Skip to main content

ورود سینما به ایرلند همزمان بود با اوج گرفتن مبارزات انقلابی برای آزادی از استعمار. سینماگران نیز از این هنر و صنعت جدید در راه رساندنِ پیام آزادی و مبارزه با استعمار و منادیانِ مذهبِ سنتی که سینما را ترویج فساد می‌دانستند بهره گرفتند. ‌آن‌ها با به تصویر درآوردنِ کشیش‌های آزادی‌خواه، که عشق به میهن و معشوق را می‌ستودند،‌ تلاش کردند تصورات عامه از مذهب‌ستیز بودن سینما را بزدایند و با قرار دادنِ طبقات اجتماعی مختلف در بطن مبارزات، مردم را به اتحاد برای دستیابی به هدفی مشترک، یعنی آزادی، تشویق کنند؛ هرچند که در واقعیت، تضاد منافع میان طبقات مختلف و فشار بر گروه‌هایی از مردم تا مدت‌ها ادامه یافت.
شخصیت‌های اصلی مرد فیلم‌های صامت ایرلندی چندان پیچیده نیستند و فیلمسازان تمامی ویژگی‌‌های مثبت فرهنگی مثل قدرت فیزیکی،‌ هوشیاری، زیرکی، وفاداری به معشوق،‌ خانواده، دوستان و میهن، حتی پیروی از اخلاقیات و شجاعت را برای مردان در نظر می‌گرفتند!

جیمز جویس، نابغه‌ی ادبیات ایرلند، نخستین کسی بود که سینما را به این کشور برد. زمانی که او تصمیم گرفت اولین سینمای ایرلند، «وُلتا سینماتوگراف»، را در دوبلین بنیانگذاری کند، ساکنِ ایتالیا بود. او همان زمان، دو سرمایه‌گذار هم برای این هدف پیدا کرده بود اما آنها پس از مدت کوتاهی سینما را به یک شرکت محلی فروختند. در نهایت نیز فضای مذهبیِ ایرلند و کشیشانی که سینما را فاسد می‌دانستند و مردم را از ورود به سالن‌ها منع می‌کردند، موجب بسته شدنِ سینمای دوبلین شد.

یک سال بعد (۱۹۱۰) سیدنی آلکِت، کارگردان کانادایی، با مشارکتِ شرکت فیلم‌سازی کالِم، که در نیویورک قرار داشت، نخستین فیلم داستانی را در ایرلند فیلمبرداری کرد. «مردی اهل ایرلند» دوازده دقیقه بود و به موضوعاتی مانند وطن‌پرستی و مهاجرت می‌پرداخت، در پایان این فیلم، یک عشقِ قدیمی، قهرمان داستان را به میهنش بازمی‌گرداند.

در سال ۱۹۱۱، «آلکِت» به همراه «رابرت وینیولا» فیلم دوازده‌دقیقه‌ای دیگری به نام «روری اُمور» ساخت که فضای روستایی فیلم «مردی از ایرلند» و درونمایه‌ میهن‌پرستانه‌ آن را دارد، اما این بار شخصیت اصلی یک شورشی است که در کوهستان پنهان شده و نیروهای استعمارگرِ بریتانیا به دنبال او هستند. معشوقه‌ روری به او کمک می‌کند اما او پس از نجاتِ یکی از تعقیب‌کنندگانش که در حالِ غرق شدن در رودخانه است، دستگیر و به مرگ محکوم می‌شود. کشیشی او را از چوبه‌ دار نجات می‌دهد اما خود کشته می‌شود. به این ترتیب، شخصیت کشیش که حامی شورشیان یا ستم‌دیدگان است، وارد سینمای داستانی صامت ایرلند می‌شود.

«آلکت» همراه «جین گانتیِر» فیلم دیگری در سال ۱۹۱۱ ساخت که عنوان آن به زبان ایرلندی (گِیلیک) یا  «دختر پاک» بود، این فیلم داستان ازدواجِ مخفیِ یک دخترِ دهقان با پسری نجیب‌زاده است. خدمتکارِ گوژپشت به مادرِ پسر قول می‌دهد شر دختر را از سر او کم کند. او عشق دیگری از طبقه‌ خود نیز دارد که او را از دست گوژپشت نجات می‌دهد و آن دو در جزیره‌ای با هم می‌مانند. شوهرِ نجیب‌زاده که فکر می‌کند همسرش مرده، تصمیم به ازدواج با دختری از طبقه‌ خودش می‌گیرد، اما پلیس که تصور می‌کند دختر به دست او کشته شده، دستگیرش می‌کند. این بار هم کشیشی دلسوز که آن‌ها را به عقد هم درآورده بود، او را نجات می‌دهد. شخصیت گوژپشت در بعضی فیلم‌های صامت دیگر نیز به صورت شخصیتی منفی یا مثبت تصویر شده است.

در سال ۱۹۱۴، «والتر مک‌نِمارا»، فیلم‌ساز ایرلندی، فیلم «ایرلند، یک ملت» را با درون‌مایه‌های استقلال از بریتانیا، شورش و مرگ در راه هدف به کارگردانی می‌کند. فیلم او صحنه‌های مستند جالبِ توجهی از سیاستمداران ایرلندیِ آزادی‌خواه را در خود جا داده است. در همان سال، آلکت فیلمِ «بخاطر ایرلند» را می‌سازد اما این بار زوج یاغی، به کمکِ همان کشیش ازدواج می‌کنند و برای رسیدن به آزادی به آمریکا می‌گریزند.

فیلم «خودسازی» (۱۹۱۵) از رائول والش، فیلم‌ساز آمریکایی، برای نخستین بار در فضای شهری ایرلند ساخته می‌شود و با دیدگاهی واقع‌گرا مشکلات اجتماع شهری این کشور، مانند اعتیاد به الکل، خشونتِ خانگی و سیاستمداران ناکارآمد را به بیننده نشان می‌دهد. پسری که در فقر و خشونت و اعتیاد بزرگ شده، عضو یک گروه خلافکار می‌شود. سپس با دختری از طبقه‌ متوسط آشنا می‌شود که خود را وقف کمک به فقرا کرده است. پسر از گروه جدا و سبک زندگی تازه‌ای اختیار می‌کند اما این کار چندان هم ساده نیست. اعضای گروه، دختر را زندانی می‌کنند، پسر به کمک او می‌آید اما در این گیرودار دختر کشته می‌شود. پسر از انتقام چشم‌پوشی می‌کند اما دوست گوژپشت‌اش، که در انتهای فیلم متوجه می‌شویم دل در گرو دختر داشته، مخفیانه انتقام او را می‌گیرد.

احتمالا «ناکنِگو» (۱۹۱۸) نخستین فیلمِ اقتباسی ایرلندی است که بر اساس رمان چارلز کیکهَم با همین نام ساخته شده است. زمانِ این فیلم ۹۰ دقیقه است و کارگردانش فرِد اُدانوان است. داستان و شخصیت‌ها در مقایسه با آثار پیشین پیجیده‌تر هستند و این بار، در کنار موضوع‌هایی مانند بی‌عدالتی، عشق و مهاجرت، فرصت‌طلبی، خیانت و برخورد طبقات اجتماعی نیز وارد قصهٔ فیلم شده. قصهٔ فیلم ظلمی است که زمین‌داران در زمانِ قحطی در سده‌ نوزده در ایرلند نسبت به رعایا مرتکب می‌شوند.

در سال ۱۹۲۰، جان مک‌دونالد فیلمنامه نویس و کارگردانِ انگلیسی/ایرلندی، فیلم «ویلی رایلی و دختر پاکش» را بر اساس داستانی از ویلیام کارلتن ساخت. درونمایه‌ متفاوت در این فیلم، علاقه‌ی یک پسر کاتولیک به دختری پروتستان است. ایرلند کشوری عمدتا کاتولیک است و عموم مردم حتی تا مدتی پس از استقلال از بریتانیا، پروتستان‌ها را همدل با استعمارگران می‌دانستند. در این فیلم پروتستان‌های آزادی‌خواهی وجود دارند که با قهرمانِ داستان همراه هستند.

وجود یک گروه خلافکار، پاپوش دوختن برای قهرمان، و دستگیری او درونمایه‌های آشنایی هستند که در این فیلم هم در بافتِ قصه وجود دارد. در نهایت، خلافکار اصلی به مجازاتش می‌رسد اما قهرمان هم به هفت سال تبعید ناعادلانه محکوم می‌شود. معشوقه‌ او، که مطابق با کلیشه‌های رایجِ فیلم‌های ایرلندیِ آن دوره،‌ دختری آسیب‌پذیر است، از دوری او دچار افسردگی می‌شود که تا بازگشت دوباره‌ او ادامه می‌یابد. پس از موافقت پدرِ دختر با ازدواج آن دو، دختر سلامت خودش را به دست می‌آورد. شخصیت تازه‌ای که در این فیلم می‌بینیم، یک زن پیشگو است که عشقِ این دختر و پسرِ جوان را به شخصیت خلافکار اطلاع می‌دهد. در واقع، زنِ پیشگو، همان جادوگر زن باورهای پیشامسیحی است که با کمک نیروهای طبیعی، تواناییِ کنترل امور را در دست دارد و پس از ورود مسیحیت به اروپا، مردم او را کافر می‌دانند و طردش می‌کنند. البته این شخصیت کارکرد بارزی در فیلم مک‌دونا ندارد و تنها به عنوان خبرچین از او یاد می‌شود.

در فیلم، مطابق معمول،‌ یک کشیش کاتولیک خوب داریم و در جایی شخصیت اصلی مرد حاضر نمی‌شود به خاطر رسیدن به معشوق خود باورهای مذهبی‌اش را تغییر دهد و پروتستان شود،‌ که البته امتناع او از این کار برای شخصیت زن قابل تقدیر است. یکی از شخصیت‌های کلاسیک نمایشنامه‌های اروپایی، یعنی احمق، هم در فیلم وجود دارد که همچنان که به پیشبرد بار طنز فیلم کمک می‌کند،‌ همراه خوبی برای قهرمان است و در انتهای فیلم نشان می‌دهد چندان هم احمق نیست.

احتمالا فیلم «سرنوشت ایرلندی» (۱۹۲۶) آخرین فیلم داستانی مهم صامت در سینمای ایرلند است. جرج دیوهِرست به مبارزات ضد استعماری در روستایی در ایرلند می‌پردازد و در آن از تصاویر آرشیوی استفاده می‌کند. قهرمانان فیلم حالا از طبقه‌ متوسط روستایی و تحصیل‌کرده هستند. مرد جوان از دوبلین به روستایش برمی‌گردد و به معلم روستا علاقه‌مند می‌شود. در اینجا برای نخستین بار نماهای باز از طبیعت و مبارزه‌ی آزادی‌خواهان با نیروهای بریتانیایی را می‌بینیم. تناوب صحنه‌های قدم زدن زوج در طبیعت و تصاویر خبری از ورود نیروهای استعمار به دوبلین، تعلیق و دلهره ایجاد می‌کند. در این فیلم برای نخستین بار با سیاهی لشکرها مواجهیم و روابط شخصیت‌های قصه نیز قوی‌تر شده‌اند.

نقش منفیِ فیلم، صاحب کارگاه تولید مشروبات الکلی است، یک دائم‌الخمر و یک گوژپشت برای او کار می‌کنند. شخصیت اصلی مرد به نیروهای مقاومت می‌پیوندد و نامزدش به او کمک می‌کند، اما مطابق معمول، شخصیت اصلی زن برای پیشبردِ اهدافش، به کمک یک مرد نیازمند می‌شود. اسب او با عصبانیت، رَم می‌کند و نامزدش مجبور است او را به صاحب کارگاه تولید مشروب بسپارد تا خودش مبارزاتِ میهن‌پرستانه‌اش را متوقف نکند. معلم در اثر اشتباهی مقصد نامزدش را به صاحب کارگاه لو می‌دهد و او هم اطلاعات را در اختیار نیروهای بریتانیایی می‌گذارد. قهرمان مرد مأموریتش را به درستی انجام می‌دهد اما زخمی و راهی بیمارستان می‌شود. نامزد و خانواده‌اش فکر می‌کنند او مرده است. کشیش برای دلداری دادن به خانواده نزد آن‌ها می‌رود اما مادر در اثر فشار روانی نابینا می‌شود. سرانجام،‌ قهرمان به همراه ۲۰۰ نفر از زندانیان سیاسی از زندان می‌گریزد و با کمک پیرزنی روستایی به خانه برمی‌گردد. خیانت‌کار با حیله‌گری قصد تعرض به نامزد او را دارد اما قهرمان به موقع سر می‌رسد و او را نجات می‌دهد. کارگاهِ مردِ خیانتکار آتش می‌گیرد و او و همراهانش در آتش‌سوزی کشته می‌شوند. همزمان آتش‌بس اعلام می‌شود و پسر نزد مادرش بازمی‌گردد.

یکی از مفاهیم جدیدی که با این فیلم به سینمای ایرلند وارد شد،‌ دوستی صمیمانه در لین زنان است (در این فیلم و فیلم‌های پیشین دوستی متعهدانه در میان مردان نمایش داده شده بود) که پیش‌تر اغلب به صورت وفاداری ندیمه به بانوی جوان وجود داشت