Skip to main content

بلیتِ سینما بعضی‌‌وقت‌ها توی دست آدم مثل بلیتِ بخت‌آزمایی است چون حاضر و آماده می‌روید یک فیلم که بلیتش را برایتان گرفته‌اند، ببینید. البته اینکه چرا برایتان بلیت خریده‌اند یا چه فیلمی را باید ببینید خودش می‌شود منبع و مرکز تولید اضطراب و هیجان که یعنی چی شده و چه خبر است!؟

بلیتِ فیلم «مارمولک» برای ما چند نفر هم این شکلی بود.

ما به اتفاق چند نفر از دوستان، یک برنامه‌ گروهی را خراب کرده بودیم و حال‌مان از اجرایی نشدنش بد بود. یکی از دوستان پیشنهاد داد به جای اینکه از هم جدا شویم و برویم خانه‌هایمان و جداجدا غصه بخوریم، برویم یک فیلم ببینیم مهمان او. ما هفت، هشت نفر سوار ماشینش شدیم و رفتیم سینمایی که خودش می‌شناخت. ساختمان سینما تازه‌ساخت بود. اطرافش هم در حال ساخت‌وساز بودند. فیلم مارمولک شروع شد. «رضا مثقالی معروف به رضا مارمولک، دزدِ سابقه‌داری بود که در آخرین دستگیری، اتهامش سرقت مسلحانه است. رضا را به زندانی تحویل می‌دهند که رئیسش، آقای مجاور، خیلی سختگیر است و معتقد است باید آنقدر به مجرمان سخت‌گیری کند که حتی فکر اعمال خلاف به مغزشان نرسد. رضا در حادثه‌ای مجروح و به بیمارستانی خارج از زندان منتقل می‌شود. آنجا لباس یک روحانی را می‌دزدد و فرار می‌کند». ما فیلم را تا اینجا دیده بودیم که برق رفت. مسئول سالن ماها را در آن ظهرِ اردیبهشت، از سالن به بیرون هدایت کرد و گفت: «دو، سه ساعت دیگر برق می‌آید همان زمان برگردید.» دوستمان ابرویی بالا انداخت و گفت: «مثل اینکه بلیت‌مان نبرد!»

همگی در رودروایسی آن دوست رفتیم آن حوالی چیزکی خوردیم و منتظر ماندیم تا شروع سانس بعدی بلیت برق‌آزمایی را بسنجیم. وقتی برگشتیم برق آمده بود. ما به مسئول گیشه گفتیم یک بار مارمولک را دیده‌ایم و حالا ادامۀ فیلم را از همان جایی که برق رفت برایمان اکران کنند، گفتند نمی‌شود چون برای سانس جدید هم بلیت فروخته شده. ما با نارضایتی دوباره اول مارمولک را نگاه کردیم و یک جاهاییش را هم بلندبلند تعریف کردیم و توی تاریکی اطلاعاتمان از یک سوم ابتدایی فیلم را به رخ تماشاچی‌های جدید کشیدیم تا فیلم رسید به جایی که ندیده بودیم. «رضا مارمولک به یک شهر مرزی رفت تا با گذرنامه جعلی از کشور خارج شود. آنجا با روحانی‌ای که قرار بوده به آن روستا اعزام شود اشتباه گرفته ‌شد و امامت جماعت مسجد روستا را برعهده‌اش گذاشتند. چند بار کارهای خلافش با سوءتعبیر به نیکوکاری تلقی ‌شد».

دوباره وسط تماشای فیلم برق رفت و با نور چراغ قوۀ مسئول سالن غرولندکنان از آنجا خارج شدیم. گفتند احتمالاً دو سه ساعت دیگر برق می‌آید و می‌توانیم در سانس‌های دیگر فیلم را ببینیم. ما با کلافگی از اینکه چرا از همان وسط‌ها برای ما اکران نکردید بالاجبار رفتیم آن اطراف یکی، دو ساعت پلکیدیم چون دوست‌مان اصرار داشت ادامۀ فیلم را که پول بلیتش را داده، تماشا کنیم. ما دوباره برگشتیم و این دفعه خیلی جدی‌تر به مسئول گیشه گفتیم دو بار مارمولک را دیدیم و هر بار وسطش برق رفته. این دفعه دیگر فیلم را از همان جایی که برق رفته برای ما نمایش بدهند. خیلی از تماشاچی‌ها هم برای دو سانس قبل هستند که برق نبود. باز مسئولان سینما قبول نکردند و گفتند افراد جدیدی بلیت این سانس را خریدند. هرچه چانه زدیم که افراد جدید را بیرون در نگه دارید و ماها را ببرید داخل سالن تا آخر فیلم را ببینیم و بعدش سالن را در اختیار آنها بگذارید قبول نکردند. به دوستمان گفتیم بی‌خیال این بلیت‌ها بدشانس‌آزمایی شود قبول نکرد.

این بار در سالن اکثریت با کسانی بود که مارمولک را یک یا دو بار تا نیمه دیده بودند. با شروع فیلم هر کسی از یک گوشه‌ای در جاهایی از موقعیت‌های خاص، فیلم را لو می‌داد یا دیالوگ بازیگر را جلوجلو می‌گفت تا جایی که هرازگاهی از یک جایی یک کاغذ مچاله شده یا یک شیء را کسی سمت کسی پرتاب می‌کرد. سالن به یک صحنه اکشن تبدیل شده بود و هرازگاهی با چرخاندن نور چراغ قوۀ مامور سالن قضیه فیصله پیدا می‌کرد ولی باز سر سکانسی از سر گرفته می‌شد تا اینکه بالاخره فیلم رسید آنجا که کسی ندیده بود. «رضا مارمولک در روستا مریدهای زیادی پیدا ‌کرد و کم‌کم شخصیتش عوض شد. آقای مجاور رئیس زندان که به دنبال او بود، پیدایش ‌کرد ولی این بار رضا مارمولک را با دستبند دستگیر نکرد بلکه به خاطر اعتبار و تغییر شخصیتش او را همراه خود ‌برد». فیلم که تمام شد ما به دوستمان گفتیم بالاخره بخت بلیت‌مان باز شد. در لحظات خروج از سالن بعضی‌ها دنبال راه دررویی بودند که کسی یقه‌شان را نگیرد؛ کسانی که پرتاب‌کننده چیزی بودند، کسانی که فیلم را جلوجلو تعریف می‌کردند، کسانی که غر می‌زدند و به هر دو گروه تذکر می‌دادند و سروصدا می‌کردند و ماموری که دنبال همۀ اینها بود. درهرصورت جمعیتی که چند بار مارمولک را دیده بود دنبال خلوت می‌گشتند.