دیشب در خواب، ناگهان پرتاب شدم محضرِ جناب ژرژ ملییس! نابغهْ فرانسوی که بخاطر تواناییهای حیرتانگیزش در فیلمسازی و دستکاری کردن واقعیت در فیلمهایش، اولین جادوگر سینما لقب گرفته؛ احتمال میدهم قبل از خواب داشتم به کلید خوردنِ فیلم تازهٔ اصغر فرهادی در پاریس فکر میکردم، هرچه بود، وسوسهٔ خبرنگاری ولکنم نشد، فرصت را غنیمت شمردم و با این شعبدهباز و اولین کارگردان فرانسوی مصاحبهْ اختصاصی کردم!
حسن تهرانی: جناب آقای مِلییس! بسیار خوشحالم که پس از بیش از صد سال از ساختِ سفر به ماه، بالاخره وقت کردید سری هم به سینمای قرن بیستویکم بزنید، خوش آمدید! نظرتان چیست؟
مِلییس: آه! چه فیلمهای حیرتانگیزی… چه هیولاهای جور واجوری! چه انفجارهایی آدم از ترس سنکوب میکنه! چپ و راست هم چه چیزهایی که از آسمان نمیافته! بی رودربایستی تنها چیزی که کم دارد، یک کم تخیل است! همه چیز هست، به جز آنکه شما بهش میگوئید: «جادوی خیال». جالب بود که این دو کلمه را هم به فارسیِ سلیس گفت!
حسن: چه خوب که فارسی هم بلدید، بنده هم دارم به فرانسه گفتوگو میکنم! فرمودید: سینمای امروز تخیل ندارد؟
مِلییس: نه که نداشته باشد، اما تخیلش در حد درست کردن یه اژدهای سه بُعدیِ باسمهای است! فیلمسازان امروز تخیل را با رنگ و روغن و عشق نقاشی نمیکنند؛ همه چیز را با نرمافزارهای بی روح و انیمیشن
میسازند!
حسن: حتی در بین فیلمهایتان چند فیلم رنگی هست که شما با دست رنگآمیزی کرده اید، یعنی فریمبهفریم فیلمها رنگ شده اند.
ملییس: بله اینها از تکنیکهای کشندهای بودند که من در فیلمهایم استفاده کردهام.
من از اولین فیلمسازانی بودهام که روزگاری با یک فشفشهٔ دستی و یک تکه ماهِ مقوایی، دنیا را جادو میکردم، مثلِ علی کوچولوی خودِ شما! حالا با میلیونها دلار هزینه، مردم فقط دو ساعت با تخیلاتِ توخالی و بظاهر عظیم، بمباران میشوند و تمام.
(کم مانده از خواب بپرم اما ادامه میدهم)،
حسن: موسیو! راجع به فیلمهای ابرقهرمانی چه نظری دارید؟ کارهای شرکت مارول؟ یا دیسی؟
مِلییس (با لبخند): در روزگار من هم «اَبَر قهرمان» داشتیم، اما اَبَر قهرمانهای ما با خلاقیت و تردستی جلوی دوربین خلق میشدند، مثلا جادوگری در یک سکانس، سرِ خودش را قطع میکرد و در سکانس بعدی، دوباره آن روی شانهاش میچسباند! اینهایی که شما دارید، مثل قهرمان های زیبایی اندام فقط عضله دارند نه قدرتِ جادو. حتی شنیدم یک کارگردانی به نام خاچیکیان در سینمای شما با فوت کردنِ خاک روی لنز و گذاشتنِ صدای انفجار، تماشاگر را در سالن میخکوب میکرد! کاش یکی از این فیلمسازانِ امروزی، بلد بود مثل شعبده بازهای مبتدی، خرگوشی را از زیرِ کلاهش در بیاورد!
حسن: راستی اگر امروز زنده بودید، با این همه تکنولوژی، چه فیلمی میساختید؟
مِلییس: فیلمی دربارهی انسانهای واقعی و غرایز احساسی و عاشقانهشان در دلِ رنگ و نور و طبیعت زیبا، نه داخلِ یک جعبه سیاه کوچک، مثلِ همین که الان دست شماست و بهش میگوئید موبایل!؟
حسن: بله… بله، شما انگار بجز شعبدهبازی فالبینِ ماهری هم هستید و متوجه شدید ما امروز زندگیمان داخل این جعبهٔ سیاه جریان دارد جنابِ استاد!
ملییس(با پوزخند): حالا کجاش را دیدی!
اشکال شما اینه که تمام رؤیاهایتان را در این جعبهٔ پلاستیکی زندانی کردهاید. من اگر بودم در پایانِ فیلمم، این جعبهٔ مسخره را منفجر میکردم تا مردم رویاهایشان آزاد بشه و دوباره به تماشای تئاتر عروسکی بنشینند، سینما بروند، تاتر ببینند، نامش را میگذاشتم: «بازگشت به پرده جادو!»
حسن: بهنظر میرسه هنوز هم دلتان برای آن دنیای قدیمیِ جادوییِ خودتان میتپه؟
مِلییس: البته! البته! سینما برای من مثل سیرک میمونه، یک جور شعبدهبازی است همراه با شعر و رویا و ویژگیهای انسانی؛ سفری است به ماه با یک توپ جنگی! سینمای شما حالا شده بازار بورسِ تصاویر دیجیتالی! همه چیز دارد، اما هیچ چیز ندارد چون من را به شوق نمیآورد و قلبم را نمیلرزاند؟
چرا…؟ چون همه چیز به شما میدهد و البته نمیدهد! آدم دلش برای سینما رفتن تنگ نمیشود.
حسن: پیام شما برای فیلمسازان امروز چیست؟
مِلییس: انگار در خواب هم دنبال پیام اخلاقی هستید!؟
باشه میگویم! فیلمسازان عزیز، تخیل را فراموش نکنید، حتی اگر دوربینتان میلیونها میلیون پیکسل! داشته باشد. بعضی چیزها را فقط میتوانید با یک ستاره کاغذی و چشمِ دلی سرشار از رؤیا و تخیل بسازید و یادتان باشد: فیلم مثلِ خواب دیدن است.
حسن: اگر امروز دوباره به سالنهای سینما میرفتید و تماشاچیها را میدیدید که با عینکهای سهبعدی نشستهاند، چه احساسی داشتید؟
مِلییس: احتمالاً خیال میکردم در یک کابوس مکانیکی هستم! تماشاگران شبیه شعبدهبازانی شدهاند که نمیدانند شعبدهشان از کجا میآید! به جای چشم، یک «فیلتر» دارند؛ به جای دل، یک «واکنش آنی». سینما نباید فقط چشم را فریب بدهد، باید روح را بلرزاند!
حسن: آیا به نظر شما فناوری های تازه دشمن خیالپردازی اند؟
مِلییس: نه الزاماً. من خودم از فناوری زمانم استفاده کردم؛ مثلاً با دو بار نوردادن فیلم، یا متوقف کردن فیلمبرداری و دوباره به راه انداختنش، آدمی را غیب میکردم. اما فرق این دو روزگار این است که: آن زمان ما با محدودیت، رؤیا میساختیم. حالا با این همه امکانات، رویاها را غیر رویایی از آب درمیآورند و خودشان را تکرار میکنند! خیال، مثل پروانهای است که همیشه نمی شود با تور دیجیتالی شکار کرد…
حسن: اگر بخواهید جملهای روی سنگ قبرتان حک شود، چه مینویسید؟
مِلییس (با لبخند): الان که نمیدانم وارثانم روی سنگ قبرم چه نوشته اند! اما دلم میخواست مینوشتند«اینجا کسی خوابیده که سینما را به رؤیا تبدیل کرد، نه به دنیای واقعی. اگر دلت برای بیداری میطپد، فیلم مرا نبین!»