طی چند سال اخیر، فیلمهایی مثل «هفتاد سی»، «من سالوادور نیستم» یا «فسیل» و… با ترکیبی از شوخیهای ساده، دیالوگهای عامیانه و روایتهای کمدردسر، بازار را تسخیر کردهاند. این فیلمها برای تهیهکننده مزایای خوبی دارد: اولا هزینهٔ تولیدِ نسبتاً پایینی دارند و سریع بازدهی مالیِ بالا میآورند و به سادگی با خلقِ فضای سرگرمکننده، خستگی و فشار زندگی روزمره را از تماشاگر دور میکنند. در مقابل، فیلمهایی مثل «متری شش و نیم» که حرفهای تازه، نقدهای اجتماعی و دغدغههای عمیق دارند، نه فقط از نظر اقتصادی ریسک بزرگی هستند، بلکه حتی با محدودیتهای توزیع و نمایش مواجه میشوند.
چرا چنین سینمایی بازار دارد؟
میگویند چون مردم خستهاند، درگیر مشکلات روزمرهاند و دنبال فرار از واقعیت و پناه بردن به لبخند، و شوخیهای بیضرر هستند. جدا از این، فضای امنیت روانیِ این فیلمهای مبتذل، احساسی را در مخاطب خلق میکنند که نه دغدغه میآورد و نه چالش جدی. از زاویهٔ نظامِ نظارتی و فرهنگی هم نگاه محتاطانه و محافظهکارانه به این آثار باعث میشود فیلمهایی که محتواهای انتقادی دارند، کمتر دیده شوند. پیامدِ این چرخه میتواند خطرناک باشد چون به مرور، جامعه را به سمت سطحینگری و پذیرش فرهنگ عوامانه سوق میدهد و فضا را برای گفتگوهای عمیق و تحولات واقعی محدود میکند. حالا سئوال این است که چرا سینمای مبتذل و غیر اجتماعیِ ایران جای «تفکر» را گرفت؟
در سالهای اخیر، بازار سینمای ایران شاهد رشد چشمگیر آثاری است که بهجای پرداختن به دغدغههای عمیق اجتماعی، فرهنگی و انسانی، بیشتر به خلق فضای سرگرمیهای سطحی، شوخیهای مبتذل و ترویج زبان و رفتار ناپسند روی آوردهاند. این فیلمها با هزینههای پایین، اما فروشهای میلیاردی، تبدیل به محبوبترین گزینهها برای مخاطبان عام شدهاند. اما چرا این گونه فیلمها چنین جایگاهی پیدا کردهاند؟ پاسخ به این سؤال، نیازمندِ نگاهی دقیقتر به وضعیت روانی و اجتماعی جامعه و نیز شرایط ساخت و عرضه فیلمهاست.

من سالوادور نیستم
مردم ایران در سالهای اخیر با فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زیادی مواجه بودهاند. در چنین شرایطی، سینمای سرگرمکننده بهعنوان پناهگاه روانی، به محلی تبدیل شده که مردم به آن پناه میبرند تا برای ساعتی از دغدغههای روزمره رهایی یابند. فیلمهای سبک و خندهدار، با دیالوگهای ساده و رفتارهای آشنا، این نیاز را پاسخ میدهند. طبیعی است که در چنین شرایطی، آثار جدیتر و اجتماعیتر، با چالشهای زیادی روبرو هستند؛ از جمله محدودیتهای مالی، سانسور و کمبود تماشاگر. این عوامل باعث میشوند که فیلمسازان کمتر سراغِ چنین پروژههایی بروند و بازار را به سمت تولیدات کمریسکتر و تجاری سوق دهند. این روند، اگرچه در کوتاهمدت جواب میدهد، اما میتواند در بلندمدت به کاهش سطح آگاهیِ فرهنگی و اجتماعی منجر شود. ترویج زبان ناپسند و رفتارهای غیرمسئولانه، میتواند به نهادینه شدن این رفتارها در جامعه بیانجامد و فضای گفتگوهای سازنده و نقد را محدود کند.
رشد و رونق سینمای سطحی و مبتذل، فقط نتیجه تولیدکنندگانِ سودجو یا نبودِ نظارت نیست؛ بلکه بازتابیست از نیازها، زخمها و خلأهای روانیِ جامعهای که خسته، دلزده و بیافق شده است. در چنین جامعهای مردم از فکر کردن فراریاند، چون هر فکر کردن، با رنج و بیپناهی همراه است. این خندههای سبکسرانه در سالنهای تاریک سینما، نه نشانهٔ شادی، که سپری است در برابر فشار روانیِ مزمن چون زبانِ مبتذل و خشونتآمیز، بازتاب شکسته شدن زبان گفتگو و گم شدن ادابِ عمومی است. اینجا دیگر این تمسخر است که به عنوانِ تنها واکنش ممکن در برابر پوچی قرار گرفته و شوخیهای سطحی، جانشین تفکر شده است.
وقتی آموزش عمومی ضعیف و رسانههای رسمی بیاعتماد شوند، امیدِ جمعی هم تضعیف میشود و جامعه دیگر پذیرای «نقد» نیست؛ او دنبال فراموشیِ موقت است. سینمای مبتذل، دقیقاً همین فراموشی را میفروشد، خیلی ارزان، سریع، و بدون نیاز به فهمیدن. چنین سینمایی دغدغهٔ ارتقای فرهنگیِ مخاطب را ندارد.
سینمای مبتذل امروز، بیش از آنکه ما را بخنداند، دارد از ما چهرهای تلخ و آشفته میسازد؛ چهرهٔ جامعهای که از گفتوگو میترسد، از اندیشیدن فرار میکند و خنده را جای حقیقت نشانده است. البته که راه بسته نیست. هر جامعهای که در چرخهٔ سرگرمیِ سطحی غرق میشود، میتواند روزی دوباره نیاز به معنا را کشف کند؛ اگر فیلمسازانِ جسور، مخاطبان آگاه، و نهادهای فرهنگی صادق دست به دست هم دهند. ما باید دوباره سینما را به جایی بازگردانیم که نهتنها سرگرم میکند، بلکه به ما مینگرد و ما را به خودمان بازمیگرداند.

