Skip to main content

این‌که شناسنامه‌ خواهرِ مرده‌ بزرگ‌تر از خودش، به نوزادِ تازه متولد شده، می‌رسد و او می‌شود «کبری امین‌سعیدی»، با نگاهی تقدیری، از همان سرچراغی، نشانیِ شومیِ بخت را می‌دهد و تاکیدی تلخ بر هم‌جواریِ مرگ و زندگی‌ است.

شهرزاد اگرچه از این بختِ سیاه و رنجِ همیشگی، رهایی نیافت و زیستِ غم‌بار و پایانی ناخوشایند داشت، اما با همت و اراده‌ای مثال‌زدنی، به جز هنرِ رقص، فرصت‌هایی برای نمایش استعدادهای دیگرش پیدا کرد؛ از شاعری و انتشار کتاب شعر «با تشنگی پیر می‌شویم» تا کارگردانی فیلم «مریم و مانی» در سینمایی به تمامی مردسالار، که اساسا جایگاهی برای نگاه و حضور زنان به عنوان فیلم‌ساز قائل نبود.

سینمایی که غالبا زن را ابزاری برای لذت بردنِ مردان می‌دانست و مجالی به جز این به او نمی‌داد، حتی استادی چون مسعود کیمیایی هم باوجود اینکه باعث ورودِ شهرزاد به سینما و شهرت او شد، در نخستین نقشِ شهرزاد یعنی سهیلا فردوسِ «قیصر» باز بخاطرِ فضای آن روزِ سینمای ایران و تضمینِ فروشِ بیشترِ فیلم، چاره‌ای جز نمایشِ لوندیِ او برای خوشایندِ تماشاگران به جای اینکه به نقش سهیلا صرفا به عنوان نقطهٔ اتصال قیصر به منصور آب منگل اشاره کند، سکانس رقص و آوازِ شهرزاد (با خوانندگی سوسن) را کامل برگزار کرد.

کبری سعیدی (شهرزاد) و بهروز وثوقی در قیصر

شهرزاد نه‌تنها به سختی، راهی برای ارائه‌ هنرهای دیگرش پیدا کرد، بلکه در جسارتی بیشتر، اعتراضش به وضع موجود را هم در ابعادی وسیع‌تر بروز داد؛ از سیلی‌ای که بعدها به‌صورتِ کیمیایی، سرصحنه‌ فیلم «خاک» زد تا کناره‌گیری از بازیگری در اعتراض به وضعیت سینمای فیلم‌فارسی در سال پنجاه و دو تا تنهاییِ خودخواسته و مهاجرت به آلمان و جابجایی‌های مدام و زندگی در دورترین روستاهای طبس و کرمان.

اعتراضِ شهرزاد به بی عدالتیِ اجتماعی، در تمام عمر با او ماند. حالا در پیوندی سینمایی، حتی می‌توان خط و ربطی میانِ بازی خوبش در نقش زنِ لالِ فیلم «فرار از تله» ساختهٔ زنده یاد جلال مقدم و معشوقهٔ کریم با مشیِ زندگی‌اش یافت؛ کریم در فیلم می‌گوید: «بی عدالتی قلب منو ناراحت می‌کنه، ریشه‌ی آدمو می‌خشکونه اما باید جلوشو گرفت…»

فرار از تله

ولی این شهرزاد بود که در واقعیت و در فرامتن، مقابله با بی عدالتی را سرمشق خود قرار داد. همانطور که بعدها در مستندِ «شهرزاد» (مهران زینت‌بخش) می‌بینیم، شهرزادِ کهنسال همچنان دارد از سنگینیِ عدالت اجتماعی حرف می‌زند و به آن پایبند است. گفت‌و‌گوی بی سرانجامش با همایون ارشادی هم تقابلِ نگاهی معترض به وضعیت اسفناک عدالت اجتماعی به خصوص درخصوص خانم‌های هنرمند و اساسا زنان مستقل با مرد و هنرمندی اهلِ ملاحظه و چه بسا عافیت‌طلب است.

چند روزی‌ است آلامِ شهرزاد به پایان رسیده. حالا دوره کردن رقص‌ها و نقش‌های کوتاه رنج‌آلودش، تلخ‌تر است و تاب و طاقتِ بیشتری می‌خواهد. انگار او همه‌ی آن سال‌ها داشته رنج، اندوه، تنهایی، بی عشقی و بی عدالتی را می‌رقصیده و هنرمندانه آب و تاب می‌داده و چه بسا آگاهانه سرنوشتِ زنان پرشماری را در این سرزمین نمایندگی می‌کرده. رقصنده با غم‌ها حالا در آغوشِ خاک است و هیچ شاباشی هم دیگر افاقه نمی‌کند و به کارِ تحسینِ هنرش نمی‌آید.