علی عزت فخار با همه تنهایی، بیخانمانی و بی سر و سامانیاش، دلخوش به معاشرت با گل و گیاه و پرنده بود و با گلفروشی گذرانِ زندگی میکرد. امیدش هم به ثمر دادن شکایت از خالهاش بود تا زمینِ غصب شده موروثیاش را پس بگیرد و زندگی آرام و دلخواهی در آن داشته باشد. اما آشنایی با زنی غریبه و مرموز با گذشتهای نامعلوم، آتش به جانِ علی میاندازد و او را هوایی میکند. علی هم مثلِ قاسم سیاهِ «زیرپوست شب» و ابیِ «کندو» – دو فیلم دیگر سهگانه فریدون گُله- نماینده آدمهای مطرود و حاشیهنشین جامعه است که در تنهایی و بیخانمانیِ خود پرسه میزند و شهر او را قی میکند. تنها ملجا و کورسوی امیدِ چنین شخصیتهایی میتواند عشق باشد اما حتی همین هم رنگِ دریغ و حسرت به خود میگیرد و خبری از کامیابی نیست؛ تمنای جنسیِ قاسم برای همآغوشی با دختر خارجی در «زیر پوست شب» در «مهر گیاه» جایش را به عشقِ ناتمامِ علی با مهری میدهد. وجودِ ناگهانیِ زن، اگرچه در ادامه با همسفر شدن و ایجادِ لحظاتی خوش، نویدبخش به نظر میرسد اما ناچیز است و خیلی زود جایش را به ناپدیدشدن و فقدانی ابدی میدهد. حضورِ کوتاه و غیبتِ غریبی که علی را از پا درمیآورد و او را نومیدتر و بیمارتر از همیشه، راهیِ نیستی میکند.
جهانِ قصهای که در فیلم میبینیم، همینقدر تاریک و بیترحم است و ضمیمه گفتاریِ خود گُله که در مصاحبهای اعلام کرده بود «مهر گیاه» را تحت تاثیرِ مولوی نوشته، چندان افاقه نمیکند و وصله امیدبخشِ داستانِ علی نمیشود. چنانکه در همین راستا، تفسیرها و تاویلهایی دربابِ مراحلِ هفتگانه عرفان و اینکه علی تحتِ تاثیرِ آدمی به نام مهری (چه بسا جن و پری) به عنوان سمبل مرگ، از طلب، عشق، معرفت و استغنا، به توحید، حیرت و فنا رسیده، نیز کار نمیکند.

مهر گیاه
ما آنچه میبینیم را باور میکنیم؛ تنهایی، بیخانمانی و پرسهزنیِ آدمی مطرود و حاشیهنشین، با ثروتی به تاراج رفته، با دادخواستی بینتیجه، با آرزویِ یک زندگیِ ساده و آرام، با خودرویی همواره خراب، با سرفههایی به شماره افتاده و برآمده از رنج و اندوهی بیشمار، با عشقی ناگهانی، دیر، ناکام و دریغ شده و سرانجام با پایان و سقوطی مرگبار. جامه آراسته و بزک کرده عرفان کیلویی چند؟ راستش خیلی از ما مثلِ علی هستیم، با رستگاریِ دور از دسترس، کاملا زمینی و بیهیچ امدادِ غیبی. ذهنیتِ رویایی و به فرضِ محال عرفانیِ ما زمینخورده عینیت است. در این شرایط کو چاهی برای درد دل و نعرهای؟ کو درهای برای سقوطی؟
کو…!؟