«یسنا دختر کوچولوی آبادی، گم شده است و تمامی اهالی روستا دنبالِ او میگردند، شب از راه میرسد و یسنا هنوز پیدا نشده. احمد پیران(هادی حجازیفر) به عنوان ریشسفیدِ روستا، جلو میافتد و در فضای مجازی درخواستِ کمک میکند، از مناطق اطراف کمک میرسد، روستا شلوغ میشود و هر لحظه شرایط ملتهبتر از قبل میشود؛ همه در انتظار خبری از یسنا هستند؛ تعلیق در فیلم موج میزند و لحظه به لحظه این کابوس، بیشتر میشود.»
«ناتورِ دشت» دومین ساختهُ محمدرضا خردمندان، تریلری(حادثهای) بر اساس یک داستان واقعی است که در اردیبهشت سال هزار و چهارصد و سه در منطقهٔ کلاله رخ داد و دختر سه سالهای به نام یسنا ربوده شد. اینجا هم پوستهٔ اولیه داستان، یافتن یسناست، پوستههای زیرین، مربوط به تغییرات شخصیت احمد و آیهان است که مکمل و مقابل هم هستند.
احمد پیران بیشتر از همه در تلاش است تا دخترِ گمشده را پیدا کند اما در حقیقت، جستجوی احمد پیران برای یافتن درون خودش است تا بتواند از عذاب وجدانی که سالهاست او را گرفتار کرده رهایی پیدا کند. احمد نقش ناجی را برای اطرافیانش به عهده میگیرد تا از دردی که وجدانش را عذاب میدهد کم کند؛ اما او هم انسان است و مثل همهٔ آدمها، در زندگیش نقاط تاریک و روشن دارد و شخصیتی صاف و یکدست نیست. او که محیط بانِ بازنشستهُ آبادی است و به سرش قسم میخورند؛ طی حادثهای ناخواسته، باعثِ معلولیتِ پای پدرِ همین دختر شده و حالا بعد از ده سال، هنوز جرئت اعتراف به این گناه را ندارد و خودش را بخاطر گم شدن «یسنا» مقصر میداند. از رازِ او فقط دو نفر باخبرند که یکی بخاطر رازش از او اخاذی میکند تا دربرابر قاچاق پرندگان وحشی سکوت کند و دیگری به او کنایه میزند که میداند چرا حالش خوب نیست و تا این حد برای پیدا شدنِ دخترک حرص میزند!
در نهایت احمد با احساسِ گناه روبرو میشود و در سکانسی دیدنی پرندگانی را که در قفسها زندانی هستند را آزاد میکند، گویی نفس خود را پاک و آزاد کرده و دیگر از هیچ انتقامی، ترس ندارد. او لکهای را که بر نام و وجدانش سنگینی میکند، پاک کرده است.
مقابل احمد، شخصیت آیهان(میرسعید مولویان) است که سقوط یک انسان را نشان میدهد؛ چطور کسی پله پله به قعرِ تباهی میرسد و هیچ کارِ غیراخلاقی از او بعید نیست. آیهان جوانِ معتاطِ سی و چند ساله است که پدرش او را از خانه بیرون کرده و جای خواب نداشته، احمد پیران به او پناه میدهد. «آیهان» علاوه بر اعتیاد، به طمعِ عشق دختری که سالهاست در طلب اوست، خودش را آلودهُ آدم ربایی میکند. کارگردان در سکانسی نمادین و با نشان دادنِ ماری سمی در مزرعهُ پدرِ دخترِ گمشده، اشارهای به آیهان دارد؛ اشارهای هوشمندانه به پدر معلول که دشمن در همین نزدیکی کمین کرده است.

تعلیق و کشمکش در صحنههای پایانیِ «ناتورِ دشت»، بسیار استادانه طراحی و ساخته شده، طوری که تاثیرِ فیلم تا مدتها، در ذهنِ مخاطب میماند. قدرت و تأثیرگذاریِ بازیها در این فیلم با چشمهاست، تصور میکنم کارگردان تلاش کرده بیشترین تمرکزش را در بازی گرفتن از بازیگرانش، روی چشمهای آنها کار کند، مخصوصا بازیِ هادی حجازیفر که نگاه و سکوتش از هر دیالوگی تاثیرگذارتر است. بازیِ میرسعیدِ مولویان هم بسیار درخشان، زیرِپوستی و باورپذیر است او نقشِ بدمنی را بازی میکند که تیکِ عصبی دارد و چهرهاش با ترکیبی از عصبانیت و ترس همراه است. سیدعلی صالحی هم هر چند در سکانسهایی کوتاه حضور دارد، اما تلاش کرده بازی باورپذیری داشته باشد، انگار او واقعا پدری است با پایی معلول که دخترش را در یک لحظه، با غفلتش از دست داده است. گریهها، حالت بدن و چهرهٔ او کاملا با موقعیت پدری رنج دیده و نگران، باورپذیر است.
«ناتور دشت»؛ دومین ساخته محمدرضا خردمندان اثری ماندگار و تاثیرگذار است، فیلمی است که تاریخِ مصرف ندارد. کارگردانیِ فیلم یک دست است، قاب بندیها درخشان و تصویرها در خلقِ فضاسازی، جغرافیا و فضای رازآلود و متناسب آن، تحسین برانگیز است. فیلمنامه با پرداختی دقیق و کار شده، علت و معلولهای قصه و خرده پیرنگهای بجا و همراه با تعلیق، مخاطب را با اشتیاق، تا پایان روی صندلی نگه میدارد.

