بحران کم آبی، بحرانی جهانی است و سیاستهای ضد محیطِ زیستیِ حکومت حاضرِ بزرگ ترین قدرت جهان، یعنی آمریکا، آن را به فاجعهای جبران ناپذیر تبدیل خواهد کرد. در سرزمین خود ما، بحران بی آبی آزار دهنده و خطرناک شده و خودِ دولتمردان به سیاست گذرایهای نادرستِ گذشته در این مورد اعتراف کردهاند.
در سکوتِ روبهگسترشِ رودخانههای خشک، خاکهای ترکخورده و گلوهای تشنه، سینمای زمانه ما کمکم به پژواک تپشهای نگرانکننده جهانی بدل شده که در آن، تشنگی نه استعاره، بلکه حقیقتی تلخ است. با شدت گرفتنِ بحران گرمایش زمین و تبدیل کمآبی از یک معضل منطقهای به بحرانی جهانی، فیلمسازان در سراسر جهان با آثاری که گاه هشداردهنده، گاه شاعرانه، گاه هولناک و گاه جانخراشاند، به این واقعیت هولناک واکنش نشان دادهاند. نگاهی که سینما به مسئله فقدان آب دارد، فقط بازتابی زیستمحیطی نیست؛ بلکه بیانگر دغدغهای عمیقاً انسانی است. مسئلهای که به نابرابری، مهاجرت، درماندگی و گاه روزنههای امید مربوط میشود. این سینمای نوینِ خشکسالی و کمبود، قارهها را در مینوردد؛ از بیابانهای استرالیا تا زاغههای هند، از روستاهای آفریقا تا ویرانههای شهرهای آمریکای غربی و با زبانی گوناگون و سبکهایی متنوع، فریادی واحد سر میدهد: «آب در حال ناپدید شدن است و با آن، آینده زندگی تبدیل به سراب شده است.»

ببینیم چند مرده حلاجه
برای نمونه، فیلم تلخ و در عین حال طنزآمیز «ببینیم چند مرده حلاجه» (۲۰۱۵) ساخته نیلا مادهاب پاندا در هند، نگاهی انتقادی به نظام طبقاتی، سیاست و بحران آب در ایالت اودیشا دارد. در آیندهای نزدیک و تاریک که در آن آب از طلا هم باارزشتر شده، داستان دو روستا، یکی ثروتمند و متعلق به طبقه بالا با منابع آبی فراوان و دیگری فقیر و تشنه، به هم گره میخورد. پاندا با زبانی طنزآلود و غیرمستقیم، نابرابریهای ریشهدار را به تصویر میکشد، جایی که دسترسی به آب، بازتابی از امتیازهای تاریخی است. این فیلم هم هشدار زیستمحیطی است، هم آیینهای از جامعه ناعادلانه.
در آفریقای جنوبی، فیلم «خشک» (۲۰۱۵) به کارگردانیِ استفنی لینوس، تصویری دردناک از زندگی در جامعهای ارائه میدهد که کمآبی نه فقط یک بحران زیستمحیطی، بلکه ابزاری برای سلطه و کنترل اجتماعی است. داستان درباره پزشکی نیجریهای است که پس از سالها دوری به زادگاهش برمیگردد و با گذشته دردناک خود و واقعیت هولناک جامعهای روبهرو میشود که در آن دختران، قربانیِ سنتهای خطرناکاند و آب، تجسم پاکی، زن بودن، و شفا است؛ و فقدان آن، چیزی جز فروپاشی نیست.
در سینمای ایران، که به مینیمالیسم و تأملات فلسفی شهره است، کمبود آب گرچه مستقیم مطرح نمیشود، اما در لایههای زیرین برخی آثار به چشم میخورد. یکی از برجستهترین نمونهها، باد ما را خواهد برد (۱۳۷۸) ساخته عباس کیارستمی است. در روستایی دورافتاده، شخصیت اصلی، منتظر مرگ پیرزنی برای ثبت مراسم عزاداری است، درحالیکه اهالی روستا درگیر کندنِ چاه و دغدغه آباند. خشکی زمین و لبهای ترکخورده، بیآنکه فریاد بزنند، زمینه روحی و معنوی فیلم را میسازند. کمآبی در اینجا نماد خلأیی متافیزیکی است. غیابِ معنا، صبر فرساینده و زندگی معلق.

در استرالیا، کشوری آشنا با خشکسالیهای پیدرپی، تصاویری از آیندههای آخرالزمانی در سینما پدید آمدهاند. در فیلم «مریخ نورد» (۲۰۱۴)، به کارگردانی دیوید میشاد، در جهانی قانونگریز و متروک، همهچیز با گرد و خاک، حرارت کشنده و ناامیدی اشباع شده است. آب، هرچند نامی از آن نمیرود، اما در تمام قابها حضور دارد؛ در چهره سوخته شخصیتها، در بیابانهای خالی، در جنون خشونتبار آدمها.
در «مکس دیوانه» و «جاده خشم» (۲۰۱۵)، آب نماد قدرت مطلق است؛ دیکتاتوری به نام ایمورتان جو آبشار را در اختیار دارد و آن را چون رحمت آسمانی بر مردم فقیر میباراند تا جایگاه الهی خود را تحکیم کند. در چنین جهانی، آب همان خداست، و مردم، بردگان تشنه.
در آمریکای لاتین، بحران آب با فوریتی آشکار وارد سینما شده است. فیلم «حتی باران» (۲۰۱۰) ساخته ایثار بولاین، در بولیوی زمانِ جنگِ آب میگذرد. گروهی اسپانیایی برای ساخت فیلمی درباره کریستف کلمب آمدهاند، درحالیکه مردم محلی علیه خصوصیسازی آب به پا خاستهاند. روایت استعمار گذشته با استعمار مدرنِ شرکتهای چندملیتی درهم میتنَد و ما درمییابیم که غارت منابع پایان نیافته، فقط شکل و چهرهاش عوض شده است. آب در این فیلم آخرین میدان استعمار است و مبارزانِ امروز، قهرمانان بیادعای این نبرد نابرابر.

حتی باران
در کنیا، وانوری کاهیو با فیلم «پومزی» (۲۰۰۹) آیندهای آفرو فتوتوریستی را به تصویر میکشد که در آن، جنگهای آبی زمین را نابود کردهاند. در جامعهای زیرزمینی و سترون که در آن هر قطره آب بازیافت و سهمیهبندی میشود، دختری برای کاشت درختی ممنوعه سر به شورش میگذارد. در مدت بیست دقیقه، این فیلم تصویری قدرتمند از سقوط زیستی، کنترل دولتی و مقاومت طبیعت ارائه میدهد. آب در اینجا هم مقدس است، هم ابزار سرکوب؛ مرز میان رؤیا و اطاعت را تعیین میکند.

پومزی
در سینمای آمریکا، بهویژه در ایالتهای غربی، کمآبی به موضوعی مکرر بدل شده است. فیلم«محله چینیها» (۱۹۷۴) با روایتِ داستانی نئونوآر در لسآنجلس دهه ۳۰، فساد نخبگان در کنترل منابع آب را افشا میکند. این فیلم که به الهام از جنگهای واقعی آب در کالیفرنیا ساخته شده، نشان میدهد که چگونه قدرتهای سیاسی و اقتصادی با مهندسی بحران آب به سود خود، مرزهای اخلاق و عدالت را از میان برمیدارند. در سالهای اخیر، مستندهایی چون «نکتهای در آب هست» (۲۰۱۹) ساخته الیوت پیج، با تمرکز بر تبعیض زیستمحیطی علیه جوامع بومی و سیاهپوست، نشان میدهند که مسئله آب فقط بحران طبیعت نیست، بلکه مسئله عدالت و نابرابری است.

نکتهای در آب هست
در چین، جیا ژانگکه در فیلم «زندگی آرام» (۲۰۰۶) به مسأله آب از زاویهای دیگر نگاه میکند. در شهری که بهواسطه سد، سهدره در حال غرق شدن است، شخصیتها به دنبال یافتن عزیزان خود هستند. منظرههایی از خانههای متروک، دیوارهایی که پایین کشیده میشوند و خاطراتی که در دل آب فرو میروند، استعارهای از پیشرفتهایی است که به قیمت نابودی گذشته و بیخانمانی فقرا حاصل میشود. در اینجا، بحران آب نه از نوع فقدان، بلکه از نوع طغیان است؛ اما قربانیان همانندند.
در ژاپن، آثاری چون «نائوسیکای دره باد» (۱۹۸۴) اثر هایائو میازاکی، گرچه بهطور مستقیم درباره کمآبی نیستند، اما در دنیایی سمی، آلوده و تهی از منابع پاک جریان دارند. در این دنیای آخرالزمانی، آبِ سالم، نماد زندگی پاک و طبیعت بکر است؛ آرزویی دور که قهرمان برای بازیابیاش میجنگد. این فیلم، همانند بسیاری از آثار میازاکی، دعوت به آشتی با طبیعت و احترام به آب بهعنوان موجودی زنده است، نه منبعی برای مصرف و تصرف.
در خاورمیانه، کشورهایی چون یمن، اردن و سوریه که درگیر بحرانهای همزمان کمآبی، جنگ و فقرند، شروع به تولید فیلمهایی کردهاند که مقاومت انسانها را در برابر خشکسالی بازتاب میدهند. فیلم فلسطینی «تشنگی» (۲۰۰۴) ساخته توفیق ابووائل، داستان خانوادهای را روایت میکند که پدر، در یک تصمیم پدرسالارانه، آب را از آنان دریغ کرده است. فیلمی با ریتمی کند و فضایی سنگین که عطش را در هر معنا میرساند عطشِ جسمی، عطشِ عشق، عطشِ رهایی. آب در این فیلم، ابزار کنترل و نماد تنهایی و جدایی است.

مستندسازی نیز در این گفتوگوی جهانی نقش مهمی دارد. آثاری چون جریان: «به نام عشق به آب» (۲۰۰۸)، «طلای آبی: جنگهای جهانی آب» (۲۰۰۸) و «نقش آب» (۲۰۱۳) با عبور از قارهها و فرهنگها، از خصوصیسازی آب، آلودگی منابع، و نادیدهگرفتن هشدارهای زیستمحیطی پرده برمیدارند. این فیلمها فقط اسنادی از بحران نیستند؛ فریادهای خشم و امیدند. آنان جوامعی را نشان میدهند که با وجود همه فشارها، برای حفظ آب، عدالت، و کرامت انسانی برخاستهاند.
از این همسرایی جهانیِ سینما، حقیقتی تکاندهنده برمیآید: آب، منبع حیات، به یکی از موضوعات سینماییِ ضروری قرن بیستویکم بدل شده است. در نبود آن، روان بشر تاریکترین ترسهایش را آشکار میکند. ترس از ترک، از نابودی، از مرگ. در احتکار آن، روح بشر آزمندترین چهرهاش را نشان میدهد. و در حضورش، اگر پاک و آزاد باشد، آب نماد آشتی و نوزایی است. سینما، در والاترین شکل خود، نه فقط بازتاب جهانِ موجود، بلکه تجسم جهانی است که میتوانست باشد. فیلمهایی که در اینجا نام بردیم، چه داستانی، چه مستند، چه شاعرانه و چه علمیتخیلی، افسانهای نو از آب میسازند؛ افسانهای که در آن، تشنگی فقط نیاز فیزیکی نیست، بلکه عطش عدالت و همدلی است. در این جهان، رودخانهها نه فقط در فیلم، که در وجدان ما خشک میشوند؛ روستاها نه فقط در نقشه، که در دل انسانهایی که از وطن رانده شدهاند، محو میگردند؛ و هر قطره دزدیده یا آلودهشده، زخمی است که دیگر توان بیتوجهی به آن نداریم.

طلای آبی: جنگهای جهانی آب
روایت آب در سینما هنوز پایان نیافته. با تعمیق بحران اقلیمی، و با ویرانشدن تمدنها بر اثر خشکسالی و طغیان، این روایت تنها ژرفتر، صمیمیتر و جهانیتر خواهد شد. شاید با دیدن این فیلمها، و با لمس درد و شگفتی آنها، بهیاد آوریم حقیقتی که مدتها فراموش شده: آب، متعلق به هیچکس نیست، امانتی است برای همگان. نه برای سود، بلکه برای حضور جاری است.
و شاید سینما، این روشنایی لرزان از دل تاریکی و حرکت، واپسین ظرفی باشد که این حقیقت را به جهانی خشکشده منتقل کند…

