Skip to main content

«من مرد تو هستم» (I’m Your Man) ساخته ماریا شرادر، فیلمی آلمانی است که در پوسته‌ یک کمدیِ رومانتیکِ علمی/تخیلی ظاهر می‌شود، اما عمق پرسش‌ها و حس و حال آن فراتر از ژانر است؛ فیلمی درباره تنهاییِ انسان معاصر، خواستن‌ها و مرزهای اخلاقیِ رابطه.

این یادداشت با تمرکز بر عمق معنایی فیلم، در پیِ ارائهٔ خوانشی روان‌شناختی و نمادگرایانه است.
فیلم، حول محورِ زنی به نام «آلما» (با بازی مارین اگت) می‌چرخد. آلما که پژوهشگر است، به دلیل نیاز مؤسسه‌اش تصمیم می‌گیرد در یک پروژهٔ آزمایشی شرکت کند: «سه هفته‌ زندگی با یک ربات انسان‌نما به نام «تام» که به‌گفته سازندگان، برای آلما «شخصی‌سازی» شده است تا دقیقاً «همدم ایده‌آل» او باشد. قرار است بعد از سه هفته، آلما در گزارشی اعلام کند که آیا این گونهٔ مصنوعیِ انسان‌نما باید از حقوق مدنی بهره‌مند شود و اساساً آیا می‌تواند شریک واقعی انسان باشد یا نه؟ طی این سه هفته، تام با مهارت‌ها، رفتارهای نرم‌ و ملایم، دانش ادبی تخصصی و تلاش برای برآوردن نیازهای آلما، آرام‌آرام دیوارهٔ بدبینی او را می‌شکند… اما فیلم بیش از آن ‌که ساده‌لوحانه به «عاشق ‌شدن» ختم شود، پرسش‌های دیگری را درباره اختیار و اصالتِ عشق مطرح می‌کند.


ساختار دراماتیک و حرکت دوگانه فیلم: کمدی در برابر تأمل است.
فیلم در سطحِ نخست از فرم کمدی رومانتیک بهره می‌گیرد: ملاقات تصادفی، موقعیت‌های خجالت‌آور و جلوه‌های شیرین عاشقانه. اما همین موتیف‌ها به ‌تدریج به ابزاری برای طرح پرسش‌های فلسفی تبدیل می‌شوند. این دوگانهٔ خنده و تأمل، یکی از مهم‌ترین کارکردهای ساختاریِ فیلم است؛ به ‌این معنی که شرادر از فرمی شناخته شده استفاده می‌کند تا تماشاگر را در فضایی آشنا بنشاند، سپس با استفاده از ظرافت‌های روایی، او را به ارزیابی بنیادین رابطه انسان با تکنولوژی دعوت کند. با چنین رویکردی، کارگردان اجازه می‌دهد تماشاگر با گذر از لبخندهای اولیه، به عمقِ پرسش‌هایی جدی دست یابد.
آلما، پژوهشگری فلسفی است یا انسانی زخمی؟
او شخصیت مرکزی فیلم است و تحلیلِ آن چه آلما از خود نشان می‌دهد، کلید فهمِ معنایی فیلم است. او پژوهشگری است که زندگی‌اش با داده‌ها و متون تاریخی و سکونِ آکادمیک تعریف شده است. آلما نمایندهٔ نوعی عقلانیتِ مدرن است که ارزش را در فاصله‌ گرفتن و خودمختاری می‌داند؛ اما در حاشیهٔ همان عقلانیت، کمبودهای عاطفی و خلأهایی وجود دارد: ترس از پیری، خاطره‌های رهاشدگی یا فقدان رابطه‌ای صمیمی؛ عواملی که در نهایت آلما را به پذیرش آزمایشی سوق می‌دهد که در ظاهر، برای حرفه‌اش سودمند است و در باطن، او را در معرض آسیب‌ قرار می‌دهد. این ترکیب عقلانیت و زخمِ عاطفی، او را به نمادی از انسان مدرنِ متناقض تبدیل می‌کند: کسی که می‌تواند نظریه‌ها را تحلیل کند اما در برابر لمس واقعیِ « آن دیگری» موجودی ساده و سردرگم می‌شود.
تامِ دن استیونز: مجریِ انسانیت ساختگی است مسئله اصالت و ردپای کری گرانت در روحیهٔ او! تام، ماشینی برنامه‌ریزی شده است تا ایده‌آل‌های آلما را برآورده کند؛ از سلیقهٔ ادبی گرفته تا حرکاتش در رقص. او طراحی شده تا همان «دیگریِ مطلوب» باشد. اما موضوعی که فیلم با هوشمندی بررسی می‌کند، این است که «اصالت» چگونه تولید می‌شود و آیا اصالتِ یک رابطه به «منبع» آن بازمی‌گردد یا به «داشتن تجربهٔ مشترک»…؟
دن استیونز در نقشِ تام، از سویی با حرکات دقیق و تأخیرهای ریز در واکنش، ماشین‌وار و انسان‌نماست و از سوی دیگر، محبت و مراقبت را به خوبی به تصویر می‌کشد. نکته جالب این جاست که خودِ استیونز در مصاحبه‌هایش اشاره کرده که برای طراحی ظاهرِ تام، از کری گرانت الهام گرفته است! بازیگری که در تاریخ سینما، به‌ ویژه در کمدی‌های رمانتیک کلاسیک، نمادِ مرد ایده‌آل، خوش‌پوش و همواره متین بوده. این انتخاب، تام را به ‌نوعی وارث همان اسطورهٔ «مرد کامل» در سینما معرفی می‌کند، اما با یک تفاوت بنیادین: او انسان واقعی نیست، بلکه ماشین است!

به این ترتیب، الهام‌گیری از «کری گرانت» نه فقط ادای دینی به سنتِ سینمایی گذشته به شمار می‌رود، بلکه تضادی معنادار را می‌آفریند؛ همان ‌طور که گرانت برای نسل‌ها، تصویر فانتزیِ شریک ایده‌آل بود، تام نیز برای آلما چنین نقشی دارد؛ با این تفاوت که اکنون این فانتزی به دستِ تکنولوژی و الگوریتم‌ها ساخته شده است. استیونز با انتخاب این الگو، پلی میان فانتزی‌های عاشقانه کلاسیک و پرسش‌های جدیِ معاصر درباره اصالت، مصنوعیت و بازآفرینیِ عشق می‌زند. سیر تکاملی تام، حسِ مصنوعیت را به «دردی سزاوارِ هم‌ذات‌پنداری» تبدیل می‌کند. نقش‌آفرینیِ دن استیونز مخاطب را در مقابل این پرسش به تأمل وامی‌دارد: «اگر رفتار و پاسخ یک موجود، همۀ عناصرِ تجربه عاشقانه را تولید کند، آیا او تفاوتی با یک انسانِ طبیعی خواهد داشت؟»

عشقِ برنامه‌ریزی‌شده، اختیار و رضایت
یکی از ناخوشایندترین و در عین حال تأمل‌برانگیزترین پرسش‌های فیلم این است: وقتی انسانی می‌پذیرد که نیازهایش به‌صورت برنامه‌ریزی‌شده برآورده شود، آیا حقیقتاً در حال آزادانه «خواستن» است…؟ فیلم با ظرافت نشان می‌دهد که رضایتِ آلما، گهگاه مرزهای همدلی و اجبار را محو می‌کند: اگر تام طوری طراحی شده که همان چیزهایی را اجرا کند که آلما از یک همسر می‌خواهد، آیا رابطه‌ای آگاهانه و اخلاقی شکل گرفته یا یک معامله مصرفی…؟! این پرسش، به ‌ویژه در شرایطی که شرکت سازنده به ‌دنبال اعطای حقوقِ مدنی و گذرنامه به این اندرویدهاست، اهمیت سیاسی و حقوقی پیدا می‌کند: اگر اندرویدها «شریک» تلقی شوند، باید از حق انتخاب، حق ترک و حق اعتراض برخوردار باشند؛ اما اگر صرفاً کالا باشند، سازندگانِ محصول، مالکیتِ اخلاقی و عملی بر رابطه خواهند داشت! فیلم در لایه‌ای دیگر می‌پرسد: در برابر ماشین‌هایی که عاشق می‌شوند، مسئولیتِ اخلاقی ما چیست؟

تنهایی و تکنولوژی به ‌عنوان دارو یا سم؟
فیلم در بستر فرهنگی معاصر ساخته شده؛ دورانی که «تنهایی» در جامعه شهری، یک همه‌گیریِ بالقوه تلقی می‌شود. یکی از خوانش‌های محوریِ فیلم این است که تکنولوژی در نقشِ «نسخه‌ای» از دارو عمل می‌کند: موضع تبلیغاتیِ چنین اندرویدهایی این است که «تنهایی را درمان می‌کنند»؛ اما کارگردان نشان می‌دهد که درمانِ تنهایی فقط با پاسخ‌دهیِ آماده و بی‌دردسر میسر نمی‌شود. غرورِ فکری‌ آلما از یک سو و نیازش به لمسِ واقعی از سوی دیگر، نشان می‌دهد که تکنیک‌های «پردازشِ خواسته» توانایی خلق تجربه‌ای کاملاً انسانی را ندارند. فیلم همچنین این هشدار را در خود دارد: در زندگی با یک شریک مصنوعی، ممکن است خود را از تواناییِ رویارویی با پیچیدگی‌های انسانی محروم کنیم!

خوانش‌های سینمایی و نمادگرایانه
شرادر از نماهای نزدیکِ چهره، فضاهای نیمه‌خلوتِ آپارتمانی و ریتم دیالوگ‌ها برای نمایش تفاوتِ میان «انسان» و «ماشین» استفاده می‌کند. موتیف مرتب‌سازی کتاب‌ها، تمیزکردن خانه، آماده‌ کردن صبحانه و ابتکارهای رومانتیک‌ تام درواقع زبانی بصری‌ هستند که فیلم برای بیان تعارض درونی آلما به ‌کار می‌گیرد: نظم ظاهری در برابر آشفتگی عاطفی! این جاست که فیلم با چیدمانی دقیق و با استفاده از شوخ‌طبعی ظریفی، از دام سادگی مفهومی نجات یافته و به روایتی متعادل تبدیل شده است.
باشگاه رقص و خرابیِ آغازینِ تام: ورود تام در لباس رسمی و سپس «خراب‌شدن» او در میانه رقص، نماد شکستِ هاله «کامل ‌بودن» است: ایدهٔ «همسر ایده‌آل» در عمل، ناپایدار است و حتی ماشین نیز ممکن است خطا کند! این جاست که «نقص» فصل مشترک ماشین و انسان می‌شود.

مرتب‌سازی کتاب‌ها: هر بار که تام کتاب‌ها را مرتب می‌کند، نه تنها محیط را سامان می‌دهد، بلکه تلاش می‌کند «نظم زیستی آلما» را از نو بسازد؛ کنشی که همدلانه به ‌نظر می‌رسد اما عملاً دخالتی در خودمختاریِ آلما و مالکیتِ فضا و ذهن اوست. موزه و ارتباط تاریخ با زندگی روزمره: رخ دادن این تجربه آزمایشی در بسترِ دنیایی که آلما در آن کار می‌کند (موزه و علاقه او به متون کهن) نشان می‌دهد که «عشق» همچون میراثی تاریخی است. پاس داشتن معنا و انتقال آن موضوعی ا‌ست که هم در علوم انسانی و هم در زندگی شخصی آلما مطرح است.

سکانس انتظار تام در میعادگاه کودکیِ آلما (پایان فیلم): تام که مدتی طولانی در جایی نشسته و منتظر آلماست، تصویرِ قربانیِ وفادار و برنامه‌ریزی‌شده را بازتاب می‌دهد. اما این وفاداری همچنین نوعی اخلاقِ غیراجباری را از جانب ماشین نمایش می‌دهد: او منتظر می‌ماند، اما پاسخِ آلما همچنان آزاد و نامطمئن است. این پایان مبهم، دعوتی‌ است به پذیرش ابهام و پیچیدگی‌های انسانی به‌جای پی‌ریزیِ عشق از سوی یک ماشینِ پاسخ‌دهنده.

برای درک بهتر جایگاه فیلم، مقایسه آن با دو اثر دیگر خالی از لطف نیست: «Her» (از اسپایک جونز) که عشقِ انسانی تکنولوژیک را در قالب نرم‌افزاری بررسی می‌کند، و «Ex Machina» (از الکس گارلند) که با لحنی تیره‌تر به مسئله تسلط و سوءاستفاده می‌پردازد. «من مرد تو هستم» از هر دوی آن‌ها فاصله می‌گیرد؛ نه صرفاً رمانتیکِ ذهنی است (مثل Her) و نه صرفاً آزمایشی اخلاقی درباره تسلط (مثل Ex Machina). شرادر انتخاب می‌کند که پرسش را در مقیاسِ روزمره و انسانی مطرح کند و این همان ویژگی ا‌ست که فیلم را در ژانر «درام-کمدی فلسفی» قرار می‌دهد؛ اثری که به‌جای حل مسئله، به تماشاگر هنرِ پرسیدن می‌آموزد.

سیاست‌گذاری، بازار و اخلاقِ حقوقیِ اندرویدها.
فیلم نه‌ تنها به مسائل شخصی می‌پردازد، بلکه از منظر اجتماعی/حقوقی نیز هشدار می‌دهد وقتی شرکتی مدعی است که می‌تواند «همدم کامل» بسازد، این ادعا مستلزم تغییراتِ قانونی است؛ اعطای تابعیت، حقوق مدنی، حق ازدواج و غیره. در جهانِ فیلم، این بحث در کمیته‌ای که آلما برایش گزارش می‌نویسد مطرح است: اگر اندرویدها «شریک» شناخته شوند، باید در چارچوبِ حقوقیِ انسان‌ها جای گیرند؛ اما این کار چه پیامدهایی دارد؟ این پرسش بازتاب نگرانی‌های کنونی در جهان واقعی درباره رباتیکِ اجتماعی و بازاری‌سازیِ احساسات است.

انتخاب آلما و درس بازگشت‌پذیریِ پایانِ فیلم، جایی که تام در نقطهٔ خاطره‌انگیزِ کودکیِ آلما منتظر می‌ماند و آلما چشم‌هایش را می‌بندد، از وجوه متعددی قابل بررسی است: آیا آلما تصمیم گرفته که «قبول کند»؟ آیا این بستنِ چشم، نمادی از تسلیم است یا نمادی از بازگشت به خیالِ کودکی و پذیرش ترکیب خیال و واقعیت؟ شاید چنین پایانی نه به‌ عنوان پیروزی کامل اندروید و نه شکست قطعی انسان، که پیشنهادی باز باشد؛ پیشنهاد پذیرش ریسک و تحمل ناپایداری رابطه. فیلم می‌گوید «زندگیِ خوب» آن نیست که همه ‌چیزش مهندسی ‌شده باشد، بلکه آن است که آدمی خطر کند و با وجود بی‌ثباتی و تزلزل، به زندگی ادامه دهد.

آیا تام نمونه‌ای ا‌ست که می‌تواند خودمختاری را شکل دهد یا صرفاً بازتاب خواسته‌های آلماست؟ مسئله ضرورت حقوقِ برابر چه می‌شود؟ فیلم به ‌جای ارائه پاسخِ قطعی، فضای تردید را نگه می‌دارد…
«من مرد تو هستم» در زمانی عرضه شد که سؤالات مرتبط با هوش مصنوعی و احرازِ انسان‌ بودن به میدان عمومی وارد شدند و ربات‌های اجتماعی پرسش‌هایی از هویت، رابطه و مسئولیت اخلاقی پدید آوردند. شرادر فیلمش را نه به ‌عنوان پیشگوییِ تکنولوژیک، که به ‌عنوان آیینه‌ای اجتماعی عرضه می‌کند؛ آیینه‌ای که نشان می‌دهد ما چه‌ چیزی را «عشق» می‌نامیم و برای داشتنِ «آسایش»، حاضر به معامله چه چیزهایی هستیم. در جهانِ مصرفی امروز، «همدم» ممکن است تبدیل به کالایی شود که بازار برای آن ارزش‌گذاری می‌کند؛ اما اگر عشق را به کالا بدل کنیم، اصلِ مواجهه با غیرمنتظره‌های انسانی را از دست خواهیم داد.

«من مرد تو هستم» فیلمی است که با لحنی ملایم و به اتکای بازی دقیق دو بازیگر اصلی، پرسش‌هایی بنیادین درباره اختیار، اصالت و تنهایی مطرح می‌کند. شرادر به ‌جای صدور حکمِ اخلاقیِ «ربات‌ها خوبند/ ربات‌ها بدند»، مخاطب را در وضعیتی از پرسشِ باز قرار می‌دهد: آیا ما مایلیم از تکنولوژی برای پرکردن خلأهای عاطفی‌مان استفاده کنیم؟ و اگر آری، کدام بخش از انسانیت را فدا می‌کنیم؟ فیلم در نهایت نشان می‌دهد که پذیرش هر نوعی از رابطه، باید با آگاهی، ریسک‌پذیری و تحملِ ناپایداری همراه باشد؛ چیزی که هیچ الگوریتمی نمی‌تواند کاملاً مهندسی‌اش کند…