Skip to main content

فیلم «سیرت» محصول کشور اسپانیا است و در سال ۲۰۲۵ به کارگردانیِ آلیور لکسه ساخته شده است. در این فیلم برونو نونیز آریونا ، احمد ابو و عبدلیلاه مدراری بازی کرده اند.

این فیلم تازه‌ترین اثر «اُلیور لکسه» است، روایتی دوپاره و پر از شکاف‌های معنایی؛ اثری که از رئالیسم آغاز می‌شود و به‌تدریج به فراواقعیت و استعاره می‌لغزد. نیمه‌ی نخست، با زبانِ مشاهده‌گرِ رئالیستی ساخته شده: «پدری ساده به همراه پسرش در دلِ بیابان، در جست‌وجوی دختر گمشده. قاب‌های محکم، جزئیات واقعی محیط و ریتم کند، حسی از واقعیت  را القا می‌کنند.»

فیلم اما از همان آغاز، با تجمعی عجیب در بیابان ، رِیوی پرشور با موسیقی الکترونیک و بیس‌های عمیق ، نشان می‌دهد که قرار نیست صرفاً یک روایت خطی و واقع‌گرایانه باشد. موسیقی در اینجا پررنگ‌ترین نقش را دارد؛ نه همراه تصویر، بلکه حاکم بر آن. صدا بر بازی‌ها و روایت غلبه می‌کند و همه را به حرکت دعوت می‌کند؛ گویی دختر نه در جهان واقعی، بلکه در قلمروِ صدا و موسیقی گم شده است. انتخاب چنین مکانی توسط پدر، بیشتر نشانی از سردرگمی و بی‌مسئولیتی اوست تا تصمیمی منطقی، و همین تناقض در شخصیتش بار عاطفی فیلم را پیچیده‌تر می‌کند.

نقطه‌ اوج و تکان‌دهنده در میانه‌ فیلم، ساختار خطی را از هم می‌پاشد. روایت از جست‌وجوی پدر برای دختر فاصله می‌گیرد و بر شخصیت‌های فرعی و موقعیت‌های حاشیه‌ای تمرکز می‌کند. نتیجه، فروپاشی انسجام داستانی و ورود به فضایی کابوس‌وار و اسطوره‌ای است؛ جهانی که بیش از هر چیز، سفر درونی و روانی پدر را بازتاب می‌دهد. بازی پدر در این بخش درخشان است؛ سکوت‌ها، نگاه‌ها و حضور جسمی‌اش بار سنگین فقدان و درماندگی را به دوش می‌کشند. نگاه نافذ او به پسرش که موهایش در حال بافته شدن است، به تغییراتی که شاید در ناخودآگاه خود با آن مخالف است، تغییری که دخترش را هم بسوی بیابان کشیده است! گویا کشش بیابان را در زلف تراشیده پسر می‌نگرد .

در ادامه، فیلم به صحنه‌ای ماندگار می‌رسد: گستره‌ای سفید و بی‌انتها که شبیه دریاچه‌ای نمکین و خشک‌شده است. پدر بی‌پروا در این سطح قدم می‌گذارد؛ لحظه‌ای که گویی او در همان دریاچه‌ی خشک غوطه‌ور می‌شود، بی‌آنکه آبی باشد. این تصویر همزمان رئالیستی و رویاگونه است؛ استعاره‌ای از غرق‌شدن در تقدیر و فرار از دردهای زندگی. و سرانجام، فیلم بار دیگر به روایتی خطی بازمی‌گردد: قطاری پر از آدم‌های مختلف، همه در حرکتی جمعی به سوی مقصدی نامعلوم، گویا مناسک حجی در راه است که در تصویر تلویزیون داخل مینی بوس پخش می‌شد گویا صحنه‌ای از بازسازیِ گذشته و آینده به هم گره خورده است.

بازماندگان بیابان در واگن‌ها پراکنده‌اند، هرکدام در گوشه‌ای گم‌شده و جدا، اما همگی بخشی از یک حرکت مشترک. این قطار استعاره‌ای از سرنوشت جمعی انسان‌هاست؛ جایی که روایت‌های فردی و نیمه‌کاره در دل جمع حل می‌شوند و مسیر ادامه پیدا می‌کند.

در واقع فیلم Sirât بیش از آنکه پاسخی برای جست‌وجوی دختر بدهد، تجربه‌ای حسی و استعاری درباره‌ فقدان، گم‌گشتگی و بی‌پناهی است. فیلم تماشاگر را میان واقعیت و استعاره، جست‌وجو و بی‌راهی، پدر بودن یا تسلیم، معلق نگاه می‌دارد. شاید راز ماندگاری آن همین تعلیق و سرگردانی باشد!