Skip to main content

نگهبانِ رازهای لابراتوار و عشق به سینما (۱)

دلم می‌خواهد یادی از استادم «دکتر اکبر عالمی» بکنم اما مانده‌ام که در مورد کدام بخش از فعالیت‌های درخشانِ فرهنگی و سینمایی‌اش بنویسم و ویژگی‌ها و حضور ارزشمند و گران‌قدرش را طی عمر پربارش مورد ارزیابی قرار دهم؟ او به عنوان استادی که با دانش و نگاهی سرشار از عشق، تأثیرگذار و رؤیایی بود و طی سال‌های طولانی شاگردان شاخصی از کلاس‌هایش وارد عرصه‌های فرهنگی و هنری شدند و همواره حضور در کلاس‌های او را جزو بهترین لحظات درسی‌شان دانسته‌اند، بزرگ‌مردی بود که مرگش در زمانِ هجوم ویروس مهاجم کرونا، همچون آواری بر سر شاگردانش و جامعهٔ فرهنگی و سینمایی فرو ریخت.

او علاوه بر ترجمه و تألیف ده‌ها مقاله به صورت جزوه برای استفادهٔ دانشجویان، سه جلد کتاب دربارهٔ شیمی فیلم با نام «فیلم و لابراتوار» و کتاب دیگری دربارهٔ ریاضی و فیزیک نور نوشت. همچنین کتاب مرجعی به نام «ظهور» (نوشتهٔ دکتر یاکوبسون) را ترجمه کرد که بارها تجدید چاپ شده‌اند. او در چند دوره از جشنواره‌های مختلف، از جمله جشنوارهٔ فیلم فجر، عضو هیئت داوران بود و مدت ده سال در زمان جنگ به طور قراردادی مدیریت لابراتوار تهران و تمام مراکز استان‌ها را بر عهده داشت.

از این مدارج علمی‌اش بگویم یا به عنوان کسی که سال‌های طولانی وقت و انرژی و دانش‌اش را صرف گسترش لابراتوار کرد و چه در بخش خصوصی و چه در بخش‌های دولتی منشأ بسیاری از اقدامات ماندگار و تأثیرگذار بود؟ وقتی سوابق ارزشمند استاد را در عرصه‌های مختلف هنری مرور می‌کنیم، درمی‌یابیم که او پس از انقلاب و هم‌زمان با پایان قرارداد فرانسوی‌ها (که بنیان‌گذاران لابراتوار در ایران بودند)، خیلی زود جای خالی آن‌ها را پر کرد. همراه با علی‌رضا کریمی‌تبریز، اسماعیل فیجانی، بیژن جباری و تکنسین‌های دیگر باعث شد صنعت لابراتوار ایران به خودکفایی برسد؛ آن هم زمانی که لابراتوارِ ادارهٔ کل هنرهای زیبای کشور تنها لابراتوار علمی و مجهزترین و کامل‌ترین آن‌ها بود و همهٔ ماشین‌آلات و تجهیزاتش از آلمان و آمریکا وارد شده بود.

او چند سال پیش دربارهٔ لابراتوار گفته بود: «حتی اگر ۶۵۰ سال هم بگذرد، عرصهٔ لابراتوار همچنان بخش‌های کشف‌نشده‌ای دارد.» این سخن حالا با گسترش حیرت‌انگیز فناوری دیجیتال، تعریفی تازه می‌یابد. دکتر عالمی لابراتوار را به آزمایشگاهی تشبیه کرده بود که انتها ندارد و تمام نمی‌شود، چون با تحقیق و پژوهش گره خورده است. بعدها با احتیاط بیشتری به آن نگاه کرد و گفت: «با ظهور پدیدهٔ دیجیتال، زندگی بسیاری درهم پیچیده شد. بعضی خودشان را با این دوران تطبیق دادند و بعضی هم مانند سرخ‌پوستان آمریکایی که از روی جهل و نادانی پا به زمین می‌کوبیدند و هلهله می‌کردند، شروع به فحاشی و تمسخر کردند…»

اما این تنها بخشی از روایت زندگی استاد است. می‌گفت: “در سال ۱۹۲۷ با فیلم «خواننده جاز» (آلن کرسلند) و پیدایشِ سینمای ناطق، دو نفر شروع کردند به ناسزا گفتن و واکنش نشان دادن؛ رنه کلر و چارلی چاپلین. اما چون انسان‎‌های خردمندی بودند، پس از مدتی به خود آمدند و با سینمای ناطق آشتی کردند. چون متوجه شدند که تکنولوژی درجا نمی‌زند. اتفاقاً چاپلین در همان دورانِ سینمای ناطق، فیلمِ «دیکتاتور بزرگ» را می‌سازد که یکی از صد فیلم برتر تاریخ سینماست و هر نمای آن، یک کتاب زیبایی‌شناسی است. زمانی که آن جمله را گفتم سی درصد تابع احساسات و تخصص شغلی خودم بودم و متعصبانه با این قضیه برخورد کردم. الان اعتقاد دارم که فقط سی درصد آن جمله درست است. لابراتوار واژه مقدسی است چون محل تحقیق و پژوهش است. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مدام در حال تحول است. من خیلی سریع با دستاوردهای تکنولوژی نوین آشتی کردم؛ نوارهای ویدئویی یوماتیک لوباند، های‌باند، بتاکم و… همه منتقل شدند به کامپیوتر. خیلی سریع میز مونتاژم شد لپ‌تاپ. اینسرت، دیزالو، ساخت تیتراژ و… همه را با لپ‌تاپ انجام می‌دهم.”

اما نکتهٔ بسیار قابل تامل در بارهٔ دکتر عالمی، نام بردن استادانی است که به او در فراگیریِ دانش دیجیتال نقش داشته ‌اند: “اولین معلم من برای آشنایی با سینمای دیجیتال، پسرم بود. نه فقط پسرم، بلکه همهٔ جوانان نسل جدید که با ابزارهای مدرن سروکار دارند می‌توانند به من و امثال من کمک و خدمت ارائه دهند. ممکن است این جوانان خرد زیبایی‌شناسی نداشته باشند ولی مسلط به سینمای دیجیتال هستند و مبانی زیبایی‌شناسی را باید از نسل قبل از دیجیتال آموزش ببینند. البته منظورم از زیبا، آن چیزی‌ است که کم‌ترین خستگی را بر اندام حسی انسان وارد می‌کند. مثلاً در حس لامسه، وقتی ما دست به مخمل می‌زنیم احساس خوشایندی پیدا می‌کنیم ولی وقتی دست به سنباده می‌زنیم، واکنشی معکوس ابراز می‌کنیم. یا در حس چشایی، وقتی چیزی می‌خوریم اگر خوش‌مان آمد آن زیباست و بالعکس.

اکبر عالمی و پسرش اردشیر

در حس دیداری و شنیداری، گوش ما متمایل به شنیدن اصوات زیبا و موسیقی خوب است و چشم ما از تصاویر خوب، به طور غریزی، لذت می‌برد. این که گفتم غریزی، کمی نگران‌کننده است زیرا چه موقع سلیقهٔ جامعه ارتقا داده شده که الان از نسل فعلی طلبکاریم؟ چه کسی باید سلیقه‌ها را ارتقا بدهد؟”

دکتر عالمی دربارهٔ فعالیت‌های خودش می‌گفت: “سال ۱۳۵۱ بود و من معاون لابراتوار وزارت فرهنگ و هنر بودم. در حقیقت بعد از مرگ گروبر در سال ۱۳۵۱، که مسؤولیت لابراتوارِ پارس‌فیلم را برعهده داشت، من رفتم آن‌جا. آن موقع استودیوهایی مثل میثاقیه و فیلم‌ساز تأسیس شده بودند اما احساس کردم کسی مرا به بازی نمی‌گیرد. این‌که گاهی آدم‌ها دست به کاری می‌زنند شاید برای یافتن آرزوهای گم‌‌شدهٔ خودشان باشد. دکتر اسماعیل کوشان به من تلفن کرد، حالا مرا می‌شناخت یا شناسایی کرده بود یا هر شکل دیگری نمی‌دانم، گفت می‌خواهم جلسه‌ای با هم داشته باشیم که بنشینیم و چای بخوریم. رفتم آن‌جا و گفت که گروبر مرده و من می‌خواهم شما مسئولیت لابراتوار را با اختیارات کامل بپذیرید. آیا می‌پذیرید؟ من هم گفتم هیچ درنگی جایز نیست و قبول کردم. شدم سرپرست لابراتوار پارس‌فیلم.

می‌دانید که در بخش خصوصی به آدم پول مفت نمی‌دهند. آن‌جا همه‌کاری می‌کردم؛ از کار لابراتوار و مونتاژ گرفته تا صدا و ترجمه و…

اکبر عالمی سینماگر پیشکسوت ایرانی در اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشت

آن زمان دستگاه‌ها همه آری‌فلکس بود. چون دکتر کوشان، خودش در آلمان درس خوانده بود. از طرفی مهندس سیف‌الدین کامرانیِ فقید، به عنوان یک نمایندهٔ رسمی تجهیزات سینمایی خیلی فعال بود. شاید حتی بشود گفت فعال‌ترین نمایندهٔ کشورهای اروپایی بود برای این‌که دستگاه‌های صدابرداری، مونتاژ، لابراتوار، چاپ و فیلم‌برداری را او وارد می‌کرد. هر برند و مارک معتبری که در اروپا وجود داشت، نمایندگی‌اش را گرفته بود. البته پارس‌فیلم بزرگ‌ترین استودیوی صنعت فیلم‌سازی ایران بود. اولاً که یک باغ و فضای خیلی زیبایی داشت. بسیاری از کارگردان‌ها میی‌آمدند و در آن‌جا کار می‌کردند و می‌رفتند. خودِ دکتر به سه زبان حرف می‌زد. گاهی که مهمان‌های خارجی برای بازدید از سینمای ایران می‌آمدند، من و کوشان آن‌ها را همراهی می‌کردیم. من یک قدم عقب‌تر و خود کوشان شانه به شانهٔ آن‌ها راه می‌رفت. کوشان بسیار باسواد بود، جنگ جهانیِ دوم را دیده بود، آلمان و اتریش را مثل کف دستش می‌شنا‌خت، اما وقتی هم که عصبانی می‌شد، کسی جز من نمی‌توانست کنار دستش بایستد. حتی برادرش محمود کوشان ازش فاصله می‌گرفت. لحن، صدا و حتی گام‌برداشتنش نوعی ابهت خاص داشت و البته همه هم به او احترام می‌گذاشتند. کوشان پس از تأسیس پارس‌فیلم در کیلومتر چهاردهٔ جاده کرج، ویلایی هم در داخل زمین‌های استودیو ساخت و تقریباً تمام بستگانش را به این ساختمان منتقل کرد. استخر بزرگی هم ساخته بود که صحنه‌ای از گنج قارون را هم در آن فیلم‌برداری کردند. جالب این‌که از جمله کارهایی که آن‌جا کردم، یکی هم ایفای نقش‌هایی کوتاه در چند فیلم بود. یک بار گفتند گریم کن که در نقش یک مجری تلویزیون شبیه عزت‌الله متوجه بازی کنی. آن صحنه را بازی کردم و کوشان که عادت داشت اسم فیلم‌هایش را حتی در آخرین لحظه‌های پیش از اکران عوض کند تا بتواند ذائقهٔ مخاطب را متوجه گیشه کند، اسم فیلم را گذاشت «بابا نان داد». در فیلم دیگری، در داخل قطاری که با آن می‌رفتیم من نقش مترجم خانم خارجی را بازی کردم و ملک‌مطیعی هم بازیگر اصلی فیلم بود. این فیلم هم در آخرین لحظه اسمش شد «مهدی مشکی و شلوارک داغ»! همان‌جا بود که فهمیدم من شانسم را در مورد بازیگری دیگر نباید امتحان کنم چون گرچه نقشم مثلاً به عنوان مجری تلویزیونی کوتاه بود اما نوع پرسش‌‌هایی که مجری می‌پرسید و پاسخ‌های شرکت کنندگان بسیار سخیف و کم‌ارزش بود. برای همین مهدی‌مشکی… باعث شد دیگر سراغ این‌کار نروم. البته در یک فیلم محصول مشترک ایران و ترکیه، یکی از نقش‌های اصلی را داشتم. فیلمی بود به نام «اسیر» که محصول مشترک پارس‌فیلم و ترکیه بود و جونیت آرکین معروف به فخرالدین در آن بازی می‌کرد.
«باقی روایت را در ادامه خواهم گفت…» «من همچنان شاگردِ ته کلاس مانده‌ام؛ با دفتری پر از عشق و یاد استاد، و گفت‌وگوی ما همچنان ادامه دارد…»