Skip to main content

یکی از تاثیرگذارترین چهره‌های تاریخ سینما، بی‌شک «آلفرد هیچکاک»، استادِ خلقِ دلهره و تعلیق است. او با ساخت فیلم «روانی» (Psycho) در سال ۱۹۶۰، بیش از هر زمانِ دیگری توانست نام خود را به عنوانِ استادِ خلقِ ژانرِ ترسناک معرفی کند. هیجانی که فیلم «روانی» به مخاطب منتقل کرد، تاکنون در هیچ‌یک از آثار جذاب هیچکاک که پیش و پس از آن ساخته، دیده نشده بود. به نقل از خود او: «من بینندگانم را کارگردانی کردم.»

«روانی» تکان‌دهنده‌ترین فیلمی بود که تماشاگران تا آن زمان، بر پردهٔ نقره‌ای دیده بودند. هیچ‌کدام از بینندگان نمی‌توانستند غافلگیری‌هایی را که هیچکاک در فیلم به نمایش گذاشت را پیش‌بینی کنند؛ بویژه راز مادر «نورمن بیتس». با اینکه بیش از ۶۵ سال از ساخت این فیلم روانشناسانه و ترسناک گذشته، اما همچنان به عنوان اثری پرتعلیق و گزنده در تاریخ سینما ماندگار شده. مقدمه‌چینیِ فیلم «روانی» همان محتوایی بود که بارها هیچکاک ما را داخل آن تله انداخته بود؛ داستان گناه یک آدم معمولی که در موقعیتی جنایی گرفتار شده است، اما همگیِ ما را غافلگیر کرد. این شروعی کاملاً مناسب برای داستان دو ساعتهٔ فیلم بود که حتی لحظه‌ای به ذهن‌مان خطور نمی‌کرد خرده‌پیرنگ‌ها ما را سردرگم می‌کرد.تا این که با شخصیت «نورمن بیتس» با بازی بی‌نظیر «آنتونی پرکینز» آشنا شدیم، نقشی که او را به شهرت جهانی رساند؛ اما کمتر کسی می‌دانست که بخش‌هایی از این شخصیت، الهام گرفته از قاتل زنجیره‌ای واقعی به نام «اِد گین» در دهه ۵۰ میلادی است. فیلم «روانی» در اصل یک ملودرام روانشناختیِ تاثیرگذار است. تعویض شخصیت در میانه فیلم، یکی از تکنیک‌های آلفرد هیچکاک است که علاوه بر تاثیرگذاری، تدریجاً ما را به چالش با «نورمن» می‌کشاند.

فیلمی که پر از سکانس‌های به یادماندنی است، از جمله سکانسِ قتل زیر دوشِ حمام که با ۷۷ زاویه دوربین و ۵۰ کات ساخته شده و بدونِ نشان دادنِ برخوردِ مستقیمِ چاقو با بدنِ زن، ترس را به مخاطب منتقل کرده است. در دهه ۶۰، این سکانس به قدری تاثیرگذار بوده که می‌گویند در آن سال‌ها عده‌ای از مردم آمریکا از وان و پردهٔ حمام وحشت داشته اند و بازار پرده‌های حمام برای مدتی کساد شده بوده.

این نوع القایِ ترس، مورد پسند هیچکاک بود چرا که دریافته بود «روانی» را کارگردانی نکرده بلکه مخاطبان را کارگردانی کرده است. از دیگر سکانس‌های تاثیرگذار فیلم، قتل کارآگاه خصوصی به نام «آربوگا» و در نهایت جیغ دلخراشِ «لی‌لا» هنگام دیدن اسکلت مادر نورمن است. در پایان فیلم، دیالوگی از دکتر روانشناس درباره شخصیت دوگانه و مبتلا به اختلال اسکیزوفرنی نورمن بیتس نقل می‌شود: «نورمن بیتس وجود ندارد. از اول هم فقط نیمی از وجودش نورمن بود و حالا نیمه‌ دیگر بر آن غلبه کرده است.»
فیلم «روانی» احتمالا تا همیشه مستقیما با ترس‌های ما در ارتباط خواهد بود؛ ترس از ناامید کردن مادران‌مان.

این فیلم با اقتباس از رمانی به همین نام نوشته «رابرت بلاک» و به نویسندگی «جوزف استفانو» ساخته شد، آن زمان شاید کمتر کسی می‌دانست شخصیت «نورمن» مرموزانه از قاتل واقعی به نام «ادوارد گین» ملقب به «قصاب پلین فیلد» (شهری در ایالت ویسکانسین) الهام گرفته شده است. «اِد گین» که از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۷ به اعمال شنیع و وحشتناک دست زد، نه تنها الگوی شخصیت خبیث «نورمن بیتس» شد بلکه بعدها الهام‌بخش شخصیت‌های دیگری مانند «توماس» در فیلم «صورت چرمی» و «هانیبال لکتر» در «سکوت بره‌ها» نیز بود.

«اِد گین» پس از مرگ مادرش، جسد او را نبش قبر کرد، به خانه آورد و او را روی صندلی نشاند و سال‌ها در توهم‌هایش با او صحبت می‌کرد. او ادعا می‌کرد که دستور کشتن یا نبش قبر کردنِ دیگر جسدها را از مادرش دریافت می‌کرده و ناچار به اطاعت بوده. این ویژگی‌ها، باعثِ شباهت بسیار زیاد «اِد» به شخصیت «نورمن» شدند؛ هر دو مبتلا به اختلال اسکیزوفرنی بودند.اما چگونه «اِد گین» برای ما به شکل لایه‌لایه‌ای موشکافی شد و به این نتیجه رسیدیم که هیچکاک برای خلق نقش «نورمن» در  «روانی» از شخصیت پیچیده و هولناکِ او الهام گرفته است؟ پاسخ را باید در سریال «هیولا» (Monster) جستجو کرد که از سال ۲۰۲۲ توسط نتفلیکس ساخته شده و تاکنون سه فصل از آن پخش شده است. این سریالِ جنایی/بیوگرافی، در هر فصل به زندگیِ واقعیِ یکی از قاتلانِ سریالیِ مشهور می‌پردازد.
روایتِ زندگیِ قاتلان واقعی همیشه برای مردم جذاب و بحث‌برانگیز بوده و هست؛ چرا که افراد می‌خواهند بدانند چگونه یک انسان روحش را به شیطان می‌فروشد و تبدیل به هیولایی سیری‌ناپذیر می‌شود. در علم روانشناسی و جامعه‌شناسی، شرایط رشد و محیط فرد نخستین متغیر در شکل‌گیری شخصیت است. سریال «هیولا» به این لایه‌ها توجه ویژه‌ای دارد و فصل سوم آن (۲۰۲۵) که به بیوگرافی «اِد گین» می‌پردازد، به خوبی بُعد اخلاقی و روانی کاراکتر اصلی با بازی درخشان «چارلی هانم» را به تصویر کشیده است. این بازی به قدری واقعی و ملموس است که گاهی حتی مخاطب با او همذات‌پنداری می‌کند.

سریال «هیولا»

فصل اولِ سریالِ «Dahmer» درباره «جفری دامر»، قاتل زنجیره‌ای و آدمخوار بود که با استقبال فراوانی مواجه شد. فصل دوم درباره «برادران مندز» بود، دو برادری که والدین خود را به قتل رسانده بودند. فصل سوم با نام «Ed Gein» در اکتبر ۲۰۲۵ پخش شده و زندگی «اِد گین» را به تصویر می‌کشد؛ مردی که تربیت سختگیرانه مادرش، امیالِ سرکوب‌شده، و فضای اجتماعی کوچک اطرافش تاثیر عمیقی بر شکل‌گیریِ شخصیت او گذاشت. او متهم به دو قتل، هفت مورد قتل مشکوک و نه جسد مثله شده است. یکی از صحنه‌های تکان‌دهنده، جسد وارونه بدون سرِ زن میانسالی به نام «برنیس ورودن» است که از سقف آویزان شده بود و اوج بی‌رحمی و روان‌پریشی «اِد» را نشان می‌دهد.«اِد» به دلیل رفتارهای عجیب با مرده‌ها، مانند ساخت دکوراسیون و لباس از پوست انسان‌ها، به یکی از رسوایی‌های بزرگ تاریخ آمریکا تبدیل شد. «اِد» تا زمان مرگ به دلیل اختلال اسکیزوفرنی در بیمارستان روانی تحت نظر بود در این بیماری، تربیت مادرش «آگستا کرفتر» نقش بسیار مهمی داشت. او دائماً «اِد» را بی‌ارزش می‌دانست و اجازه نمی‌داد پسران‌اش با دختران معاشرت کند؛ معتقد بود همه دختران فاسد هستند. با کنار هم گذاشتن این خرده‌پیرنگ‌ها متوجه می‌شویم چگونه «اِد» ابتدا با کشتن برادرش که باعث شرمساری مادر شده بود، به تدریج به هیولایی بی‌رحم  و بیمار تبدیل شد.

داستان «اِد» مانند فیلم « روانی» هیچکاک برای ما دیدنی است و زمانی جذابیت پیدا می‌کند که در اپیزود دوم پس از دستگیری « اِد» با دو‌ کاراکتر جدید آشنا می‌شویم: «آلفرد هیچکاک» و « آنتونی پرکینز». «هیچکاک» برای آن که نقش اصلیِ فیلمِ «روانی» را به«پرکینز» بسپارد او را با شخصیت «اِد»،محل سکونت‌اش،اشیایی که با پوست انسان‌ها ساخته بود، آشنا می‌کند و در سکانس‌هایی می‌بینیم که « آنتونی» هم ترسیده و هم متعجب است، شاید از خودش می‌پرسد: ـــ آیا از این نقش بر خواهد آمد؟ هر چند که او قرار است با مادر مرده‌اش در یک خانه باشد اما شخصیتی که برای او در سناریو نوشته اند، الهام گرفته از یکی از منفورترین شخصیت‌های تاریخِ روان‌پریشیِ جهان است.

در مجموع، آثاری که در ژانر جنایی و بیوگرافی ساخته می‌شوند، معمولا نقدهایی درباره بزرگ‌نمایی یا تحریف واقعیات دریافت می‌کنند، اما فصل سوم سریال «هیولا» به داستان «اِد گین» به شدت وفادار است و روایتِ بی‌نقصی از زندگی و جنایات او ارائه می‌دهد. هرچند نمایشِ جزئیات قتل‌ها و جنایات می‌تواند آزاردهنده باشد، اما عوامل سریال معتقدند تماشای زندگیِ این قاتلان برای فهمِ چرایی رفتارشان بسیار مهم است. این سریال به جای تمرکزِ صرف بر چگونگی وقوعِ جنایات، به انگیزه‌ها و دلایل درونی شخصیت‌ها توجه می‌کند که همین موضوع نقطه قوت «هیولا» است. در فصل سوم، این «چرایی» به خوبی برجسته شده و زندگی «اِد» نه به عنوان سرگرمی، بلکه به عنوان یک مطالعه عمیق روانشناختی و اخلاقی نمایش داده شده است.
فصل سوم سریال «هیولا» به شکل شجاعانه‌ای ما را با تاریکی‌های روانِ انسان مواجه می‌کند و سوالات اساسی درباره ماهیت شر، پوچی و نقش جامعه در پرورشِ چنین افراد شروری مطرح می‌سازد: آیا «اِد» محصولِ محیط پیرامونی است یا شر در ذات او نهفته است؟