دیر یا زود، صدای این سیلی، در گوشمان خواهد نشست.
سعید روستایی در «زن و بچه»، آینهای بیرحم اما صادق را روبهروی جامعهاش میگیرد؛ تصویری بیپرده از مردمانی که گاهی هر روز از کنارشان میگذریم: حسابگر، ریاکار، و سودجو.
در این جهانِ سرد، کودکانی را میبینیم که دیگر لبخند نمیزنند؛ کودکانی عاصی، طغیانگر، خسته از نگاههای تحقیرآمیز و واژههای نیشدار و زخمزننده.
مدرسهای که باید پناهشان باشد، به سیاهچالهای بدل شده که هر «فرقداشتن» را با مهر اخراج و طرد، پاسخ میدهد. و آنها، آرامآرام، در حاشیهٔ جامعه رنگ میبازند؛ میلغزند در سراشیبی بزهکاری، اعتیاد، یا خاموشیِ مرگ.
و چه تلخ که این سرنوشت، شباهتی غریب دارد با مسیر زندگیِ نوابغی چون ادیسون، انیشتین، پیکاسو، امیل زولا، جیمز وات، و داریوش خنجی، فیلمبردارِ بزرگ ایرانی… همگی روزی از چنین مدرسههایی رانده شدهاند، چرا که درک نشده اند.
اما فیلم زن و بچه، فقط از کودکان نمیگوید؛ از زنانی میگوید که در هیاهوی این جهانِ نابرابر، قامت راست کردهاند.
زنانی که بهخاطر صداقتشان، ایستادگیشان، و مِهر خاموش اما عمیقشان، قربانی شدهاند یا از خوشبختی فاصله گرفته اند.
زنانی که زیر بار مشکلاتِ خانوادگی و اجتماعی، زخمی شدهاند اما نشکسته اند. و نقطهٔ قوت این فیلم، جایی است میانِ سکوت و فریاد؛ میان شعلهای که هنوز زیر خاکستر است،
و خشمی که فرو خورده شده، اما دیر یا زود، چون سیلیای بیرحم، در گوشمان خواهد نشست.

