نوجوانی (۲۰۲۵)
Adolescence (2025)
کارگردان: فیلیپ بارانتینی
طرحِ اولیه و فیلمنامه: جک تورون / استیون گراهام
ژانر: درام جنایی روانشناختی
محصول: بریتانیا
تعداد: ۴ قسمت
مدتِ هر قسمت: ۶۰ دقیقه
«توجه فرمایید، با خواندنِ این مطلب، ممکن است داستانِ سریال لو برود.»
سوگ (۳)
در قسمتهای قبلی اشاره کردم که سریال نوجوانی ساختهٔ «فیلیپ بارانتینی»، بخاطر سوژهٔ جسارتآمیز و ساختار بسیار پرکشش و جذابش بینندگان بسیاری را در دنیا بسوی خود خیره کرده است، در این نقد مفصل، به بررسیِ این سریال پرطرفدار پرداختهام…
دیگر همهچیز مشخص است: قاتل، انگیزه، آلتِ قتاله، همدستِ قاتل، شواهد و مستنداتِ قوی. پس یعنی آنچه را که باید میدانستیم، دانستیم؛ امّا آیا واقعاً میتوانیم چنین ادعایی کنیم؟ اگر «نوجوانی» مانندِ اکثرِ آثارِ جناییـپلیسی با رویکردِ صرفاً پلیسی بود، جواب میشد «بله»؛ ولی این سریال پا را فراتر از کلیشههایِ مرسومِ ژانر میگذارد و واردِ قلمرویِ روانشناسانه و شخصمحور هم میشود تا با بررسی و کاوشِ ذهنی و عاطفیِ جَمی، سعی کند ریشه خشونتگراییِ او را بیان کند.
حالا هفت ماه از دستگیریِ جَمی گذشته است و پیش از آنکه پنجمین جلسه روانکاویِ او برگزار شود، ما همراه با نگهبان و روانشناسِ جنایی، بِرایونی آریستون (اِرین دوهِرتی)، به تماشایِ خشونتِ دیگری از او که توسّطِ دوربینهایِ مداربسته ندامتگاهِ نوجوانان ضبط شده، نشستهایم. تصاویرِ ناخوشایند از مشتهایِ جَمی بر سر و صورتِ نوجوانی دیگر، پرسشهایِ ناراحتکننده و بیجایِ نگهبان ـ که فقط میخواهد هرطورشده سرِ صحبت را با روانشناس باز کند ـ و نماهایِ اینزرت و بسته، تنشزا هستند و بر اضطرابِ شخصِ روانشناس هم میافزایند. با اینحال، او نشست را آرام، خوب و با برخوردیِ مناسب آغاز میکند. حالِ جَمی هم انگار خوب است و مخاطب هم با یک خوشحالیِ متزلزل و محتاطانه، خشنود است که جَمی را بعد از آن همه مصیبت، خندان و تا حدودی راحت میبیند.
هسته دراماتیکِ این اپیزود، گفتوگو میانِ جَمی و روانشناس است و بیشترِ آن در اتاقی بسته رخ میدهد؛ خبری از موسیقی نیست، ضرباهنگ بنا به فرم و فضایِ این قسمت کند شده و رنگها سردند و حسِ عدمِ اطمینان را منتقل میکنند. عاملِ خاصّی هم در آن اتاقِ دلگیر ـ نمودیِ عینی از شرایط و حالِ روحیِ جَمی ـ وجود ندارد که حواسِ مخاطب را از دیالوگهایِ پینگپنگیِ نوجوان و روانشناس پرت کند. حالا جدا از دیالوگها، زبانِ بدن، مکثها، سکوتها، خندهها و بالا رفتنِ صداست که مهم میشود. بنا بر قضاوت نیست، بنا بر دانستن و کشفکردن است. دیگر پدر کنارِ جَمی نیست؛ فضایِ بسته همراهِ اوست، یک همراهِ دائمی و ناخوشایند. این فضایِ بسته همان چیزیست که کمکم تبدیل به بخشیِ جداییناپذیر از جَمی شده است. او دیگر آزاد نیست و به احتمالِ زیاد تا آخرِ عمرش هم نخواهد بود.
اهمیتِ اپیزودِ سوم از همینجا ناشی میشود؛ این قسمت نه بهواسطه رویداد، که بهواسطه عمق مهم است. بهواسطه نفوذِ آرام به درونِ جَمی و دیدنِ شکست، خشم، عجز و ترسِ او. قرار نیست او قضاوت شود یا دلِ بیننده به حالش بسوزد، قرار فقط بر همدلی با اوست. همدلی با روانشناسِ جنایی که با چنگ و دندان زور میزند آرامش و خونسردیاش را حفظ کند و تحتِ هر شرایطی حرفهای باشد. و همدلی با نگهبانی که خوشسیما نیست، دچارِ سردرگمی و بیهودگیست و آشکارا نیاز دارد تا با تراپیست صحبت کند.
امتناعِ جَمی از دادنِ پاسخهایِ صریح به روانشناس، عصبانیتی که از او و دیگران حس میکند، سرخوردگیها و نادیدهگرفتهشدنهایِ چندینساله و عدمِ اعتمادبهنفسی که واژه «اینسل» (تجرّدِ ناخواسته) موجبش شده، حکایت از قربانیبودنِ نوجوانی دارد که کنترلِ خشم را نیاموخته است. جَمی به قتل اعتراف نمیکند و میگوید که کیتی را نکشته؛ امّا خیلی جدّی هم سعی بر تبرئه خود ندارد. او گیج است، خسته است و با بیرمقی به دنبالِ خلاصی و البته اثرگذاری بر رویِ روانشناس میگردد تا بلکه از خودش مطمئن شود. بنابراین پسرک در تلاشیِ کودکانه میخواهد دستکم به خودش اثبات کند که میتواند روانشناسِ جوان، زیبا و شیک را اغوا کند و حتّی بترساند. امّا هر بار که نمیتواند، یا هر بار که در پرسشهایِ روانشناس با مؤلّفهای مردانه که فعلاً بهواسطه سن و فیزیکِ بدنش از آن محروم است (مانندِ زورِ بازو یا عضله مردانه و…) مواجه میشود، از کوره درمیرود و بعد بیدرنگ سعی میکند اوضاع را کنترل و درست کند؛ با اینکه میداند و خوب فهمیده که کنترلِ همهچیز از دستش خارج شده است.
جَمی بسیار تنهاست، از هم گسسته و دیگر چیزی نمانده که فروبریزد. و بِرایونی، که با کمترینِ اَکت، حضوری مهم و پررنگ حتّی خارج از کادرِ دوربین دارد، درمانده از اینکه بتواند کمکی به جَمی بکند، به او مینگرد؛ به مقتولِ دوم.
( این نقد برای بررسیِ زوایای مختلف این سریالِ جذاب که علاقمندان زیادی را جذب خود کرده، ادامه خواهد داشت)