هر کسی میتواند در زندگی، راه خود را مثل علی شهناز گم کند و سر به بیابان بزند. نه چیزی او را خوشحال کند و نه اشکش را در بیاورد. آدمی، وقتی تمام داشتهاش را از دست میدهد حتی توان سوگواری ندارد آنقدر غمباد میگیرد تا بالاخره یک روزی یک جایی سر کوچکترین چیز گریه میکند.
فیلم درخشانِ «چرا گریه نمی کنی» دومین ساختهُ علیرضا معتمدی، دربارهُ زندگی علی شهلا(علیرضا معتمدی) است که پس از فوت پدر و مادرش رسالتش را در زندگی مراقبت از برادر کوچکترش میدانسته و با فوت برادرش تمام معنای خود را برای زندگی از دست میدهد و در برابر هر احساسی مقاومت دارد حتی گریه؛ او که در دوران انکار از سوگواری به سر میبرد؛ هر راهی را امتحان میکند از تراپی تا تجربهُ مصرف مواد مخدر و رفتن به روضه؛ هیچ چیز قابلیت نفوذ به انکار سوگ او را ندارد، علی نسبت به هر احساسی مقاومت دارد. قهرمان داستان، ضدقهرمانی فراتر از خودش یعنی تقدیر کشمکش دارد؛ زور او به تقدیر نمیرسد و چارهای جز تسلیم ندارد.
علی وقتی هر راهی را برای تسکین حالش امتحان میکند و موفق نمیشود؛ در آخر وقتی خوابیدن در گور و مقاومت از ترس مرگ را تجربه میکند در صحنهای درخشان که صبح شده، هنگام خروج از گور گویی دوباره متولد شده و متوجه جوانهای از گیاه در خاک میشود، جوانه نمادی از زندگی دوباره خودش است.
علیرضا معتمدی در فیلم آخر خود نگاهی به سوگ و از دست دادن معنا در زندگی دارد؛ کسی که در میانسالی است و همسرش به قصد مهاجرت ترکش کرده و حالا برادرش که تمام معنای او در زندگی بود را از دست میدهد و دچار پوچی مطلق میشود. فیلم نگاهی طنز به مرگ دارد مثلا در صحنهای که علی همراه عمهاش(هانیه توسلی) سرخاک هستند، صدای بازی موبایلش فضای فانتزی به موقعیت سنگین میبخشد.
در مقابلِ علی شهناز افسرده، شخصیتی به نام حمزه با بازی خود علیرضا معتمدی است که شباهت بسیاری از لحاظ ظاهری به او دارد و تفاوت اساسی از درون، علی وابستگی اجتنابی دارد و از هر نوع صمیمیتی میترسد و هیچ چیز در زندگی برایش جالب نیست و حمزه از کوچکترین چیزها هم لذت میبرد و به قول خودش آدم عشقی است. تقابل این دو مقابل هم لحظاتی کمیک و درخشان خلق کرده. و نشانگرِ توانایی بازیگری علیرضا معتمدی است که دو شخصیت و موقعیت متفاوت را درخشان بازی میکند.
فیلم به جهت کاستن از فضای سنگین، طنز تلخی دارد؛ تا مخاطب بتواند داستان را همراهی کند و آزرده نشود. فیلم داستانِ سادهای با فیلمنامهای روان دارد؛ که هر کدام از گرهها، راهِ حلهایی است برای خوب شدن حال علی ولی دستِ آخر به بنبست میرسد. فیلمی مینیمال با تعداد شخصیتهایی کم و با ستارگان سینما که هر چند نقشی کوتاه دارند اما حضورشان تاثیرگذار است از حضور علی مصفا در تک سکانسی جدی که بار کمیک دارد گرفته تا حضور امیرحسین فتحی که دیالوگ هم ندارد و حضور هانیه توسلی و مانی حقیقی و باران کوثری و فرشته حسینی که هر یک بازی روان دارند.
فیلم ضرب آهنگ و تدوین خوبی دارد؛ که با وجود سکوتها و لانگ شاتهایی از طبیعت، خسته کننده نمیشود و چنین کارگردانی جسارت میخواهد که یاد آور آثار زندهیاد عباس کیارستمی است. روابط عاطفی در فیلم حالتی طنز و فانتزی دارد؛ مثلا اینکه همسر سابق علی(باران کوثری) وقتی دوست دختر علی(فرشته حسینی) روبرو میشود بجای خشم، با او ارتباطی دوستانه میگیرد.
علی نه میتواند با همسر سابقش ارتباط بگیرد که هم نسل خودش است و نه با دختر جدیدی که وارد زندگیاش شده و تمام تلاشش را دارد تا او را وارد دنیای رنگارنگ خود کند. گاهی زور عشق به افسردگی نمیرسد و شخص تمایل به اجتناب و خشم و رنجاندن آدمها دارد؛ شاید در ظاهر شخصی دوست نداشتنی بنظر برسد اما در حقیقت کودک درونی ترسیده از وابستگی دارد که هم آدمها را میخواهد و هم نمیخواهد که حتی حاضر به استفادهُ از تلفن همراه نیست و از آدمها دوری میکند اما در عین حال همهُ اطرافیانش کلید خانهاش را دارند چرا که انسان همیشه میل به اجتماع دارد.
علی با تمام خشمی که نسبت به آدمها دارد تنها کسی که پذیرای اوست، بچهُ همکار و دوست صمیمیاش است که ارتباط عاطفی با کودک، یاد آور ارتباط با کودک درون است که هر چند حضورش را سرکوب میکند اما هنوز دوستش دارد. نقطه طلایی فیلم سکانس پایانی است وقتی گره داستان با ترکیدنِ بغض علی برای یک گل ساده که داور نمیپذیرد باز میشود. یاد آور لحظاتی است که در زندگی با کوچکترین چیزها برای دردهایی از گذشته گریه کردهایم.
فیلم«چرا گریه نمیکنی» فیلمی نیست که عامه پسند باشد اما اگر مخاطبی که به فیلمهای پر از خشونت و پرسرصدای سینمای اجتماعی عادت کرده، دقایق اول فیلم را که ریتم کندی دارد تحمل کند، با داستان همراه میشود و میتواند همذات پنداری کند…