تماشاچی ساده، یادداشت دوم
سالنهای سینما و هر صحنۀ عظیم دیگر، معمولاً علاوه بر کارکردِ اصلی، برای کارهای خاص هم بهخاطر ماهیتشان درنظر گرفته میشوند؛ از انواع سورپرایزهای تولد و خواستگاری گرفته تا انواع پز دادنهایِ ما، محصول فرهنگی مصرف میکنیم حرفم را قبول ندارید!؟ اینم ته بلیتش! در سینما، ژانرِ فیلمِ روی پرده هم به پیشبردِ این نقشهها کمک میکند.
چند سال پیش رفتیم مهرشهرِ کرج، خانۀ دوستم آیلار که پدرش را در ایام نوروز از دست داده بود. او پیشنهاد داد برای تغییر روحیۀ خانواده، بخصوص اعظم و مادرش، برویم کافهای، پارکی، سینمایی، جایی. در جستجوی حوالی خانۀ آنها رسیدیم به “سینما هجرت” در میدان کرج. با اصرار ما و اکراه آنها قرار شد یک فیلمِ بهاصطلاح خندهدار ببینیم. فروردین بود و همه جا شلوغی دید و بازدید عید به چشم میخورد. جلویِ سینما، مردم طوری سردرگم و بلاتکلیف میچرخیدند که انگار آمده اند ترمینالِ مسافربری! همهٔ آنها همراه خانواده با ساک و لباس نو آمده بودند، من نفهمیدم چرا ساک دستشان گرفته اند!؟ ما سینما هجرت را انتخاب کردیم چون آیلار گفت فیلم «من سالوادور نیستم» با بازی رضا عطاران حتما یک جاهائیش خندهدار است!
در شلوغیِ جمعیت، چهارنفره دنبال گیشه میگشتیم. آیلار میگفت اینها طوری جلو در سینما و سالنها با بار و بندیل تجمع کرده اند که انگار پشت در تالار عروسی آمده اند و برای عروس و داماد کادو آورده اند!
چه دردسرتان بدهم سینمایِ قدیمیِ هجرت را من و آیلار اولین بار بود میدیدیم. من اینور و آنور را نگاه میکردم با این فکر که نکند یک جایی دوربین کاشته اند و از همین حالوهوا میخواهند فیلم مستند بسازند! بیشتر این تماشاگران هم سیاهیلشکری، چیزی هستند. شاید هم حضور بازیگر زن خارجی در تبلیغاتِ این فیلم بیتاثیر نبود چرا که بعدتر هم گروهی خاص! بسیاری از بیلبوردها را بر سردرِ سینماها به خاطر همین خانم پاره کرده بودند! بگذریم آن جمعیتِ تماشاگر، در آن روز، در آن سینمای قدیمی، در گوشۀ خستۀ کرج برای خودش یک فیلم بود. آن وسط ما چهار نفر به تاخیر نمایش فیلم اعتراض کردیم ولی کسی اعتنایی نکرد و نگاهی عاقل اندر سفیه نوازشمان کردند!
بالاخره درِ سالن، مثلِ درِ استادیوم باز شد و همه با شور و هیجان و بار و بندیل، خانوادگی دنبال صندلی خالی گشتند. سالنی بود با هفتصد، هشتصد صندلی. مامور سالن چراغ قوهاش را هرازگاهی روی یکی از دیوارها میانداخت و بعضیها از بین جمعیت سعی میکردند دستشان را بلند کنند یا بچهشان را روی دست بگیرند که در گِردی آن نور چراغ قوه دیده شوند و سایهای درست شود و جلب توجه کنند. مدتی با این مشغولیت گذشت تا بالاخره فیلم در بین هیاهوی بسیار تماشاگران شروع شد. کیفیت صدا خوب نبود که هیچ، سروصدای مردم هم کم نمیشد.
ما در آن بالانشینی، فیلمی را میدیدیم که در حال پخش بود با صداهای تخمه و چیپس و ونگ بچه و نور پیامک موبایل و پچپچِ پارهای از تماشاگران محترم!
باورتان میشود اگر بگویم درِ سالنِ نمایش هم باز بود، مثل درِ خانهای که یکی پا میشد با عصبانیت میبست، نفر بعدی باز میگذاشت! بعضی از خانوادهها یک پاکتِ تخمه، یا خوراکی را از ردیف بالا برای فامیلشان که چند ردیف پایینتر نشسته بودند، میفرستادند در آن ردیف. بچهها آزادانه بین ردیفها در رفتوآمد بودند. جاهایی از فیلم بعضی خانوادهها همگی باهم میخندیدند. بعضیها همزمان نقد و بررسی میکردند. سالن چندان تاریک نبود با این حال بعضیها نور چراغ قوۀ موبایلشان را میانداختند تا راه را برای فامیلی، کسی باز کنند. بعضیها چشمشان به پرده سینما بود و چکّ و چکّ تخمه میخوردند و پوستش را میریختند زیر پایشان.
اعظم که در بچگی در این سینما فیلم دیده بود، میگفت باید بازسازی شود. مادرش هم میگفت چند سال بعد از تولد او این سینما در سال ۴۷ افتتاح شده و اسمش اول کاج بوده، اولِ اسمهای شرکا و بانیانش. بالاخره فیلم تمام شده، نشده درِ سالن چهارتاق باز شد و تعدادی در چهارچوب در، خانوادههایشان را صدا میکردند. ما بلند شدیم تا جمعیتِی که به هر سو روان بود، لهولوردهمان نکنند.
فیلم در سال ۹۵ حدود ۱۶ میلیارد تومان فروخت. داستان معلمی است که بهخاطر کار خیرش همراه خانواده برنده سفر به برزیل میشود. ناصر ایزدی مرد متشرعی است که طبیعتاً با مسائل متعدد در چالش و تناقض قرار میگیرد تا آنجا که خانمی او را با نامزد سابقش اشتباه میگیرد و ایفای اجباری نقش صوریِ نامزدش تناقضهایی درست میکند تا ابزاری شود که سازندگانِ فیلم، از مخاطب خنده بگیرند!
مخاطبان در آن سالن سینما در جاهای خاصِ نشانهگذاری شده برای خنده، با اخم به پرده خیره شده بودند و واکنشی نشان نمیدادند و گاهی در صحنههایی حقبهجانب با رضا عطاران که حالا از ناصر ایزدی به سالوادور بدل شده بود همذاتپنداری میکردند. یکی دو بار که ما چهار نفر خندۀ ریزی کردیم که اصلا برای همین آمده بودیم، دوروبریها طوری نگاه کردند که یعنی ما با شماها شدیم تماشاگران این فیلم!
مسلماً اگر الان بود برای تماشای این فیلم نمیرفتیم ولی برای دیدن آن تماشاگران در سینما هجرت در میدان کرج حتماً میرفتیم که به رفتنش میارزید! سینماهایی این چنینی جان میدهند که فیلمهای طنز، دراماتیک یا هر ژانر دیگری از چاپلین، هیچکاک و نامداران دیگر اکران کنند و از تماشاگران در ایامی این چنینی مستندی بسازند بدون فیلمنامه و با صدای سر صحنه.
ما چهار نفر هم حاضریم برای ایفای نقشِ خودمان، به صحنهٔ جرم بازگردیم!

