Skip to main content

نوجوانی (۲۰۲۵)
Adolescence (۲۰۲۵)
کارگردان: فیلیپ بارانتینی
طرحِ اولیه و فیلم‌نامه: جک تورون / استیون گراهام
ژانر: درام جنایی روان‌شناختی
محصول: بریتانیا
تعداد: ۴ قسمت
مدتِ هر قسمت: ۶۰ دقیقه
«توجه فرمایید،‌ با خواندنِ این مطلب، ممکن است داستانِ سریال لو برود.»

یک قتل، دو مقتول (۲)

نحوه‌ برگزاریِ بازجویی، پرسیدنِ پرسش‌ها و برخورد با جَمی و خانواده‌اش خبر از تسلط و مهارتِ بالایِ بازرس لوک و گروهبان میشا فرانک (فی مارسی) در مواجهه با بزهکارانِ نوجوان می‌دهد. این دو در قسمتِ اول همکاریِ هم‌راستا و زبانِ مشترکی داشتند؛ امّا در قسمتِ دوم همه‌چیز فرق می‌کند. میشا بیش از آن‌که فقط طبقِ پروتکل پیش برود و در چارچوبِ پیشبردِ پرونده گام بردارد، آشکارا اظهارنظر می‌کند، تصمیم‌هایِ لوک را به چالش می‌کشد، با او مخالفت می‌کند و برخلافِ لوک، سعی دارد نه از منظرِ پلیسی، بلکه انسانی و دوستانه به مشکلاتِ آدام (اَماری بَکِس) در مدرسه نگاه کند و در این قسمت بیشتر در کادر قرار می‌گیرد، بیشتر صحبت می‌کند و درست و به‌موقع کنش‌گر می‌شود. میشا می‌خواهد لوک برایِ لحظه‌ای ـ هرچند کوتاه ـ حرفه‌اش را کنار بگذارد و فقط پدرِ آدام باشد و به پسرش گوش کند، پس پُلی می‌شود بینِ این دو جهتِ گفت‌وگو، هرچند در فضایی به نسبت پرتنش؛ و این‌جاست که تلاشِ میشا به زیبایی ثمر می‌دهد، نقطه‌ عطف شکل می‌گیرد و با یک تیر دو نشان زده می‌شود:
یک) مشخص‌شدنِ انگیزه‌ اصلیِ جَمی برایِ قتلِ کیتی،
دو) شروعِ ترمیمِ جدیِ رابطه‌ لوک و آدام پس از آن‌که آدام برایِ پدرش مفید و سریع توضیح می‌دهد که کیتی با چند شکلک (ایموجی) چگونه بی‌رحمانه هویتِ جَمی را زیرِ سؤال برده و این‌جاست که بازرس می‌فهمد با این‌که همه‌چیز در برگه‌هایِ چاپ‌شده از کامنت‌هایِ کیتی برایِ جَمی جلویِ چشمش بوده؛ امّا او چقدر ناآگاه با این پرونده برخورد کرده است.

در «نوجوانی» دو رابطه‌ پدر و پسری را شاهد هستیم: اِدی و جَمی، لوک و آدام. این دو پدرِ بسیار متفاوت، در دو چیز اشتراک دارند: فرزندشان را در یک مدرسه ثبت‌نام کرده‌اند و از مشکلاتِ ریشه‌دار و جدیِ او بی‌خبرند. اِدی نمی‌دانست که پسرش در فضایِ مجازی با خشونت طرف است و لوک هم که تمامِ آن گوشه‌گیری‌ها و امتناعِ آدام از رفتن به مدرسه را پایِ مسئولیت‌پذیر نبودنِ فرزندش گذاشته بود، حالا متوجه شده که آدام با قلدریِ فیزیکی در مدرسه روبه‌روست و کسی که او را اذیت می‌کند، حتّی ابایی ندارد که سرِ کلاسِ درس، آشکارا و حتّی جلویِ پدرِ پلیسش هم او را آزار دهد. خشونتِ جاری در مدرسه و سطحِ بالایِ تنش که با حضورِ لوک و میشا جهتِ پیداکردنِ همدستِ احتمالیِ جَمی تشدید می‌شود، نشان می‌دهد اولیایِ مدرسه قدرتِ کنترل و برقراریِ نظم و آرامش را در آن محیط ندارند و این زنگِ خطری‌ست برایِ مدارسِ دولتیِ شلوغ.

به لطفِ فیلم‌برداریِ بی‌نقص و درجه‌یک، تقریباً از ابتدایِ قسمتِ دوم، از هرجا که همراهِ لوک و میشا می‌گذریم، دانش‌آموز می‌بینیم ـ توجّه کنید به برنامه‌ریزیِ مثال‌زدنی جهتِ سامان‌دادنِ این تعداد بازیگر و نابازیگر و سیاهی‌لشکر در فیلم‌برداریِ پلان-سکانس ـ بی‌هدف، شلخته، شاکی و گوشی‌به‌دست؛ آینده‌سازانی محبوس در جهانِ مجازی! همان خردسالانِ نازنین و شادمان در تیتراژِ نخستِ این قسمت که حالا در نوجوانی، به‌دور از هر نشاطی، خمود و خشمگین و خوگرفته با گوشی‌هایشان هستند. سکوتِ عمدیِ این جماعتِ گذرکرده از کودکی در برابرِ پلیس تنها از سرِ ترس نیست. این شاهدانِ خموش بهتر از هر کسِ دیگری می‌دانند کیتی و جَمی شرارت کرده‌اند و گزاف نیست اگر گفته شود بسیاری از آن‌ها شریکِ جرم‌هایی هستند که رخ داده است؛ امّا درسِ عبرت نمی‌گیرند.

وقتی دوستِ صمیمیِ کیتی، جِید (فاطیما بوجَنگ) وسطِ حیاطِ مدرسه به دوستِ صمیمیِ جَمی، رایان (کِین دیویس) حمله می‌کند و او را کتک می‌زند، بقیه‌ دانش‌آموزان چون تماشاچیانِ مشتاقِ یک نبردِ گلادیاتوری، گردِ آن دو حلقه می‌زنند و هلهله می‌کنند، با این تفاوت که بی‌درنگ با گوشی‌هایشان در حالِ ثبتِ آن لحظاتِ سراسرِ خشم و جنون و مستعدِ قتلِ دیگری هستند و متیو لوئیس، فیلم‌بردارِ اصلی هم در حالِ ثبتِ چهره، کنش و واکنشِ آن‌هاست.

تیمِ فیلم‌برداریِ لوئیس و کارگردان فیلیپ بارانتینی توانسته‌اند با ماه‌ها تمرین و برنامه‌ریزی و ده‌بار برداشت از هر قسمت، چنین شاهکاری را خلق کنند. سبکِ بصری‌ای که برایِ هر اپیزود انتخاب کرده‌اند، بازی با عمقِ میدان، قاب‌بندی‌ای که مرتب تغییر می‌کند، فوکوسی که به‌سرعت و بی‌نقص از رویِ یک کاراکتر به دیگری منتقل می‌شود، مکث‌هایِ اندازه و بدونِ اتلافِ وقت جهتِ سوارشدنِ فیلم‌بردار به خودرو و پیاده‌شدن از آن (قسمتِ اول و چهارم) یا نصب و برداشتِ دوربین بر رویِ هلی‌شات، در نوعِ خودش منحصربه‌فرد است. شاید تنها مثالی که بتوان برایش آورد، فیلمِ «کشتیِ روسی» ساخته‌ الکساندر سوکوروف باشد که پس از کات دادن و اتمامِ فیلم، در اثرِ فشارِ روانی‌ای که سوکوروف طیِ نود دقیقه تحمل کرده بود، غش کرد و کارش به بیمارستان کشید.

پس از این گریزِ شیرین برایِ نگارنده به «کشتیِ روسی»، برگردیم به «نوجوانی» و صحبت کنیم از اوجِ هنرِ فیلم‌برداری هنگامِ فرارِ رایان از دستِ پلیس و آن تعقیب‌وگریزِ نفس‌گیر. لحظه‌ای که پسرک می‌فهمد پلیس فهمیده، از پنجره‌ بازِ کلاسِ درس بیرون می‌پرد و دوربین هم حینِ تعقیبِ او، از پنجره‌ ثابتِ کناری و در حقیقت از درونِ شیشه می‌گذرد (می‌دانیم که آن چارچوبِ پنجره شیشه نداشته و بعد با تروکاژِ دیجیتالی، شیشه به تصویر افزوده شده است) و این‌چنین، لحظه‌ای ماندگار و جسورانه در تاریخِ آثارِ پلان-سکانس خلق می‌شود.

در پایانِ قسمتِ دوم، حالا که یک هفته از غیبتِ جَمی و کیتی در مدرسه می‌گذرد، حالا که می‌دانیم همدستِ جَمی دستگیر شده، حالا که در میانه‌ این معرکه دست‌کم خیالمان از رابطه‌ لوک و آدام راحت شده، حالا که جید ـ با بازیِ دیدنیِ فاطیما بوجَنگ ـ پس از تعطیلی و پیش از حرکت به‌سویِ منزل، کمبودِ کیتی را به‌شدّت در کنارِ خود حس می‌کند و در انتظارِ معجزه چندلحظه‌ای می‌ماند بلکه دوستش از راه برسد، با طمأنینه و همراه با جریانِ زندگی پرواز می‌کنیم به محلِ وقوعِ قتل و درحالی‌که به چهره‌ درمانده‌ اِدی می‌نگریم، با آوایِ لطیفِ گروهِ کُر زمزمه می‌کنیم: همه‌ ما چقدر شکننده‌ایم.

( این نقد برای بررسیِ زوایای مختلف این سریالِ جذاب که علاقمندان زیادی را جذب خود کرده، ادامه خواهد داشت)