اقبال خواهیم بود و عزیزمان را زودتر از انتظار از دست خواهیم داد. اما آنچه همۀ ما را به یکدیگر وصل خواهد کرد تجربۀ تحمل سوگ و رویارو شدن با درد و غمی است که در هر حال گریبان‌مان را خواهد گرفت، بدون توجه به شرایط خاص، هر یک از این مرگ‌ها. آنچه ما را به یکدیگر وصل خواهد کرد تجربه کردنِ عشق و سپس از دست دادنش خواهد بود.

همانطور که عشق قدرت باز کردنِ درِ قلب‌هایمان را دارد، از دست دادنِ عشق هم قدرت شکستنش را خواهد داشت. درد و غمی که پس از مرگِ کسی که دوستش داریم، قلب‌مان را احاطه می‌کند از قدیم موضوع کتاب‌ها و شعرهای زیادی بوده، و نویسندگان و شاعران و فیلسوفان بیشماری در سرتاسر دنیا همواره سعی کرده‌اند حسِ سوگ را در قالب واژه‌ها بگنجانند و از حقیقت آن بگویند. اما سوگ، درست مثل عشق، حسی غیر قابل توصیف است که با واژه‌ها به درستی بیان نمی‌شود و به تجربه کردنی مستقیم و شخصی نیاز دارد. عشق و سوگ همواره در هم تنیده بوده و در زندگی ما همراهِ هم حضور خواهند داشت. شاید بشود گفت عشق امتحانی است برای اینکه ببینیم قلب‌مان تا چه حد گنجایشِ پُر شدن از محبت را دارد، و سوگ امتحانی است تا ببینیم قلب‌مان تا چه اندازه دردِ فقدان را تاب می آورد.

این کتاب نیز زادۀ عشق است و سوگ. اولین فرزند من. کتابی که تولدش ممکن نبود مگر بعد از مرگ یک عزیز. عزیزی به نام بابا. مطالعه و تحقیقات من در مورد سوگ مدت‌ها قبل از مرگ او شروع شد. از زمانی که فهمیدم به راستی قرار است برود و من باید آماده باشم برای آنچه انتظارم را می‌کشد. از کتاب‌های مرجعِ قدیمی که شروع صحبت در موردِ سوگ و سوگواری بودند آغاز کردم و جلو آمدم و اکثر کتاب‌هایی که امروزه در این حوزه از سوی کارشناسان توصیه می‌شوند را خواندم. یک به یک. تا جدیدترین آن‌ها که تازه به چاپ رسیده اند. هر آنچه در کتابفروشی‌ها در دسترس بود را تهیه کردم و آن‌هایی که قدیمی تر بودند را سفارش دادم. به پادکست ها و مصاحبه‌های بسیار زیادی گوش دادم و سخنان افرادِ مشهور در این‌باره را بررسی کردم. روندی که بعد از مرگ بابا، حتی با پشتکار بیشتری ادامه دادم.

آنچه در حین این مطالعات رخ داد این بود که با خواندن بیشتر و بیشتر و گوش سپردن به دیگر افراد سوگوار و همین‌طور تجربیاتی که خودم با اطرافیانم از سر می‌گذراندم، هر روز بیشتر به این حقیقت آگاه شدم که آنچه یک فردِ عزادارِ مثل من، احساس می‌کند با آنچه اطرافیان فکر می‌کنند و از او انتظار دارند به کلی متفاوت است. که آنچه مردم در مورد سوگ و سوگواری شنیده اند کاملاً با حقیقت این تجربه فرق دارد. که صحبت از مرگ و سوگ برای مردم چقدر سخت است و فرهنگ سوگواری جوامع امروزی چقدر در مواجهه با این مسئله مشکل دارد. که حتی بسیاری از متخصصین این رشته هنوز از آنچه سال‌هاست منسوخ شده صحبت می‌کنند.
من با خواندن هر کتاب و دریافت هر پیغام از سوی افراد سوگوار، دیگر در فضای مجازی که از من سوال می‌کردند یا از تجربیاتشان می‌گفتند بیشتر به این فکر افتادم که باید همۀ آنچه یاد گرفته ام را جمع آوری کنم و در دسترس دیگران قرار دهم. که باید حقیقت سوگ را آنطور که تاکنون درک شده تا آنجا که امکانش هست توصیف کنم و از تصورات متداول نادرست در اینباره که زندگی را برای افراد داغدار تلخ تر می‌کند بگویم. که می‌توانم حرف دل سوگوارانی مثل خودم را بازگو کنم و قدمی بردارم در جهت تغییر دیدگاهمان به مرگ و سوگ و عشق.

از این رو این کتاب، ترکیبی است از تجربیات شخصی و آموخته‌های من طی این چند سال مطالعه. چکیده‌ای از حدود ۴۰ و چند کتاب که خوانده‌ام، مصاحبه‌ها و پادکست‌هایی که گوش داده‌ام، تجربیاتی که دیگران با من به اشتراک گذاشته اند، و آنچه خودم به چشم دیده و با قلب احساس کرده ام.

خلاصه‌ای از آخرین دانسته‌ها در موردِ سوگ و سوگواری و گفته‌هایی شخصی در مورد زندگیِ من با سوگ. یک کتاب خودیاری با چاشنی خاطراتی شخصی. اگر شما هم مثل من عزیزی را از دست داده اید و به همین دلیل این یادداشت را می‌خوانید، من را در غم‌تان شریک بدانید و تسلیتم را بپذیرید و بدانید در این تجربۀ دردناک تنها نیستید. اگر عزیزی دارید که قرار است به زودی از کنارتان برود و به این خاطر اینجا هستید، برای تمام آنچه تا به امروز تجربه کرده‌اید و آنچه تجربه خواهید کرد از صمیم قلبم متاسفم. اگر این کتاب را تهیه کرده‌اید، چون دوستی دارید که عزیزی را از دست داده و می‌خواهید او را بهتر درک کنید و کمکش باشید، از مهربانی شما و اهمیتی که به دوست‌تان میدهید سپاسگزارم. اگر یکی از متخصصینِ رشتۀ روانشناسی یا روانپزشکی هستید، خوشحالم که علاقه دارید اطلاعاتتان در حوزۀ سوگ و سوگواری را به روز رسانی کنید. اگر هم خواننده‌ای هستید که به خاطر کنجکاوی، یا کسبِ اطلاعات عمومی در حال مطالعه اید، مطمئن باشید آنچه در این کتاب می‌خوانید یک روز، که امیدوارم در آینده‌ای بسیار بسیار دور باشد، به دردتان بخورد.

موضوع این کتاب عشق، مرگ و سوگِ پس از آن است و تمام آنچه همراهش وارد زندگی ما می‌شود؛ اینکه سوگ چه هست و چه نیست؛ چه احساساتی ممکن است پدید آورد و چه تغییراتی احتمالا رخ خواهد داد؛ این‌که چطور می‌توانیم با آن روبرو شویم و چه کارهایی می‌توانند به ما کمک کنند؛ اینکه از اطرافیان چه کاری ساخته است. این کتاب در واقع تمامی آنچه در حال حاضر از سوگ می‌دانیم است طبق جدیدترین تئوری‌ها و تحقیقات و تمامیِ آنچه کارشناسان و اندیشمندان کنونی در موردش اتفاق نظر دارند. از این رو این کتاب در واقع کوششی است برای تغییر نوع دیدگاهمان به مرگ و سوگ و از بین بردن اطلاعات غلطی که دهه‌هاست میان مردم عادی و همینطور برخی متخصصین این حوزه جا افتاده؛ تلاشی برای کمک کردن و آرامش خاطر دادن به هر شخصی که عزیزی از دست داده؛ و راهنمایی برای اطرافیان شخص عزادار که نمی‌دانند چطور باید به او کمک کنند.
باید اشاره کنم که سوگ انواع مختلفی دارد و در واقع واکنشی طبیعی است به هر نوع فقدان و از دست دادن و یا تغییر، واکنشی در ذهن و جسم و روح ما به از دست دادن هر چیزی که برای ما اهمیت داشته یا هر تغییر بزرگی که در زندگی‌مان رخ داده؛ به همین دلیل هم:
مهاجرت کردن سوگ دارد.

طلاق گرفتن سوگ دارد.

از دست دادنِ شغل سوگ دارد.

مبتلا شدن به یک بیماری لاعلاج سوگ دارد.

تمام شدنِ یک رابطۀ عاشقانه سوگ دارد.

تغییر محل سکونت سوگ دارد.

بازنشسته شدن سوگ دارد.

ورشکسته شدن سوگ دارد.

از دست دادن عضوی از بدن سوگ دارد.

از دست دادن جنین سوگ دارد.

و هرچند اکثر آنچه در این کتاب گفته می‌شود به تمامیِ انواع سوگ مرتبط است، اینجا من فقط از سوگِ پس از مرگ صحبت می‌کنم و به طور مشخص، مرگ کسی که دوستش داشته ایم. سوگِ مرگِ کسی که با او رابطۀ خوب یا نزدیکی نداشتیم تا حد قابل توجهی متفاوت است و مد نظر این کتاب نیست. ما اینجا همواره از مرگ کسی سخن می‌گوییم که عاشقانه دوستش داشته‌ایم و برایمان عزیز بوده و با او رابطه‌ای بسیار نزدیک و صمیمانه داشته ایم: مثل مرگ بابا برای من.

من در حوزۀ روانشناسی تخصصی ندارم. رشتۀ تحصیلی من چه در دورۀ کارشناسی و چه در کارشناسی، ارشد ادبیات انگلیسی بود. از این رو هیچ یک از اطلاعات داده شده در کتاب مبتنی بر تجربیات و نظرات شخصی من نیستند و تمامی مباحث و هر آنچه به حالت کلی و همگانی توصیف شده، هر توضیحی که به عموم مردم برگشته و بسط داده شده، و هر اطلاعاتی که ذکر شده همگی برگرفته از منابعی هستند که کارشناسان رشتۀ روانشناسی و روانپزشکی و محققان این حوزه نوشته و گفته‌اند. از این رو اگر قسمت‌هایی از متن بدون ارجاع هستند به این معنی که از نظر شخص من برگرفته شده اند نیست و دلیل آن است که این بخش‌ها و مباحث نه فقط توسط یک شخص خاص بلکه در منابع بسیار زیادی ذکر شده اند. نظرات شخصی من فقط و فقط در مورد شخص خودم ذکر شده اند و هرگز به دیگران تعمیم داده نشده اند. فهرستِ کامل کتاب‌هایی که من در مورد مرگ، سوگ و سوگواری مطالعه کرده‌ام و از نظریات آن‌ها در کتاب استفاده شده، در پایان کتاب ذکر شده است.
هدف من در این کتاب همدلی کردن و امید دادن است. شاید خیلی از ما در لحظات سخت سوگواری و وقتی در گرداب احساسات‌مان سرگردان هستیم تصور کنیم در این دنیا تنها مانده ایم و هرگز از این منجلاب رها نخواهیم شد و به جای بهتری نخواهیم رفت. اما اگر کسی بتواند به ما اطمینان دهد که او هم روزی همان جایی که ما هستیم ایستاده بوده و حالا جای بهتری است، شاید کمی آرام و امیدوار شویم و با سوگ‌مان بهتر کنار بیائیم. هرچند سوگِ ما شبیه سوگِ هیچ کس دیگری در دنیا نیست، هرچند سوگ ما فقط و فقط به خود ما تعلق دارد، اما در عین حال ما در این تجربه تنها نیستیم.

ما فکر می‌کنیم درد و رنجی که تحمل می‌کنیم در دنیا بی مانند و بی سابقه است، اما وقتی کتاب‌های دیگران را می‌خوانیم و حرف‌های دیگران را می‌شنویم، می‌فهمیم آنچه در این لحظه ما را عذاب می‌دهد دقیقاً همان چیزی است که ما را متصل می‌کند به تمامی انسان‌هایی که تا کنون زندگی کرده اند. سوگ یکی از قوانین زندگی بشر است و ما انسان‌ها به محض از دست دادن یکی از عزیزان‌مان ناگهان عضوی می‌شویم از گروه میلیون‌ها انسان دیگری که سوگ را تجربه کرده‌اند. جزئی از دریای مردم سوگواری که می‌شناسیم یا نمی‌شناسیم و ممکن است کاملاً یا کمی ما را درک کنند. اما وجه مشترکِ همگی ما این است که کسی را که دوستش داشته‌ایم از دست داده‌ایم. پس همیشه نقطه ای هست که بتواند ما را به آن‌ها پیوند دهد و ما اگر بخواهیم می‌توانیم وجه تشابهات‌مان را پیدا کنیم و ببینیم که افکار و رفتار و احساسات‌مان غیر معمول نیستند. اگر ما دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌فهمیم که بسیاری از احساسات ما را دیگران هم داشته و دارند و بسیاری از آنچه ما انجام می‌دهیم دیگران هم انجام می‌دهند. ما با هرکسی که تا حالا عاشق یا سوگوار بوده وجه تشابهی داریم، و این یعنی ما با تمامی انسان‌ها وجه اشتراکی داریم.

هدف من در این کتاب این است که بگویم عشق و سوگ به طرز اجتناب ناپذیری در هم تنیده شده اند و ما باید این رابطه را بفهمیم و بپذیریم. باز کردن دریچۀ قلب‌مان به روی عشق و اجازه دادن به روح‌مان برای دوست داشتنِ یک نفر یعنی قبول کردنِ این‌که روزی که عزیزمان دیگر کنارمان نباشد قلب ما خواهد شکست و ما سوگوار خواهیم شد، یا ما خواهیم مُرد و او را سوگوار خواهیم کرد. عشق ورزیدن یعنی ما این را می‌پذیریم که هم پذیرای شادی و آرامش خواهیم بود هم آمادۀ غم و سرخوردگی. پس اگر عقیده داریم عشق یک زیبایی و موهبت و هدیه است، باید این را هم بپذیریم که سوگ بخشی جدایی ناپذیر از همین هدیه است که همراهش خواهد آمد.
هدف من این است که بگویم مرگ پایان عشق نیست. مرگ قدرت این را ندارد که به عشق ما خاتمه دهد و نمی‌تواند عزیزمان را از ما جدا کند، چرا که این انسان‌ها هستند که می‌میرند، نه عشق و روابط میان قلب‌ها. مرگِ رابطۀ ما با عزیزمان را پایان نمی‌دهد و تنها نوع این رابطه را عوض می‌کند زیرا هیچ چیز در طبیعت از بین نمی‌رود و تنها از شکلی به شکل دیگر تغییر حالت می‌دهد. مرگ در واقع عشق را به سوگ تغییر می‌دهد و رابطۀ فیزیکی ما با عزیزمان را به یک رابطۀ احساسی و معنوی عمیق‌تر و ابدی تبدیل می‌کند.

به قول آنتوان دو سنت اگزوپری “کسی که رفته و ما یاد و خاطراتش را گرامی می‌داریم با ما زندگی می‌کند، حتی نیرومندتر و حاضرتر از کسی که زنده است”. وقتی کسی که دوستش داریم می‌میرد، ما می‌توانیم همیشه و همه جا او را کنارمان و در قلب‌مان همراه خود داشته باشیم چون حضور او دیگر بخاطرِ جسمش نیست. وقتی کسی که دوستش داریم می‌میرد، بخشی از درون ما هم با او می‌میرد و جایش خالی می‌شود.

اما در عین حال، بخشی از وجود او تا ابد در درون ما جا مانده و به زندگی ادامه می‌دهد و شاید آن حفرۀ خالی درون ما هم برای همین باشد، تا جایی خالی باز کند برای عزیزمان تا با ما و درون قلب ما زنده بماند و بخشی از وجود ما باشد، تا همیشه و همیشه…