سینما رفتن در دورههایی، دستکم دورهای که ما متولد شدیم، با آداب و قوانین نانوشتهای همراه بود که خودش از فیلم روی پرده مهیجتر و پیچیدهتر میشد. هر تماشاچی هم به فراخور داستانی که برایش پیش میآمد، میتوانست به دلخواه و توان خودش پایان آن را باز یا به سرانجام برساند. یکی از قوانین عجیبی که ما با آن روبرو شدیم در تماشای فیلم «عروس» بود. دهۀ هفتاد که این فیلم به مدت طولانی، تقریباً همۀ آن دهه، روی پرده سینماها بود، اولِ نوجوانی ما میشد. دورهای که سلبریتی و موضوعهای درام و تراژیک حالیمان نبود و فقط غشغشِ خنده در مدرسه و مسخرگیهای مشترک با دوستان و حرفهای درگوشیِ بلوغ و این چیزها، برایمان مهم بود. برای همین وقتی با همکلاسیام و خواهر بزرگش و خواستگارِ خواهرش در سالن سینما نشسته بودیم، همچنان ریزریز میخندیدیم.

قصه این بود که مادرِ خسروی ما را همراه خواهرش فرستاده بود سینما و او هم با خواستگارش آمده بود، چه دردسرتان بدهم، همگیِ ما تهِ سالن نشسته بودیم. آنها داشتند قرار و مدارِ عروسیشان را میگذاشتند و من و خسروی میگفتیم خدا کند مراسم وسط هفته برگزار شود و ما هم، به بهانهٔ عروسی، آنروز مدرسه نرویم؛ دلمان میخواست شاباشی، چیزی جمع کنیم تا همۀ بچههای کلاس را مهمانِ بوفه کنیم. خلاصه چراغهای سالن خاموش شد و فیلم شروع شد؛ ما هم هرچند دقیقه یک بار، نیکی کریمی را با خواهر خسروی مقایسه میکردیم و بهش میگفتیم لباس عروس، و آرایشش آن شکلی باشد. ابوالفضل پورعرب هم هر کاری میکرد به خواستگارِ خواهرِ خسروی که خیلی مودب و خجالتی نشسته بود، نگاه میکردیم!
صحنههای اول فیلم، مثلِ شروعِ اغلبِ عروسیها در خانوادههای ایرانی، پراز اخم و تخم و دعوا و تنش بود، و خسروی میگفت حتماً زنعمو و عموی بزرگش در عروسیِ خواهرش دعوا راه میاندازند! جالبه که فیلمِ روی پردۀ سینما، برای ما، انگار فیلمِ عروسیِ خواهر خسروی بود و تماشاچیها هم مهمانهای خانواده خسروی و دامادشان! خسروی درِگوشی به من گفت خدا کند مادرش او را همراه خواهرش به ماه عسل بفرستد. آنوقت برای من سوغاتی میآورد و به مدرسه هم میگوید مریض بوده. خواستگار خواهرش دانشجوی پزشکی بود و بابای خسروی میگفت دختر به دانشجوی بیکار نمیدهد که تا شش هفت سال قرار است فقط درس بخواند. من و خسروی با هم بحث میکردیم که نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب خوشگلترند یا خواهر او و خواستگارش! در همین احوالات که یک ربع، بیست دقیقه از فیلم رفته بود یک نفر زد به شانه خواهر خسروی و خواستگارش که: «بفرمائید شماها چه نسبتی با هم دارید!؟»

خواستگارِ خواهرِ خسروی رنگش مثل گچِ پای تختهٔ کلاسِ ریاضی سفید شده بود. خواهرِ خسروی هم روسریاش را مثل خانمِ غلامی، معلم پرورشی، تا روی چشمهایش پایین کشید و لبهایش را گاز گرفت. من و خسروی وحشتزده بودیم چون هنوز تمرینهایمان را حل نکرده بودیم و مادرهایمان هم خبر نداشتند ما قایمکی همراه خواهر خسروی آمدهایم سینما، دیدنِ فیلمِ «عروس».
ما بیرون سالن در گوشهای ایستادیم و کسی که ما را بیرون آورده بود دوباره از خواستگارِ خواهرِ خسروی پرسید چه نسبتی با هم دارند. خواهرِ خسروی و خواستگارش، با دستپاچگی و بریدهبریده با آن مرد حرف میزدند. مامور گیشه هم از گوشهای انگار ما را میپایید. این حدس من و خسروی بود که او ما را لو داده است. با حرفهای خواستگار خواهر خسروی آن مرد قانع نمیشد چون هرازگاهی هم به ما نگاه میکرد و من و خسروی آب دهانمان را قورت میدادیم. صدای فیلم از این بیرون دیگر شنیده نمیشد و ما نمیدانستیم عروس و داماد فیلم چه کردند. خسروی مثل وقتهایی که توی دفتر مدرسه جلو ناظم گریه میکرد تا مادرش را به مدرسه صدا نکنند یکهو زد زیر گریه و قسم خورد که آن آقا خواستگار خواهرش است و قرار است اگر عمو و زن عمویش دعوا راه نیندازند با هم عروسی کنند. با گریه، اینها را میگفت و من هم همراهش گریه میکردم! ما آنجا نفهمیدیم که خواستگار خواهر خسروی به آن مامور، که لباس ماموری هم نداشت، گفته بود آنها زن و شوهرند و ما هم خواهر او و زنش هستیم. خسروی از ترس، اسم مدرسه و تمرینهای ریاضیِ فردا را هم وسط گریهاش گفت! مامور گیشه دلش به حال من و خسروی سوخت که یکریز اشک میریختیم. جلو آمد و آن مرد را از ما دور کرد و با او مشغول صحبت شد. در همان حین با دستش اشاره کرد که: «شما بروید.»
ما چهارتایی از دری که نزدیکمان بود از سینما بیرون آمدیم و یک نفس تا خیابان بعدی تندوتند راه رفتیم و پشت سرمان را هم نگاه نکردیم. من و خسروی دست هم را گرفته بودیم. خواهرش با ناراحتی جلوجلو راه میرفت. سرِ اولین چهارراه، ما بدون خداحافظی از خواستگارِ بیچاره، از هم جدا شدیم. من در طول راه با خودم فکر میکردم اگر خواستگار خواهرِ خسروی هم مثل آن مرد، ریش و سبیل داشت، شاید ما را نمیگرفتند! خسروی فردایش گفت کاش میشد پول بلیتمان را پس بگیریم چون فقط چند صحنه از فیلم را دیدیم. راستش ما بعدها هم فیلم «عروس» را ندیدیم مثل عروسیهایی که دعوا و کتککاری میشود حتی دربارهاش حرف هم نزدیم. تا الان!

