وقتی متوجه شوی که فیلمی سالها توقیف بوده و حالا روانهٔ اکران شده، ترغیب میشوی آن را ببینی… به اضافه اینکه ببینی مسعود فراستی راجع به این فیلم میگوید «کثافته…!»
وقتی همه جا بخوانی و بشنوی که بازیها در این فیلم، بخصوص حسن پورشیرازی تحسینبرانگیز است، با اشتیاق فرصتی پیدا میکنی و در یکی از سینماهای تهران، به دیدنِ فیلم میروی…
قبل از شروع فیلم، از پر بودنِ سالن نمایش، که طیِ چند سالِ اخیر از نفس افتاده بود، احساس خوبی پیدا میکنی چرا که نمایشِ فیلمهای مبتذل، سلیقه و ذائقهٔ تماشاچیهای ما را در حد تاترهای کمدی بیارزش پایین آوردهاند و سر در تمام سینماها عکسِ کلههای چند هنرپیشهٔ تکراری که فقط گروه خاصی بیننده را به تماشای بیارزشترین کارهای سینمایی دعوت میکنند، توی ذوقت زده بود و احساس میکردی فاتحهٔ سینما هم در این دیار خوانده شده است.
معتقدم «پیر پسر»، نفس تازهای به سینمای ایران داد. و اما چرا این فیلم را شوکه کننده و باارزش میدانم…
انسجام بازیها، حضور بازیگران در صحنههایی با طراحیِ درست، داستانی بسیار غریب و باور نکردنی که فیلمساز با توانایی آن را باورپذیر میکند، دکوپاژ و اتفاقهایی که نفسِ تماشگر را بند میآورد، بخشی از این ویژگیها است.
«پیر پسر» تلنگری است به زندگی ما و الگو از واقعیاتِ تلخِ جامعهٔ وحشیشده و ولنگار ما.
در شهری که پدر سرِ دخترش را میبُرد و شوهری سرِ بریدهٔ همسر جوانش را در دست میگیرد و در خیابان میچرخد و پدری که پسرش را در منزل مسکونیاش تکهتکه میکند و با کمک مادرِ فرزندانشان، جنازه مثلهشده پسر را در زباله میاندازد و… لطفاً ببینید بخشی از واقعیاتِ جامعه بیمار امروز ما را و از تماشای آن فرار نکنید.
بازی تحسینبرانگیزِ شخصیتهای فیلم و در رأس همه، حسن پورشیرازی و حامد بهداد که در مناسبترین قاب بازیگریش قرار گرفته و نقشآفرینی فوقالعادهای دارد.
اما فراتر از شوک و خشونت ظاهری، قصه فیلم با ساختاری آگاهانه پیش میرود. ریتم روایت، با ضرباهنگی کند اما پرتنش آغاز میشود و آرامآرام، گرهها را محکمتر میکند تا مخاطب خود را نه فقط درگیرِ تماشای رویدادها، بلکه در اضطراب و ترس شخصیتها شریک شود. زاویه دید فیلم، جایی میان نگاه قاضی و شاهد ایستاده است؛ هم اجازه میدهد فاصله بگیریم و حجم سیاهی را ببینیم، هم ناخواسته ما را به داخل فضای بسته و خفقانآور داستان میکشد.
هر سکانس، با طراحیِ دقیق در میزانسنها، بخشی از پازلی است که تنها در پایان، تصویر کامل و هولناک خود را نشان میدهد. «پیر پسر» در روایتش از مرز داستانگوییِ کلاسیک عبور میکند و به قلمرویی میرسد که هر کادر، کارکردی فراتر از پیشبردِ قصه دارد؛ کادرها، سندهای تصویریِ یک جامعهٔ در حال فروپاشیاند.
از نظر نمادپردازی هم فیلم غنی است. تاریکی دائمی قابها، فقط بیانگر فضای جرم نیست، بلکه استعارهای از خاموشیِ وجدان جمعی است. نورهای محدود و ناگهانی، جرقههای امیدند که میان سیاهی محاصره شدهاند. قابهای بسته، حس زندانیبودن را منتقل میکنند و اشیای ساده روزمره (از چاقو و طناب گرفته تا یک لیوان آب) کارکردی نمادین پیدا میکنند؛ ابزارهایی که یا قدرت و خشونت را یادآوری میکنند، یا شستوشو و تطهیر را. رنگها هم هوشمندانه انتخاب شدهاند: خاکستریها و قهوهایهای چرک، بوی پوسیدگی میدهند و هر جا قرمز وارد صحنه میشود، هشدار و خون را یکجا فریاد میزند.
اما بخش مهمی از قدرت «پیر پسر» در بازی بازیگران است. حسن پورشیرازی در این فیلم نه فقط یک نقش را ایفا میکند، بلکه تمام پیشینه یک انسان شکسته و فرسوده را به تصویر میکشد. نگاههای کوتاه، مکثهای طولانی، و حتی طرز ایستادنش در قاب، سرگذشتِ یک عمر زخم و خشم فروخورده را روایت میکند. بازی او ترکیبی است از کنترلشدهترین واکنشها و فورانهای ناگهانی خشونت که باورپذیریاش را دوچندان میکند.
حامد بهداد، در نقشی که شاید یکی از بهترینهای کارنامه بازیگریش باشد، با انرژی عصبی و نگاههای تیز، شخصیتی خلق میکند که هم خطرناک است و هم به طرز غریبی آسیبپذیر. او در لحظات کلیدی، مرز بین شکارچی و قربانی را محو میکند و این باعث میشود تماشاگر تا پایان نتواند تکلیفش را با او روشن کند.
بازیگران فرعی هم با وجود زمان کمتر، بهطرز چشمگیری تاثیرگذارند. هر کدام بخشی از پازل اجتماعی فیلم را کامل میکنند: از مادر خسته و تسلیمشده تا همسایههایی که فقط تماشا میکنند و سکوت، و این سکوتشان از هر فریادی بلندتر است.
به همین دلیل است که «پیر پسر» نه فقط یک فیلم شوکهکننده، بلکه تجربهای عمیق و چندلایه است؛ فیلمی که در آن تصویر، روایت، و بازیگری دست به دست هم میدهند تا آینهای روبهروی ما بگذارند، آینهای که دیدن تصویرمان در آن آسان نیست، اما ضروری است…