Skip to main content

یک‌وقت‌هایی که آدم برای فیلم خاصی می‌رود سینما، کنجکاو است ببیند به جز خودش دیگر چه کسانی برای تماشای آن فیلم آمده‌اند. تماشاگران از چه قشری و چه تیپی هستند. در انتخابِ تماشاگرانِ یک فیلم هم موضوع فیلم، هم اسم فیلم، هم بازیگرانش و هم چند چیز مگوی دیگر تاثیرگذارند.
بر همین اساس، انتخاب اینکه کدام سینما بروی هم مهم می‌شود.

برای من، کنجکاوی دربارۀ یک فیلم و تماشاگرانش از آنجایی شروع شد که دو تا از دوستانم پوستر فیلمی را فرستادند که خودشان هم جزو دست‌اندرکاران آن بودند. گفتند فیلم حدود دو سال ممنوع‌الچی‌چی بوده و حالا در گروه هنر و تجربه روی پرده آمده. طبیعتاً همۀ اینها آدم را جذب می‌کرد برود ببیند این‌همه شلوغ‌کاری برای چه بوده. وقتی اسم فیلم «مکان» باشد دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ… کنجکاوی بی‎داد می‌کند. توضیحات چند خطی فیلم هم کمکی به تشخیص و تعیین فضای آن نکرد: «چهار دوست قدیمی بعد از کنکور دور هم جمع می‌شوند. یکی‌شان به خاطر قبول نشدن در کنکور باید برود سربازی. پسرها تصمیم می‌گیرند به بهانه تولد شبی را خوش باشند ولی در شهر به این درندشتی به‌جای پیدا کردن یک مکان برای تفریح‌شان، با مکان‌های دیگری مواجه می‌شوند».

« مکان» در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران می شود/ رونمایی از پوستر فیلم | عکس

به نظر یک چشمکِ ریزی لابه‌لای این توضیحات وجود داشت. انگار موضوعی را عادی‌ جلوه دادند تا کسی حساس نشود!

به‌هرحال من هم برای زحمات دوستانم، که نمی‌گویم چه‌کارهٔ فیلم بودند تا بتوانم راحت پشت سرشان و بدون قضاوت نقش‌شان حرف بزنم، هم برای کنجکاوی خودم رفتم سینما؛ سینما فرهنگ یا به قول‌وگفتار بابا سینما سیلورسیتی. سالن جدید این سینما را چند ماه پیش افتتاح کرده بودند و ظرفیتش حدود هفتاد نفر بود. فیلم‌های گروه هنر و تجربه در این سالن اکران می‌شد.

موقع خرید بلیت مامور با حالت تفتیش نگاهی کرد و ‌پرسید «بلیتِ مکان رو برای چند نفر می‌خواین؟» این سوال در حالی بود که تا شعاع چند متری من هیچ کس نبود. بعد از تمام شدن کارم در یک اداره‌ای راهم را کج کرده بودم سمت سربالایی سینما سیلورسیتی. بلیت را که خریدم گوشۀ حیاط داغ را نشانم داد که بروم آنجا. سالن جدید در نگاه اول شبیه بیمارستان صحرایی بود. از بین چند نفری که در سالن بودند متوجه شدم هیچ کس به جز من بلیت این فیلم را نخرید. آنها بلیت دو فیلم دیگر این سینما را در دو سالن دیگرش خریده بودند و طوری مرا نگاه می‌کردند که انگار دارم می‌روم آن پشت که لابد آن کار دیگر بکنم.

مکان

از سالن بیرون آمدم و از زیر آفتاب مستقیم حیاط گذشتم و وارد سالن جدید سینما شدم. تعدادی تماشاچی در ردیف‌های مختلف دوتا دوتا نشسته بودند. همه زوج بودند و من با ورودم عدد جمعیت را فرد کردم. در یک ردیف خالی روی یک صندلی نشستم؛ تنها و سربه زیر و سخت به نظر می‌آمدم. جمعیت کمتر از یک سوم ظرفیت سالن می‌شد که به صورت پخش‌وپلا نشسته بودند؛ دختر و پسر، دختر و دختر، پسر و پسر.

در گرمای مردادماه در این سالن سینما با دکوراتیو صحرایی‌طور این حس به آدم دست می‌داد که انگار همه دارند از بیرون این سالن را می‌پایند و آن صدای دالبی سینما را از بیرون می‌شنوند و احتمالاً دربارۀ فیلم و تماشاگرانش فکرهای ناجور می‌کنند.

فیلم برای ما بیست و چند نفر شروع شد. جمعیت به صورت جمعی یا گروهی عکس‌العمل‌های هماهنگ داشتند مثلاً یکهو به یک صحنه‌ای می‌خندیدند یا بلند می‌گفتند اوووو یا فحشی و پیشنهادی به بازیگران می‌دادند. من از جایی متوجه شدم که تنها تماشاگر سالن هستم که در جایی که انتظارش نیست واکنش نشان می‌دهم. جمعیت یک طرف بود من هم یک طرف. یک فیلم پسرانه را با نگاه دخترانه به تماشا نشسته بودم و طبیعی بود در تنهایی‌ و بدون مشورت یا ممانعت بغل‌دستی هرحرفی از دهانم بیرون بیاید و در فضای آنجا پخش شود.

بالاخره فیلم تمام شد و ما جمعیت تماشاگران از سالن بیرون آمدیم و از حیاط به خیابان رسیدیم. با آن دو گروه دیگر تماشاگران فیلم‌های این سینما که از سالن به خیابان می‌آمدند فرق می‌کردیم به‌هرحال ما در سالنِ مکان بودیم. در طول راه من برای تمام سکانس‌های فیلم به مدل دخترانه‌اش فکر می‌کردم. فکرهایم در این چندساله هم ادامه داشت تا اینکه چند وقت پیش همان دوستان دست‌اندرکار فیلم موردنظر برایم خبری و پوستری فرستادند که مکان دو را ساختیم با داستانی که بازیگرانش در این چند سال و تا به الان داشتند. اسمش هم «شب-خارجی-رفاقت» هست.

در جشنوارهٔ چی‌چی کشور فلان هم پذیرفته شده. حالا دیگر هم خود فیلم برای من حس نوستالژی دارد هم حس کنجکاوی دربارۀ تماشاگران این فیلم در مکان جدید هم اینکه چی بپوشم و در کدام سینما در داخل یا خارج با کدام دوست در روز یا شب این فیلم را ببینم مرا مشغول خودش کرده تا بعدتر که گزارش تماشاچی بودن آن را بنویسم.