Skip to main content

زنان در مرکزِ روایت‌ها…

رودریگو گارسیا مارکز، از کارگردان‌هایی است که در سینمایِ معاصرِ جهانی، نگاه متفاوت و شاعرانه‌ای به شخصیت‌پردازی، روایت و به‌ویژه به جایگاه زن در آثارش دارد. او در کارنامه‌اش همواره تلاش کرده با پرهیز از کلیشه‌ها و رویکردهای سطحی، زن را نه به‌عنوان ابژه‌ای تزئینی یا عنصر مکملِ مردان، بلکه به‌عنوان هستیِ مستقل، پیچیده، چندوجهی و به‌غایت انسانی نشان دهد. سینمای گارسیا را می‌توان سینمایی دانست که از جزئیات زندگی و روابط انسانی آغاز می‌شود، از دل همین جزئیات به ژرفای روان انسان راه پیدا می‌کند و در نهایت، پرسشی عمیق‌تر در باب معنا و رنج و امید انسان طرح می‌کند. او با تسلطی که در روایت‌های چندلایه و شخصیت‌های در هم‌تنیده دارد، موفق می‌شود فضایی خلق کند که هم‌زمان شاعرانه، واقعی و به شدت انسانی است.
گارسیا در فیلم‌هایش غالباً سراغ شخصیت‌هایی می‌رود که در ظاهر آدم‌هایی معمولی‌اند، اما در پسِ این ظاهرِ ساده، لایه‌های پنهانِ رنج، آرزو، حسرت و امید را حمل می‌کنند. فیلم معروف او «چیزهایی که فقط با نگاه کردن به او می‌توان فهمید»
(Things You Can Tell Just by Looking at Her) نمونه‌ای درخشان از این رویکرد است. این فیلم مجموعه‌ای از اپیزودهای درهم‌تنیده درباره زنان مختلف است که هر یک درگیرِ چالش‌های وجودی، عاطفی و خانوادگی‌اند. گارسیا در این اثر به‌جای آنکه زنان را قربانی یا منفعل نشان دهد، آن‌ها را درگیر انتخاب‌های انسانی و پیچیده می‌سازد. زنی که درگیر رابطه‌ای ناتمام است، مادری تنها که در سکوت با بار زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند، یا زنی که با واقعیت تلخ بیماری مواجه می‌شود، همه با عمقی روانشناختی و احترام به فردیتشان به تصویر کشیده می‌شوند. آنچه در نگاه نخست شاید تنها قطعاتی پراکنده از زندگی روزمره باشد، در نهایت در کنار هم تصویری جامع و انسانی از زن امروزی می‌سازد؛ زنی که همزمان عاشق، مادر، شکست‌خورده و امیدوار است، اما در تمامی بحران‌ها مستقل است.

نکتهٔ مهم در سبکِ کارِ رودریگو گارسیا این است که او هیچ‌گاه روایت را بر شخصیت تحمیل نمی‌کند. روایت از دید او ابزار است، نه هدف. او به جای حرکت‌های نمایشی یا پیچیدگی‌های مصنوعی، به آرامی و با صبر وارد دنیای درونیِ کاراکترها می‌شود. دوربینش اغلب بی‌ادعاست، حرکت‌هایش آرام و قاب‌بندی‌هایش ساده‌اند، اما همین سادگی به او اجازه می‌دهد تا جزئیات احساسات انسانی را برجسته سازد. در بسیاری از صحنه‌های فیلم‌هایش، بازیگران با سکوت، نگاه یا مکث‌های کوتاه بار عظیمی از معنا را منتقل می‌کنند؛ گویی گارسیا به تماشاگر اعتماد دارد که درک کند، بخواند و با شخصیت همراه شود. این رویکرد به‌ویژه در پرورش کاراکترهای زن اهمیت پیدا می‌کند، چرا که زنان نزد او نیازمند فریاد یا اغراق برای دیده‌شدن نیستند؛ آنان با سکوت، با نگاه و با حضورِ ساده‌شان عمیق‌ترین لایه‌های وجودشان را آشکار می‌کنند. در فیلم «مادر و بچه» «Mother and Child» او به طرحِ یکی از بنیادی‌ترین و پیچیده‌ترین موضوعات زندگیِ زنان می‌پردازد: “مادری، فرزندآوری و رابطه مادر و کودک.” در این فیلم سه خط داستانی مختلف درباره زنان روایت می‌شود که هر کدام با مسئلهٔ مادری درگیرند؛ زنی که در جوانی فرزندش را به فرزندخواندگی سپرده، زنی که نمی‌تواند بچه‌دار شود و به فرزندخواندگی روی می‌آورد، و زنی دیگر که خود کودکی بی‌سرپرست بوده است. این درهم‌تنیدگی سه روایت، تصویری چندوجهی از ویژگی‌های مادری را ارائه می‌دهد: “مادری به‌مثابه غریزه، مادری به‌مثابه انتخاب و مادری به‌مثابه فقدان.”

نگاه گارسیا در این فیلم عمیقاً انسانی است؛ او نه مادری را ایدئالیزه می‌کند و نه آن را تقلیل می‌دهد، بلکه حقیقتی پیچیده و گاه متناقض را به تصویر می‌کشد که تنها با صبر و درک می‌توان به عمقش رسید. زنان این فیلم، همچون بسیاری از کاراکترهای دیگر فیلم‌های او، بارِ هستی را بر دوش می‌کشند اما در عین حال با کرامت و استقامت زندگی می‌کنند. رودریگو گارسیا در شیوهٔ فیلم‌سازی‌اش تحت تأثیرِ پیشینه ادبی و هنری‌ خودش نیز هست. او فرزند گابریل گارسیا مارکز، نویسندهٔ بزرگ ادبیات آمریکای لاتین است، و این پیوند را می‌توان در نوع نگاه شاعرانه و گاه جادویی او به واقعیت دید. هرچند سینمای گارسیا کمتر از رئالیسم جادوییِ مارکز بهره می‌گیرد، اما همان توجه به جزئیات زندگیِ روزمره و تبدیل آن به امر شاعرانه در آثار او وجود دارد. در فیلم‌هایش، رویدادهای معمولی مثلِ خوردنِ یک شامِ خانوادگی، قدم‌زدن در خیابان، یا گفت‌وگویی کوتاه، می‌توانند بدل به لحظاتی عمیق و سرنوشت‌ساز شوند. این رویکرد بیش از هر چیز در شخصیت‌پردازی زنان جلوه‌گر می‌شود، زیرا زنان در آثار او پیوندی ناگسستنی با زندگی روزمره دارند و همین جزئیات است که شکوه وجودشان را نمایان می‌سازد. از دیگر ویژگی‌های مثبت سبک کار گارسیا، توجه او به چندصدایی و چندروایتی است. او به‌ندرت به یک قهرمان مرکزی اتکا می‌کند. در عوض، همواره چند شخصیت را در کنار هم قرار می‌دهد، شخصیت‌هایی که هرکدام به شکلی روایت را پیش می‌برند و در کنار هم تصویری کامل‌تر از زندگی می‌سازند. این شیوه، به‌ویژه برای بازنمایی زنان، کارآمد است، زیرا نشان می‌دهد که هویت زنانه یگانه و یک‌دست نیست؛ هر زنی تجربه خاص خود را دارد، با تضادها، انتخاب‌ها و مسیرهای متفاوت. گارسیا در واقع فضایی فراهم می‌کند تا زنان مختلف، با طبقات اجتماعی، سنین و پیشینه‌های گوناگون، در کنار هم دیده شوند و هیچ‌کدام به حاشیه رانده نشوند.

در فیلمِ «نُه زندگی» «Nine Lives» نیز او با روایت چندین داستانِ کوتاه و مستقل که به‌طور پنهانی با هم مرتبط‌اند، همین چندصدایی را به نمایش می‌گذارد. زنان این فیلم، هر یک با مسأله‌ای خاص درگیرند: “خیانت، بیماری، پیری، عشقِ ازدست‌رفته یا امیدی تازه.” گارسیا با نگاهی مثبت و همدلانه به هر یک از این زنان نزدیک می‌شود و آن‌ها را نه به‌عنوان قربانیان تقدیر، بلکه به‌عنوان کنشگرانِ زندگی به تصویر می‌کشد. در اینجا باز هم کاراکتر زن، محورِ روایت است و مردان، اگر حضور دارند، در حاشیه‌اند. این جابه‌جایی مرکزیت از مرد به زن، ویژگی بارز سینمایِ گارسیا است و یکی از مهم‌ترین دلایل ارزشمند بودن آثار او در مطالعات جنسیت و سینما به شمار می‌آید. سینمای گارسیا همچنین سرشار از احترام به کرامت انسانی است. او در آثارش، حتی در روایت تلخ‌ترین موقعیت‌ها، از قضاوت یا تحقیر شخصیت‌ها پرهیز می‌کند. زنی که شکست خورده، زنی که خطا کرده یا زنی که در انزوا به‌سر می‌برد، هرگز تحقیر نمی‌شود. او با دقت و مهربانی به این شخصیت‌ها نگاه می‌کند، گویی وظیفه سینماگر را درک و همدلی می‌داند نه قضاوت و سرزنش. همین نگاه مثبت است که باعث می‌شود تماشاگر با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کند و در پایان، حتی در تلخی‌ها، نوری از امید و امکانِ تغییر را بیابد. از سوی دیگر، گارسیا در پرورش کاراکترهایش از بازیگران توانمند استفاده می‌کند و هدایت آنان را به‌گونه‌ای انجام می‌دهد که امکان بروز کامل استعدادشان فراهم شود. بازیگران بزرگی چون گلن کلوز، هالی هانتر، کمرون دیاز، نائومی واتس و ساموئل ال. جکسون در آثار او حضور داشته‌اند، و بسیاری از این بازی‌ها به‌دلیل هدایت هوشمندانهٔ کارگردان، به نمایش‌هایی درخشان و ماندگار تبدیل شده‌اند. گارسیا فضایی صمیمی و امن برای بازیگران فراهم می‌کند تا بتوانند به عمق نقش فرو روند و شخصیت‌ها را نه به‌عنوان تیپ، که به‌عنوان انسان‌های واقعی و ملموس به تصویر کشند.

Rodrigo Garcia's Nine Lives – Podcasting Them Softly

نگاه مثبت به سبک فیلم‌سازی این فیلمسازِ برجسته یعنی درک این نکته که او چگونه از دل موقعیت‌های ساده و روزمره، جهانی سرشار از پیچیدگی‌های انسانی می‌سازد. در جهان او، هیچ انسانی ساده و تک‌بعدی نیست؛ هر کس داستانی دارد، هر کس زخمی و آرزویی دارد، و هر کس در سکوت یا فریاد، بخشی از حقیقت را زندگی می‌کند. زنان در آثار او بیش از هر چیز حامل این حقیقت‌اند؛ آنان به‌مثابه روح زندگی در روایت‌ها جاری می‌شوند و نشان می‌دهند که حتی در رنج و شکست نیز می‌توان زیبایی و امید را جستجو کرد.

به‌طور کلی، سینمای رودریگو گارسیا را می‌توان سینمای احترام به انسان و به‌ویژه احترام به زن دانست. او با پرهیز از نگاه‌های سطحی و کلیشه‌ای، زن را در مرکز روایت قرار می‌دهد، با همهٔ پیچیدگی‌ها و تناقض‌هایش، و همین امر باعث می‌شود که آثارش نه‌تنها در سطح هنری و سینمایی، بلکه در سطح اجتماعی و انسانی نیز اهمیت پیدا کنند. گارسیا در هر فیلمش، چه در اپیزودهایی به‌ظاهر پراکنده و چه در روایت‌هایی طولانی‌تر، فضایی می‌آفریند که در آن زنان می‌توانند با صدای خود، با نگاه خود و با روایت خود دیده شوند. این صدایی است که در سینمای معاصر، بیش از هر زمان ضروری است…