Skip to main content

سال‌ها پیش، به اتفاق بهاءالدین مرشدی برای «مجله‌ نشانی»، با خسرو حکیم رابط، نمایشنامه نویسِ پیشکسوت،  قرار مصاحبه گذاشتیم. محل قرار، «کافه تاترِ محمد صالح‌علا» بود.

خسرو حکیم رابط نویسنده کتاب تیم دو نفره، مرد میدان و پیرزن مهربان، خجالت بکشید آقای ترحم!، روشنی چشمانم | ایران کتاب

خسرو حکیم رابط

استاد حکیم رابط، لابه‌لای حرف‌هایش به نکته‌ مهمی اشاره کرد که به یادم مانده، می‌گفت:
“قبل از انقلاب سفری داشتم به بندر انزلی. صبح زود با صیادان بندر، روانه‌ دریا شدیم.  هر قایق در جایی از دریا توقف کرد.
روز بعد، با همان صیادها به دریا رفتیم. قایق‌ها در همان جای دیروزی توقف کردند. به یکی از ماهیگیرها گفتم: “دریا جای وسیعی است. چرا دقیقا در همین جای دیروز توقف کردید؟”
ماهیگیر گفت: “هر کسی در این دنیا جای خودش را باید پیدا کنه. هر کس در این دنیا فقط یه جا داره که مخصوص خودشه…”
فکر نمی کنم هرگز این جملهٔ استاد را فراموش کنم.

زندگینامه: زاون قوکاسیان (۱۳۲۹-۱۳۹۳) - همشهری آنلاین

سال‌ها پیش، بنا به دلایلی چند سالی به اصفهان مهاجرت کردم. دوستی، مرا به زنده‌یاد زاون قوکاسیان _ منتقد سینما و مؤلف ده‌ها کتاب سینمایی _ معرفی کرد. زاون آن موقع مدیر گروه سینمای دانشگاه سپهرِ اصفهان بود.
یادم هست که اولین بار او را در مسجدی نزدیک دروازه دولت دیده بودم. برای مراسم ختم مرحوم “ارحام صدر” آمده بود. از همان بار اولی که دیدم‌ش احساس کردم به تعبیر حافظ “آن” دارد.
“شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده‌ی طلعت آن باش که آنی دارد”

در آن شش سال زندگی در اصفهان، در گروه سینما‌ی دانشگاه سپهر تدریس کردم. در کلاس مبانی هنرهای نمایشی،  برای بچه‌ها ایده‌ای مطرح کردم و به آن‌ها گفتم: “از اولین شبی که رستم، تنهایی خودش را حس می‌کند و دیگر مطمئن می‌شود  سهراب را هرگز نخواهد دید، نمایشی کوتاه کار کنید.”
بچه ها، حدود چهل نمایش با این ایده تولید کردند.

زاون بعضی از نمایش‌‌ها را دید و به من گفت: “چرا اولین شبِ تنهایی؟”
گفتم: “انگار ما نادانسته مدام در حال کشتنِ سهرابِ زندگی‌مان هستیم. اولین شب جدا شدن از محبوب، مواجهه با خودِ مرگ است. اگر پیروز بشویم، زنده می‌مانیم. اگر شکست بخوریم، ترومای این درد ما را رها نمی‌کند.”

شش سال در شهر گنبدهای فیروزه‌ای زندگی کردم. زاون عاشق اصفهان بود. هر وقت از کلاس تاریخ سینما بیرون می‌آمد، دانشجوها پشت سرش او را همراهی می‌کردند. حتی گاهی باوجود اینکه از بچه‌ها عصبانی می‌شد اما باز هم بچه‌ها دوستش داشتند.
یکبار، وقتی در بیمارستانی در اتریش، بستری بود بهش تلفن زدم.
گفت: ” برمی‌گردم. جایِ من اصفهان است.”

برگشت.
به سرزمینی که پدرش، “یرواند”، در خاک‌ش خوابیده بود.
به چهارباغی برگشت که همیشه دست مادرش، “آدا” را می‌گرفت و به سینما می‌رفتند.
چند روز بعد، در ظهرِ اول اسفند ۱۳۹۳ برای همیشه از میان ما رفت.

esfahanemrooz on X: "رونمایی از تندیس "زاون قوکاسیان" همزمان با سی و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان در میدان جلفا برگزار شد. #روزنامه_اصفهان_امروز #زاون_قوکاسیان #جلفا #اصفهان #جشنواره_فیلم_کودک @esfahanemrooz https://t.co ...
*
بندر مه‌آلود است. ماهی‌های چند ده متر آن طرف‌تر از قایق صیاد، با خیال راحت در میان موج دریا جست و خیز می‌کنند.  هنوز اولین شب تنهایی فرا نرسیده است.
دوستی زنگ می‌زند.
می‌گوید: “قرار است از همسرم جدا شوم.”
آرام و قرار ندارد.
می‌گویم: “برگرد به جایی که به آن تعلق داری. هر کسی نمی‌تواند اولین شب جدایی را تاب بیاورد.‌”
همیشه شب‌های اول مهم است. اولین شبی که به زندان می‌روی. اولین شبی که به بیمارستان می‌روی. اولین شبی که به سربازی می‌روی. اولین شبی که از همسرت جدا می‌شوی. اولین شبِ تنهایی رستم. اولین شبی که مُرده‌ای. اولین شبی که نوزادی به دنیا می‌آید.

مراسم چهارمین سال درگذشت زاون قوکاسیان در اصفهان برگزار شد - ایرنا

نامِ زاون با اصفهان و چهارباغ و پل خواجو  عجین شده است.  خودخواسته از اتریش به وطن برگشت. طاقت جدایی نداشت. طاقت تنهایی نداشت. و حالا فکر می‌کنم اولین شبِ دل‌کندن او از زندگی چگونه بوده؟
و در نهایت ما به جایی برمی‌گردیم که باید برگردیم. وطن، هر چند تاریک باشد، محل امن است. آرامش ما در گروی بازگشت به نقطه‌ امن است. درست مثل آن صیادان بندر انزلی.‌