Skip to main content

چهارشنبه (۲۹ مرداد) موزهٔ سینمای ایران با نمایش فیلم «خانه پدری»، با حضور جمعی از سینماگران، نویسندگان و منتقدان سینمایی، از کارگردان برجستهٔ سینمای ایران، استاد کیانوش عیاری، نویسنده و کارگردانی که خالق بسیاری از آثار ماندگار و شاخصِ سینمای ایران است، تجلیل کرد. افسوس که خود فیلمساز بخاطر بیماری در این نمایش غایب بود.

عیاری، کارگردانی است که فعالیت سینمایی اش را با ساخت فیلم‌های کوتاه در سینمای آزاد اهواز آغاز کرد اما جزو مهم‌ترین و بهترین فیلمسازان پس از انقلاب است که فیلم‌هایش را در سینمای بعداز انقلاب ساخت و همواره مورد تحسین و ستایشِ جشنواره‌ها و منتقدان قرار گرفته است چرا که او در سینمای واقع‌گرای ایران، کارگردانی صاحب‌سبک است. می‌شود گفت بخش بزرگی از آثار ارزنده و ماندگار سینمایِ بالندهٔ ایران مدیونِ تربیت و حمایتِ مراکزی مثل «سینمای آزاد» و «تله فیلم» است که هستهٔ اولیهٔ آن با ذوق و ابتکارِ زنده‌یاد مهندس رضا قطبی، مدیرعامل وقتِ سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در قبل از انقلاب شکل گرفت.

آقای عیاری را سال‌هاست می‌شناسم، از همان روزهای اول شکل‌گیریِ فیلم «تنورهٔ دیو» و «آن سوی آتش» تا امروز.
گاه به شوخی به من می‌گوید: «یاری! فرق من و تو همان «ع» اول اسم خانوادگی من است.»
می‌گویم:‌ «این «ع» خودش یک اقیانوس است؛ شما دریایی از علم و عمق و عشق و عقل را بیشتر از من دارید!»

زمانِ یکه‌تازیِ کرونا در بیمارستان نیکان غرب

فیلم‌سازِ نازنین و دوست‌داشتنیِ ما به‌واقع جدا از دانش سینمایی، به لحاظ منش و شخصیت هم چهره‌ای یکه و مثال‌زدنی است. شاید اگر هر فیلمسازی به جای عیاری در یک مراسم فرهنگی مثل اهدای جوایز منتقدان سینمایی، چندین بار برای گرفتنِ جایزه روی صحنه می‌رفت و تشویق می‌شد، برایش اتفاقی هیجان‌انگیز و فراموش‌نشدنی بود اما برای چهره شاخصی چون او که گاه سال‌ها بیکار است یا فیلم‌هایش توقیف می‌شود و حداقل سه تا چهار فیلمِ بلاتکلیف دارد، این لحظه‌ها تأثیر چندان تعیین‌کننده‌ای برای آرامش بخشیدن به او و تلطیف روحیه‌اش ندارد و به شوقش نمی‌آورد.

‌چند فیلم اخیرش – سفرهٔ ایرانی، بیدارشو آرزو، خانهٔ پدری و کاناپه، سال‌ها است در انبار مانده اند و جز چند نمایش محدود و جشنواره‌ای، رنگ پرده را ندیده‌اند. مضمون اصلیِ سفره ایرانی دربارهٔ ریاکاریِ آدم‌هایی است که با دوزوکلک، یک اسکناسِ تقلبیِ هزار تومانی را به هم غالب می‌کنند! اگر این فیلم فردا پروانهٔ نمایش هم بگیرد، سوژه‌اش مضحک و باورناپذیر است چرا که امروز با چند ده‌ اسکناسِ هزار تومانی، با تردید می‌توانیم کرایهٔ تاکسی فقط برای طی کردنِ یک چهارراه را بپردازیم! بیدار شو آرزو هم در مورد منطقهٔ زلزله‌زدهٔ بم است که الان سال‌هاست از آن زلزلهٔ مخوف فاصله گرفته و دیگر تصویری از یک رویداد تازه نیست.

عیاری جزو اولین فیلمسازان پس از انقلاب است که فیلم‌هایش مورد توجه جشنواره‌های جهانی قرار گرفت، اما خودش چندان اهمیتی به این قبیل مناسبات جشنواره‌ای نمی‌دهد. در روزهای برگزاریِ یکی از دوره‌های جشنوارهٔ کارلووی واری که فیلم سفره ایرانی در بخش مسابقه شرکت کرده بود. عیاری جز در زمان نمایش فیلمش همراهِ تماشاگران، بقیه زمان حضورش یا در هتل مشغول نوشتن فیلمنامه بود، یا در شهر قدم می‌زد و برخلاف بسیاری از فیلم‌سازان که مرتب دور و بر خبرنگاران و نمایندگان جشنواره‌ها جلوه‌گری می‌کنند و از سانسور آثارشان داد سخن می‌دهند، او روی خوشی به این جماعت نشان نمی‌داد. حتی در شب اهدای جوایز که مرحوم واتسلاو هاول رئیس جمهور وقت چک هم در آن حضور داشت از حضور در مراسم عذرخواهی کرد در حالی‌که صندلی‌اش در این مراسم در ردیف سوم بود و رئیس جمهور در ردیف هشتم نشسته بود.

برای او دیدنِ فیلمش با تماشاگران اهمیت بیشتری داشت. اولین نمایش فیلم ساعت  ۲ بعدازظهر بود و بسیاری از تماشاگران به حالت ایستاده فیلم را دیدند. گروهی هم جلوی پردهٔ نمایش به حالت درازکش، در حالی که بهترین زمان برای حضور تماشاگر معمولاً شب‌ها است.

برای او واکنش مخاطبان اهمیتی به‌مراتب بیشتر از داوریِ نام‌های معروف و شناخته‌شده داشت. حق هم داشت. حسابش را بکنید در همین جشنواره که فیلم او با استقبال غیرمنتظرهٔ تماشاگران مواجه شد، مرحوم «راجر ایبرت» منتقد نام‌آشنا هم به عنوان رئیس هیات داوران درست کنار من و عیاری نشسته بود اما به محض شروع فیلم صدای خروپفش بلند شد!

این شیوهٔ نگاه را او بیست‌وچند سال پیش و بعد از بازگشت از جشنوارهٔ کن، در قالبِ یادداشتی در مراسم انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی بیان کرد: «افسون جشنواره‌ها گاه مثلِ هیاهویی سکرآور در دوره‌ای، فیلمسازان را گرفتار می‌کند و تابویی پدید می‌آورد که سینما را به تنگیِ نفس مبتلا می‌کند، باید اعتراف کنم که در گذشته گاه کمند این تابویِ اغواگر چندان رهایم نمی‌کرد و احساس می‌کردم واژه‌های برتری‌طلبانه می‌کوشند وسوسه‌ام کنند. زمانی که برای نخستین بار پا به کاخ جشنواره کن گذاشتم و فیلم «آن سوی آتش» در آن‌جا به نمایش درآمد و لحظه‌ای که روی سن داشتم جایزه را می‌گرفتم کیانوشِ جاه‌طلب، می‌کوشید مرا بفریبد و اغوایم کند که چه رویایی و چه سودایی! چه جایگاه رفیعی!

آنسوی اتش

اما درست در همان لحظات، کیانوش دیگری که شاید سرش به سنگ خورده بود و اندکی از رموز واقعیت را در افکارش دخالت داده بود، همواره هشدار می‌داد که این‌جا عرصهٔ کشتی یا وزنه‌برداری نیست و هیچ اتفاقی در عرصهٔ هنر مبتنی بر رکوردگیری و متراژی عینی نیست و من هیچ‌گاه در چنین میدانی پشت سینمای آمریکا، فرانسه، انگلیس و غیره را به خاک نرسانده‌ام و خوب به خاطر دارم در لحظاتی که چشمان بسیاری جایزه گرفتن من را می‌نگریستند، من هم نظاره‌گر جدال واقعیت با هیولای درونم بودم. این موفقیت‌ها را کوچک‌ترین دلیلی بر برتری نمی‌دانم. کوشش برای فیلم ساختن منطبق با ذائقهٔ جشنواره‌ها همان قدرت حقارت‌بار است که تقلا برای دست‌یابی به فرمولی با ویژگی‌های جهان سوم.

آن گاه که فیلم‌ساز ایرانی قومیت و باور خود را از منگنهٔ فریبِ «موبورها» برهاند و بکوشد دانش خود را از صافیِ بینش خود عبور داده و در لحظه‌به‌لحظهٔ اثرش ردپایی از خود به جا بگذارد، باید در انتظارِ لحظهٔ شکوفایی‌اش باشد…»

عصر آن روز پس از نمایشِ فیلم «سفرهٔ ایرانی» در کارلوویواری داشتیم در پیاده رو قدم می‌زدیم که برخورد کردیم به گروهی از خانم‌هایی که با تکان دادن دست برایمان ابراز احساسات می‌کردند. گفتم: «به نظرم تماشاگران فیلمت هستند، دوست داری ببینیم نظرشان دربارهٔ فیلم چیست؟» گفت: «بد نیست…»
از آن‌ها پرسیدم:
«آقای عیاری کارگردان فیلم را شناختید…!؟»
با خنده گفتند:
«بله…جشنواره… کارگردان … کارگردان!»
پرسیدم:
«نظرتان راجع به فیلم چیست؟ دوست داشتید؟»
اشاره کردند که برویم توی کافهٔ مجاور بشینیم و حرف بزنیم. وارد که شدیم احساس کردم با گارسن‌های کافه آشنایی دارند.
یکی از گارسن‌ها پرسید:
«مهمان شما هستند؟»
با تردید گفتم:
«بله…»

نشستیم. با این اشتیاق که نظر چند تماشاگر را بی‌واسطه بشنویم، اما هنوز روی صندلی‌هایمان مستقر نشده بودیم که سفارش دادند برایشان سیگار بیاورند و بلافاصله سفارش‌های بیشتر شروع شد!
هیچ نشانه‌ای از این که نسبتی با فیلم و جشنواره دارند، از خودشان نشان ندادند. متوجه شدیم که این‌ها اساساً به حرفهٔ شریفِ تیغ‌زنی اشتغال دارند!
به عیاری گفتم: «انگار این‌ها برای دوشیدنِ ما دام پهن کرده‌اند و ربطی به سینما ندارند!»
و به بهانهٔ شرکت در مصاحبهٔ مطبوعاتی، در دفتر جشنواره، سروته قضیه را هم آوردیم صورتحساب‌های پروپیمان را پرداختیم و از خیر دریافت بازتاب‌های نمایش فیلم نزد افکار عمومی گذشتیم!