Skip to main content

امروز تولد «پریناز ایزدیار»، یکی از زنانِ هنرمند، سختکوش و محبوبِ سینمای ایران است، بازیگری بی‌حاشیه و توانمند که در ایفایِ نقش‌های پیچیده، قابلیت‌های خیره‌کننده، در استانداردِ چهره‌های برجستهٔ سینمایی، از خود به ثبت رسانده است. به انگیزهٔ نقش‌آفرینی‌های تحسین‌برانگیز او در فیلم‌ها و سریال‌های چند سال اخیر، که با قدرت در آن‌ها حضوری تاثیرگذار و چشم‌گیر داشته، نگاهی گذرا به کارنامهٔ این بازیگر توانا می‌اندازیم و تولدش را تبریک می‌گوئیم…

«پریناز ایزدیار» بسیار آرام واردِ قاب‌ها‌یِ تلویزیون شد؛ مثلِ نسیمی که در آغاز به چشم نمی‌آمد اما اندک‌اندک به توفانی بدل شد که مرز میانِ ستاره‌بودن و بازیگر‌بودن را درهم شکست.  او از همان نخستین گام‌ها نشان داد که رازِ ماندگاری، نه در فریاد و جنجال، که در نگاه‌ها‌یِ خاموش و مکث‌ها‌یِ پُرمعناست. در روزگاری که تلویزیون هنوز خانه‌ اولِ معرفیِ چهره‌ها‌یِ تازه بود، او با حضوری متفاوت، پرده‌ کوچک را به آینه‌ای بدل کرد که تماشاگر در آن خود را می‌دید، بی‌آنکه نامش هنوز در ذهن‌ها جا خوش کرده باشد.

پَنج کیلومتر تا بَهِشت

«پَنج کیلومتر تا بَهِشت» را می‌توان نقطه‌ نخستینِ طلوعِ او دانست؛ جایی که با چشمانی پُر از راز، در تصویرهای بسته، احساسی بزرگ را در سکوتی کوچک جا داد. در قاب‌ها‌یِ تنگِ تلویزیون، او به‌جایِ آن‌که به هیاهویِ حرکاتِ دست و بازی‌ها‌ی اغراق شده، پناه ببرد، همه‌چیز را به بازیِ چشم‌ها سپرد. همان‌جا بود که مخاطب متوجه شد با بازیگری روبه‌روست که از همان آغاز، قواعدِ سکوت را می‌فهمد

زمانه

«زمانه» برای او فرصتی دیگر بود تا تصویرِ زنی تازه را پیشِ چشمِ تماشاگران قرار دهد؛ زنی مستقل، پُرصلابت و آگاه به تاثیرگذاریِ احساسیِ دیالوگ‌ها. در این نقش، واژه‌ها در دهانش چون تیغی بُرنده بودند و مکث‌ها چون مرهمی آرام. همین مهارت در مرزبندیِ لحن و نگاه، او را از بسیاری از همنسلانش متمایز می‌ساخت. او در قابِ تلویزیون نشان داد که می‌توان بی‌فریاد و اغراق، در حافظه‌ جمعی، جاودانه شد.

شَهرزاد

اَما «شَهرزاد» او را به جایگاهی دیگر رساند؛ شیرینِ دیوان‌سالار، زنی که با لبخندهایش دل می‌ربود و با نگاه‌هایش مخاطب را می‌ترساند. «پریناز ایزدیار» در قامتِ شیرین، مرز میانِ زیبایی و خطر را درهم شکست. او با یک لبخندِ یخ‌زده، با نگاهی که میانِ خواهش و تهدید در رفت‌وآمد بود، شخصیتی آفرید که هم معشوق بود و هم دشمن، هم قربانی و هم شکارچی. شیرین در نگاه، حرکت و بیان، از کلیشه‌ها‌یِ رایج فاصله گرفت و بدل به یکی از پررنگ‌ترین زنانِ تاریخِ درامِ معاصرِ ایران شد.

جیران

در «جیران»، نقشِ قهرمانه‌ دیگری را بعهده گرفت؛ زنی که باید هم سادگیِ دخترانه‌ روستا را داشت، هم شکوه و وقارِ زنانِ دربار را. او در این نقش، مثلِ رقصنده‌ای میانِ دو جهان حرکت کرد: در حضورِ شاه و درمیانهْ زنان دربار، قامتش صخره‌ای استوار بود و صدایش رنگی از ایستادگی و صلابت داشت؛ در خلوت، تنش نرم می‌شد و صدایش آوایی آهنگین داشت. این دگردیسی، جیران را از یک چهره‌ تاریخیِ خشک، به زنی زنده و قابلِ لمس بدل کرد.

ابد و یک روز

سینِما اَما خانه‌یِ حقیقیِ شکوفاییِ اُو شُد. در «اَبد و یک روز» شانه‌ها‌یش سنگینیِ یک خانواده را به دوش کشید. سمیه‌ او زنی بود که از خودش تهی شده بود تا خانه را به آرامش برساند و آن را حفظ کند. نگاهش سرشار از بغضی بود که هرگز کاملا فرو نمی‌ریخت، صدایش لرزشی داشت که میانِ التماس و اعتراض، در رفت‌وآمد بود. این نقش برای او همچون غسلِ تعمیدی بود که از تلویزیون و سریال، به جهانِ جدیِ سینما قدم می‌گذاشت.

تابستانِ داغ

در «تابستانِ داغ»، او بارِ دیگر نشان داد که قدرتش در سکوت است: «نسرین، زنی در آستانه‌ طلاق و جدال برایِ حضانت، در چهره‌اش هراسی خاموش دارد.» ایزدیار برای درآوردنِ این نقش تلاش کرد با شانه‌ها‌یی افتاده، گام‌ها‌یی کوتاه و نگاه‌ها‌یی دزدیده‌شده، اضطرابی را که از درونش می‌جوشید، به نمایش بگذارد. این‌جا دیگر خبری از فریاد نبود؛ تنها خاموشی بود، خاموشی‌ای که از هزار فریاد پُرطنین‌تر بود.

«مِتری شیش و نیم

در «مِتری شیش و نیم» او حضوری کوتاه داشت، اما همین حضورِ کوتاه مثلِ قطره‌ای، دریا را نشان می‌داد. نگاه‌ها‌یش در تضاد با شتابِ تعقیب و گریزها‌یِ فیلم، لحظه‌ای سکون را به دلِ تماشاگر آورد؛ گویی وجدانِ انسانی در میانه‌ جهانی خشن و بی‌رحم، بلاتکلیف است.

سرخ‌پوست

«سُرخ‌پوست»عرصه‌ دیگری بود برایِ بروزِ دقت و وقار. در جهانی که هر حرکت و هر قاب با خط‌کش، اندازه‌گیری شده بود، او با آرامیِ یک دست، با چرخشی اندک از سر، با صدایی که آهسته اما پُرطنین بود، نقشی آفرید که با سکوتش بیشتر از هزار کلام، سخن می‌گفت. کارآکترِ سوسن کریمی در وجودِ او به زنی بدل شد که بی‌هیچ جنجالی، حضوری سنگین و ماندگار دارد.

ملاقات خصوصی

در «مُلاقاتِ خُصوصی»، عشقِ پنهان و خاموشِ پروانه با کوچک‌ترین اشاره‌ها جان گرفت. لمسِ یک شیشه‌ عطر، قفل کردنِ دست‌ها رویِ میز، یا سکوتی میانِ دو کلمه، همه نشانه‌هایی از عشقی ممنوع اما بی‌صدا بودند. ایزدیار نشان داد که چگونه می‌توان از کم‌ترین ابزار، بیشترین معنا را بیرون کشید.

زن و بچه

و سَرانجام در «زن و بچه»، او به قلمرویِ تازه‌ای قدم گذاشت: «مهناز، پرستاری که در میان فشارِ جامعه و خواسته‌ها‌یِ قلبی، گرفتار است، خلقِ این نقش در دستِ او، به شخصیتی بدل شد که خشمِ اخلاقی‌اش شعله‌ای زیرِ خاکستر بود. دست‌ها‌یِ منجمد، جمله‌های نیمه‌کاره و سکوت‌ها‌یِ سنگین، همه خبر از انفجاری می‌دادند که دیر یا زود باید رخ می‌داد.»
این نقش، نشان داد که ایزدیار می‌تواند از اندوهِ خاموش، بشکلی کوبنده و تاثیرگذار به عصیان و اعتراض برسد.

تمامِ مسیرِ او را می‌توان در سه واژه خلاصه کرد: «ظرافت، ریتم و اخلاق» ظرافتی که در نگاه، میمیکِ چهره و صدا، هماهنگ است و هیچ تصنعی ندارد. ریتمی که در هماهنگی با جهانِ هر کارگردانی از او خواسته می‌شود، و اخلاق در جانِ شخصیت‌ها. او هرگز نقش‌هایش را به سطحِ یک تیپِ ساده کاهش نداده است؛ همیشه در پسِ هر چهره، دغدغه‌ای انسانی و اخلاقی وجود دارد.

«پریناز ایزدیار» امروز نه فقط یک ستاره، که یک بازیگرِ کامل است؛ بازیگری که می‌تواند از تلویزیون تا سینما، از ملودرامِ خانوادگی تا درامِ اجتماعی، از تاریخِ دربار تا کوچه‌ها‌یِ خاکیِ حاشیه‌ شهر، چهره‌ای تازه بیافریند. او با صدایی که می‌تواند هم زمزمه‌ای عاشقانه باشد و هم فریادی خشمگین، با نگاهی که می‌تواند هم دریایی از عشق را بازتاب دهد و هم سایه‌ای از نفرت. «او نشان داده است که هنرِ بازیگری چیزی جز احضارِ زندگی در قاب نیست. و شاید رازِ ماندگاری‌اش همین باشد: «او در هر نقش، تکه‌ای از زندگی را احضار می‌کند؛ تکه‌ای که با ما می‌ماند، در خاطرمان رسوب می‌کند و حتی پس از خاموش شدنِ چراغِ سالن، هنوز در ذهنمان زنده است…»