سالها تکگوییِ قهرمانها، شخصیتهای اصلی یا فرعیِ فیلمهای ایرانی یا خارجی در حافظهٔ سرم صدا میکرد و هر وقت یاد فیلمی میافتادم، اول یاد تک گوییهای آنها میافتادم، بهخصوص تکگویی شخصیتهای فیلمهای ایرانی یا خارجی. سال ۱۳۹۰ بود که به اتفاق دوستانم تصمیم گرفتیم روی تکگوییهای سینمای جهان کار کنیم و حاصل آن بعد از چند سال جستجو و فیلم دیدن و یادداشت برداشتن، شد کتاب «تک گویی های برتر در سینمای جهان» همراه با عکسِ همان صحنهها. انگار عشق مان به این صحنهها و این صداها را تکثیر کرده باشیم و در لذتشان، با دیگران شریک شده باشیم.
علاقمندان سینما استقبال خوبی از آن کتاب کردند. اما علاقهٔ من به تک گوییهای سینمای ایران باقی مانده بود. دوستانم مایل به ادامهٔ مسیرِ پژوهش درباره سینمای ایران نبودند و من یکباره دیدم دارم در مجله دنیای تصویر که آن زمان به سردبیریِ زنده یاد علی معلم چاپ میشد این تکگوییها را پیاده و کامل میکنم و درباره ویژگیهایشان مینویسم. اول سراغ تکگوییِ فیلمسازان بزرگ مورد علاقهام رفتم و بعد خود به خود سراغِ فیلمهای دیگر، تا کمکم طیِ سالها، هر فیلمِ ایرانی را میدیدم به صحنههای
تکگوییهایش فکر میکردم و بعد کاغذ و قلم برمیداشتنم و آن صحنهها را روی کاغذ مینوشتم. این شد پایه ی اصلیِ این کتاب که قلمرو آن به شکل باور ناپذیری تا تمام فیلمهای سینمای ایران از ۱۳۱۱ تا ۱۳۹۳ را در بر گرفت. با بالا رفتن تعداد تک گوییها خود به خود کتاب به سه جلد تقسیم بندی شد. گامی بزرگ و سفری طولانی که عزمی بزرگ و جدّی میخواست. جلد اول، شامل فیلمهای سالهای۱۳۱۱ تا ۱۳۵۹ شد؛ جلد دوم تک گوییِ فیلمهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۹۳ و جلد سوم تک گوییِ فیلمهای کارگردانان برجستهٔ سینمای ایران. همه تک گویی ها از روی خود فیلمها پیاده شدند و تنها برخی از آنها که فیلمنامهشان پیشتر به صورت کتاب چاپ شده بود، صحنههای تک گوییشان را پیدا میکردم و به بررسیشان میپرداختم.
به این چند نمونه توجه کنید که چقدر شیرین و جذاب است:
![]()
«سه دفعه که آفتاب بیفته سرِ اون دیوار و سه دفعه اذون مغربو بگن، همه یادشون میره ما چی بودیم و واسه چی مُردیم!»
(قیصر، مسعود کیمیایی)

رضا موتوری
«یهجوری بیخودی هوس کردم کلکم کنده بشه، دیگه حوصله این علافی رو ندارم، همش صدای این موتورسیکلت تو گوشمه!
(رضا موتوری، مسعود کیمیایی)

سوته دلان
« اون سال زمستون، ده چارده سال پیش، هَمو روز که نهار دمی باقاله داشتیم، رختِ نظام تنتون بود. میخواستین برین باغشاه، دکمهٔ فرنجتون افتاده بود. گفتین: «آقازاده! خانوم چشمش سو نداره، میشه دکمهٔ فرنچمو بدوزی خانم خیاط؟! خانم خیاط اسم داره! شما حرومم کردین.»
(سوته دلان، علی حاتمی)

« تو چی میدونی اون کجاست؟ محلهٔ من سالهاست گم شده، چند سالِ پیش، یک دفعه با مرحومِ داداش رفتیم پیداش کنیم ولی از یک دنیایِ داوودِ خیالی سر در آوردیم. جایی که همه مثل غریبه ها بودن.»
(تک گویی مادربزرگ بهرام بیضایی، کلاغ)

چریکه تارا
« افسوس! چرا نمیشود دوباره مُرد؟ به من یک میدان بدهید در آن سواره منم! اما این جنگ نه! این عادلانه نیست. تو قویتری و این شمشیر من است افتاده به نشانهٔ تسلیم.»
(مرد تاریخی بهرام بیضایی، چریکه تارا)

درخت گلابی
«کاش میشد از این بیماریِ علاج ناپذیرِ کسی بودن شفا یافت و برای زمانی کوتاه به چشم نیامد یا نیاز به رویت نداشت، نیاز به انعکاس، به تکثیر، به انتشار، انتشار خود.»
(درخت گلابی، داریوش مهرجویی)
در بررسی تک گوییهای سینمای ایران از گذشته تا حال، که فیلم های سه دورهٔ تاریخی پهلوی اول و دوم و بعد از انقلاب ۵۷ را در بر میگرفت متوجه شباهتها و فرهنگِ اخلاقی و رفتاری و منش و گفتارِ مشابهی در کنار تفاوتهای اندکشان در شخصیتها و تیپها میشویم. همان تغییری که در تفاوتِ قهرمانها و داستانهای دورههای مختلف دیده میشود در تک گوییها با تمرکز و گاه شعار و درددل و به شکل مستقیم گویی و گاه تنهاگویی به گوش میرسد. در این کتاب با صداهای درونی و لحظههای تنهاییِ نقشها و شخصیتهای زن و مرد روبرو میشویم که اغلب نقطهٔ اوجِ فیلمها را شکل میدهند و به همین دلیل انگار داریم همراه با صدای گمشدهٔ آنها با یک تاریخِ گفته نشده و دغدغههای اصلی اما پنهانِ شخصیتهای مثبت یا منفیِ فیلمهای سینمای ایران روبرو میشویم. میدیدم لحنها، مضامین، زبان، گفتگوهای درونیِ نقشها و مایههای داستانی، در طی گذر زمان اندک اندک تغییر میکردند و تک گوییها هم گسترهٔ وسیعتر و شخصیتری مییافتند. تکگوییهای ساده و مستقیم و اخلاقیِ فیلمهای اولیه تبدیل به تکگوییهای پیچیده و متنوع و غیر مستقیم فیلمهای بعدی می شدند. شکلِ تک گوییها هم متنوع میشدند: تکگوییهای خودگوی، دیگرگویِ درونی/بیرونی، در صدای راویِ اول شخص، برای دیگران، هنگام نیایش و دعا و وصیت و….

