Skip to main content

فیلم موج نو ساخته ریچارد لینکلیتر، تجلیلی از سینه‌فیل در سینما است. این روایت درخشان از فیلمبرداریِ اولین فیلمِ انقلابی ژان لوک گدار، «از نفس افتاده» در تابستان ۱۹۵۹ است، فیلمسازِ برجسته‌ای که با عشق، دنیای اوایل موج نو را بازسازی می‌کند و بازیگران غنی از جمله فرانسوا تروفو، کلود شابرول، آنیس واردا و روبر برسون را به تصویر می‌کشد.

«بهترین راه برای نقد یک فیلم، ساختن آن است»، این جمله‌ی معروف گدار است، و شاید همین امر در مورد دوست داشتن یک فیلم هم صدق کند. ادای احترامِ دلنشینِ ریچارد لینکلیتر به موج نو، سرشار از دانش عمیق و شور و شوقِ فیلمسازی است که حرفه‌ خود را با برنامه‌ریزی شب‌های نمایش ماراتن (پیشگام انجمن فیلم آستین) آغاز کرد.

فیلم او با بازی و بازیگران فوق‌العاده‌اش، روایتی از فیلم «از نفس افتاده» (۱۹۶۰) در خیابان‌های پاریس است که با سرعت پیش می‌رود تا با گدار، به عنوان یک جوان نابغه ۲۹ ساله که بی‌صبرانه منتظر است تا نام خود را بر سر زبان‌ها بیندازد، همگام شود.
«موج نو» با تماشای فیلم «۴۰۰ ضربه» (۱۹۵۹) توسط گدار و همکارانش در کایه دو سینما آغاز می‌شود، اثری که اولین فیلم بلندِ فرانسوا تروفو بود و پرچمی برای نسل جدیدی از فیلمسازانِ دنبا برافراشت. گدار با این درخشش‌ها دیر شکوفا می‌شود و از اینکه برای شروع فیلمش از نام تروفو و کلود شابرول استفاده کند، آزرده خاطر خواهد شد.

اما علاقه‌ لینکلیتر به جامعه‌های خلاق، از حلقه‌ کارگردان/نویسندگان کایه‌ دوسینما گرفته تا تیم فیلمسازی گدار، که هر کدام با عناوینی کوتاه رو به دوربین شناخته می‌شوند، لحن اثر را تعیین می‌کند. همه اعضای گروه اینجا هستند: تروفو (همکار و متخصص داستان)، ژاک ریوت، تهیه‌کننده ژرژ بورگارد ملقب به «بو-بو»، و همچنین چهره‌های کمتر شناخته‌شده‌ای مانند سوزان شیفمن و دو زنی که از نفس فیلم را ساختند، سسیل دکوژی و لیلا هرمان. پس از طرحی از صحنه‌ کایه و اعتماد به نفسِ عجیب و غریبش، تولید «از نفس افتاده» با حس و حالی نو آغاز می‌شود. گدار که با ستاره‌ «سلام بر غم» (۱۹۵۸) ساخته اُتو پرِمینجر، با بازی جین سیبرگ (زویی دویچ)، به موفقیتی چشمگیر دست یافته بود، باید فیلمبرداری ۲۰ روزه‌اش را در برابرِ چالش‌هایی که تا حدی به سرمایه و تاحدی خودساخته بود، به پایان برساند: این فیلمساز آماتور، فیلمنامه‌اش را بی‌مقدمه می‌نویسد، روزها را طی می‌کند (و بالاخره فیلم را تمام می‌کند)، چرا که ریتم هنری‌اش، او را به حرکت درمی‌آورد. گدار با چشمانی پنهان در سایه‌ها، با نقل قول صحبت می‌کند و کلمات قصار خودش را می‌سازد، با اعتماد به نفسی شوخ‌طبعانه اما در عین حال عجیب و غریب، همانطور که به طرز عجیبی توسط گیوم ماربک تجسم یافته است: «گاهی اوقات خشن یا گوشه‌گیر، و گاهی به شکلِ خلع سلاح‌کننده‌ای گشاده‌رو و جذاب؛ بدون شک متظاهر اما در حال عمل به ادعاهایش ظاهر می‌شود.

سکانس‌های آغازین، شخصیت‌های ژان پل بلموندو و سیبرگ، میشل و پاتریشیا که در اتاق هتلی کوچک در پاریس پرسه می‌زنند، پایان مرگِ ناگهانی میشل، کیمیاگریِ کارگردانی او چه در صحنه‌های پیچیده، چه ساده و چه فی‌البداهه، هرچه هست، او ظاهراً از مدت‌ها پیش توسط گدار، یا از روی کپی‌برداری (مثلاً نمایی که از فیلم وسترن «چهل اسلحه» ساموئل فولر در سال ۱۹۵۷ برداشته شده) را به تصویر می‌کشد. در بهترین حالت، مانند تماشای «از نفس افتاده» که با گزارشِ زندهٔ لینکلیتر همراه است، یا به پیشینهٔ فیلمبردارش رائول کوتار به عنوان عکاس جنگ در ویتنام، یا اینکه چگونه گدار نقش مردی را که در مورد میشل خبرچینی می‌کند، بازی می‌کند، اشاره دارد.

سیاه و سفیدِ خشن و داشتن گرین در فیلم «موج نو» (که توسط دیوید چمبیل، همکار اخیر برونو دومون، فیلمبرداری شده است)، در هر فریم به فیلم خام سریع «از نفس افتاده» اشاره دارد. به همین ترتیب، دیالوگ‌های پر از نقل قول (در فیلمنامه‌ای نوشته‌ی هالی جنت، وینس پالمو، میشل هالبرشتات و لاتیتیا ماسون) ممکن است در سایر فیلم‌های تاریخی آزاردهنده باشد، اما در اینجا بخشی از زبان گدار به نظر می‌رسد.

بازیگران باانگیزه، روحیه‌ لازم برای اجرای «از نفس افتاده» و تحمل خواسته‌های کارگردان جوان‌شان را نشان می‌دهند. دویچ، سبکی سیبرگ را دارد. اما سیبرگ که از کار با کارگردانِ سخت‌گیری‌ مثلِ اتو پرمینجر آمده بود، نگرانی‌هایی داشت؛ هر چقدر هم که طرح داستان آشنا باشد، بهرحال پیچش‌های عجیب و غریب گدار باید گیج‌کننده بوده باشد. سیبرگ با تقلید از لحن مبهم رباتیک لهجه‌ رئیسش وودوا، انرژی خود را تخلیه می‌کند، در حالی که آبری دولین در نقش بلموندو که هنوز سوپراستار نشده، شخصیت بوکسور-دلقک تندخوی خود را به خوبی به نمایش می‌گذارد، و همچنین نقش بازیگر به عنوان صلح‌طلب را با شوخی‌ها تلطیف می‌کند.

حال و هوای کلی فیلم، حس همراهی با گدار و همکارانش را القا می‌کند، به طوری که «موج نو» کمی شبیه یک فیلم کمدی به نظر می‌رسد. آثار گدار به طرز پیچیده‌ای ادامه یافت، که به نظر من در مقابل، لینکلیتر را آزاد می‌کند تا لذت محض خلق هنر و اگر پژواک آن را ببخشید، نفس‌گیر بودن «از نفس افتاده» را جشن بگیرد و وقتی روبرتو روسلینی، روبر برسون و ژان پیر ملویل به عنوان مربی یا بت ظاهر می‌شوند، این فقط یک بازی دیگر برای لباس پوشیدن به سبک سلبریتی‌ها نیست؛ این لینکلیتر است که نشان می‌دهد چگونه موج نو از یک زمینهٔ خاص، به ویژه بی‌واسطه بودن و فیلم‌های خیابانی نئورئالیسم، بیرون آمده، روسلینی توصیه می‌کند: «سریع فیلم بگیرید».

فصل‌های بیشتری در مورد فیلمسازانِ چپ‌گرا مانند آلن رنه، آنیس واردا و کریس مارکر، یا تأثیر سینما وریته و ژان روش برای گفتن وجود دارد. این فیلم که تنها چند سال پس از مرگ گدار ساخته شده، تا حدودی یادبودی برای یک لحظه بسیار خاص از احتمالات است، اما شور و شوق آن دعوتی است برای اینکه خودتان هم این کار را انجام دهید. گدار شوخ‌طبعانه اعتماد به نفس دارد، اما در عین حال کمی عجیب است، همانطور که در کاراکتر گیوم ماربک تجسم یافته است: «بی‌شک متظاهر است اما به ادعاهایش عمل می‌کند…»

نوشته: نیکولاس راپولد
منبع: سایت اند ساوند تابستان ۲۰۲۵
مترجم: امیررضا فخری