خوب یادم هست ما یک زمانی سینما میرفتیم که بیشترین شوقمان، دیدنِ لباس بعضی بازیگران بود؛ درواقع آن نوع لباس پوشیدن را در یک نمای بزرگ با جمعیت تماشاگران و به چشم خودمان ببینیم که مثلا هدیه تهرانی در فیلم «قرمز» یک بلوز پوشیده با شلوار جین. بعد میآمدیم به هم میگفتیم: «برو آن فیلم را ببین. ببین هدیه تهرانی یک جا چه لباسی پوشیده!»

ما یک مشت دختر مدرسهای بودیم. در مواجهه با فیلمهایی مثل «قرمز»، نه اینکه از خشونت و آسیبهای موجود در جامعه و اخبار دادگاه خانواده و قتل و خودکشی و دیگر مسائل فاجعهبار حوزهٔ خانواده بیاطلاع باشیم، نه… ما وسط همینها زندگی میکردیم ولی سن و سالمان طوری بود که مسائل خودمان، برایمان اولویت داشت. ما اولِ نوجوانیمان بود و از تیپ و قیافه، همهچیزمان شروع میشد ولی در مدرسه به ما میگفتند: «دیگر بزرگ شدید و زن گنده شدید!» و تمام. این تمام یعنی به همه کارِ تو، کار داریم یعنی همانطور که در مدرسه مانتو تا زیر پا و مقنعه تا روی ابرو و زیر چانه و شلوار گشاد پهن شده روی کتانی و چه و چهات باید درست و دقیق باشد، بلکه کاری میکنیم در خانه و مهمانی و بیرون هم جیکتان در نیاید.
![]()
حالا فیلم «قرمز» آمده بود و یکی از خودمان بهمان گفت تو این فیلم هدیه تهرانی یک جا بلوز و شلوار پوشیده. بلوز و شلوار در آن دوره که پوشش یا چادر سیاه بود یا مانتو بلند هنجارشکنی به حساب میآمد حداقل برای ما دخترکان در سن رشد که ترسخوردۀ سیستم آموزش بودیم. حالا در همۀ فیلم همۀ لباسهای هدیه تهرانی چند سایز به تنش بزرگ بود و اِپُلهای پالتو و مانتویش از دو طرف کادر هم چیزی نمانده بود بیرون بزند ولی آنجایی که چند دقیقه با بلوز و شلوار میآمد جلو دوربین، برای ما هیجانانگیز بود. طوری که اگر وسط مدرسهمان یک سفینهٔ فضایی فرود میآمد تا این اندازه برایمان اهمیت نداشت که برویم ببینیم هدیه تهرانی که آن همه زیبا و سروسنگین بود، چه لباسی پوشیده. خشونت و سوءظنِ بیماروارِ ناصر ملک، نقش اول مرد و کتکها و موسیقی دلهرهآور فیلم ما را بهعنوان تماشاچیهای کم سن و سال آزار میداد ولی خب فکرمان این بود که هدیه تهرانی در نقش هستی مشرقی توانسته لباسی را که دوست دارد بپوشد پس میتواند بقیه کارهایش را هم پیش ببرد و از خودش مراقبت کند.
![]()
خوشتیپی و پولداری و احساسات غلیظ محمدرضا فروتن هم چندان برای ما جذاب نبود از آن مردها دوروبرمان دیده بودیم که نقش اول و آخرشان کتک زدن و خشونت و رفتارهای بیمارگونه بود. آن فیلم برای ما فقط آن دست لباسِ هدیه تهرانی بود. فکر میکردیم یک زنی یک دست لباسِ دلخواهش را پوشیده و تو رویِ همه ایستاده و گفته پوشش انتخابی و اختیاری خودم را میخواهم و به کسی هم ربطی ندارد. انگار در مدرسه ما از سر صفها در صبح شنبه گذشته بود و ناظم و مدیر و معلمها و بعضی والدین و کسبه بیرون مدرسه و راننده تاکسیها و مغازهدارها هیچی نتوانسته بودند بهش بگویند. زنی که توی خانه مانتو بلند یا پیراهن بلند یا چادر یا یک چیز سرتاسری که تمام او را بپوشاند تنش نبود. برای ما مصداق این بود که دستمان را بالا ببریم و انگشت شصت را خم کنیم و بعد چهار انگشت دیگرمان را رویش ببندیم. ما به خاطر نوع لباس پوشیدن و خیلی انتخابهای ابتدایی دیگر از همان اول نوجوانی وسط خشونت بودیم. ما عقلمان آن موقع به ریشهها و دلایل و انواع خشونت قد نمیداد. حالا الان هروقت هرجایی برنامهای برای مبارزه با خشونت علیه زنان باشد با خودم میگویم کاش از طرف ما از طرف تمام بچههای مدرسهٔ ما، شهر ما و هرجایی که کسی مثل ما بود آن یک دست لباس هستی را از آرشیو فیلم قرمز ببرند به آن رویداد. آن بلوز و شلوار آنموقع نماد سلبِ اختیار از ما و شروع محدودیت بیدلیل و شکستن پروبال ما در نوجوانی بود.ما تماشاچیها دلیل ساده و پیچیدهمان را برای تماشای «قرمز» پیدا کرده بودیم…

