بعدازظهرِ یکشنبه بیستم مهر(۱۴۰۴) موزه هنرهای معاصر تهران در برنامهٔ “حقوق در سینما” نقدِ فیلمِِ “کشتن مرغ مقلد” را با حضور دوست نازنینم، جهانبخش نورایی منتقد و حقوقدان تدارک دیده بود که نورایی جلسه را با طرح این سئوال آغاز کرد که «وکیل باید عقاب باشد یا کبوتر؟»
او در ابتدای نشست دربارهٔ این فیلم اشاره کرد که ترجیح میدهد نام فیلم را “کشتن مرغ خوش آواز” بخواند تا مرغ مقلد. نورایی اشارههایی به جنبههای حقوقی، داستانی، شخصیت پردازیِ اجتماعی و تاریخی و رویارویی خیر وشر، و پیام اخلاقیِ فیلم در روزگار ما و پدیدهٔ هوش مصنوعی پرداخت که بسیار شیرین و آموزنده بود.

جهانبخش نورایی
داستانِ فیلمِ «کشتنِ مرغِ مقلد» از زبان دختری روایت میشود که پدرش، اتیکاس فینچ، وکیلِ سفیدپوستی است که در شهر کوچکی در آلاباما زندگی میکند. پدر او مأموریتِ دشواری بر عهده گرفته: “دفاع از مردی سیاهپوست که به اتهامی سنگین و ناعادلانه نسبت به دختر جوانی که سفیدپوست است، محاکمه میشود.”
فیلم که جلو میرود، روایتِ ساده و کودکانهٔ این دختر، پرده از عمیقترین زخمهای اجتماعی و نژادیِ آمریکا در دههٔ سی برمیدارد. «کشتن مرغ مقلد» فیلمی است که(۶۳ سال) پیش، رابرت مولیگان، از روی رمانی که هارپر لی نوشته بود، ساخت. رُمانی که پس از مجموعههای «ارباب حلقهها» و «هری پاتر»، از محبوبترین داستانهای قرن بیستم شناخته شده است. فیلم با صحنه پردازی خوب و بازیهای تاثیرگذار، به اثری ماندگار در تاریخ سینما بدل شد و گریگوری پک برای ایفای نقشِ اتیکاس، جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر را دریافت کرد. در آن سال، داوران برای بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی و بهترین طراحی صحنه هم به این فیلم اسکار دادند.
در نظرسنجیهای عمومی، «کشتن مرغ مقلد» فیلمی است که همواره مورد توجه منتقدان قرار گرفته و در لیست محبوبترین فیلمهای تماشاگران قرار داشته است. البته آنچه این اثر را فراتر از یک فیلم، یا رمان میبرد، روح عدالتخواهی و وجدان انسانی است که در تار و پود آن تنیده شده است.

اتیکاس، وکیلی اخلاقمدار است که جامعهاش هنوز برای شنیدن حقیقت آماده نیست؛ بااینحال، او با شجاعت در برابر تعصب، نابرابری و سکوت میایستد و به فرزندانش میآموزد که شرافت، نه در پیروزی، بلکه در ایستادن پای حق معنا مییابد. اتیکاس، در دلِ ما، شاید یادآور این حقیقت است که عدالت، اگرچه گاهی شکست میخورد، اما وجدانِ آگاه هرگز محکوم نمیشود، او پدری جنتلمن و دوستداشتنی است که برای دفاع از حق، با شجاعت، از عدالت و انسانیت دفاع میکند و با تعصب، نفرت، و خشونتِ نژادی مخالف است. یکی از لحظههای خاطره انگیزِ فیلم زمانی است که پدر، تفنگ بادیای را بهعنوان هدیهٔ کریسمس برای بچههایش میخرد و از آنها میخواهد که هرگز به مرغ مقلد، شلیک نکنند، چون کشتن این مرغ، گناه است. این سکانس به نوعی محور اصلیِ قصهٔ فیلم است، بیعدالتی نژادی و کشتار بیگناهان به بهانهٔ رنگِ پوست آنها؛ هرچند فیلم نگاهی عمیق به انسانیت، بدون توجه به رنگِ پوست و چشم و مو و طبقاتِ پولدار و فرودست و ایستادگی در برابر بیعدالتی، شجاعت، محبت و نقشهای جنسیتی هم دارد.

بخشی از نکتههایی که نورایی از منظر حقوقی بیان کرد پایبندی یک وکیل به عدالت و اخلاقِ حرفهای است؛ چرا که اتیکاس در برابرِ پیشداوریِ جامعه میایستد و حتی وقتی میداند سیستم قضایی ناعادلانه است، وظیفهٔ انسانی و حقوقیاش را انجام میدهد هرچند در پایان فیلم متوجه میشویم که جوان سیاه پوست، بخاطر بیاعتمادی به رای دادگاه، درحال فرار کشته شده است، این پایان، تاثیرِ اجتماعیِ فیلم را نزد مخاطبانِ فیلم به مراتب بیشتر کرده است. به دلیل همین شجاعت و ایستادگی، «اتیکاس فینچ» در آموزشهای حقوقیِ بسیاری از دانشگاههای جهان بهعنوان نماد «وجدان وکالت» شناخته میشود.

