۱۳۶۳ اولین فیلم سینماییام (گنج، ساختهٔ محمدعلی سجادی) را طراحی کرده بودم که اتفاقاً تدوین آن در پخشیران انجام میشد. من در طبقهٔ اول به عنوان طراح صحنه و لباس به پروژهٔ گنج سرمیزدم و به عنوان کارگر ساده به زیرزمین میرفتم تا در غیاب بهمن جلالی، به عنوان وردست رعنا جوادی، چراغهای نورپردازی را جابهجا و تنظیم کنم. هم قدّم بلندتر بود و هم به حکم رفاقت، انجام وظیفه میکردم!
طبق معمول نمیتوانستم شاهد سادهٔ پروژه باشم. گهگاه نظرات و پیشنهادهایی میدادم؛ مثلاً در مورد تصویریتر کردن متنها، یا تهیهٔ استوریبرد تا کارگردان گیج نشود و خط فرضی را گمنکند!
حسن تهرانی یک بار گفت همینها را خودت حاضری اجرا کنی؟ قبول کردم.
اول تعدادی از متنها را بازنویسی کردم، بعد قرار شد یک قسمت را اصلاً طبق دکوپاژ و استوریبرد خودم بسازم. این یک قسمت تبدیل شد به بیش از ده قسمت. و به دلیل اتخاذ روشهای غیرِ استانیسلاوسکیوار! در بازی گرفتن از سه بچهٔ تُخس، ریتم عکسبرداری هم سریعتر شد.
از آنطرف، ابراهیم حقیقی هم سخت گرفتار کارهای دفتر گرافیک خودش بود و مسئولیت انیمیشن بخشهایی که من کارگردانی کرده بودم، افتاد گردن خودم و حتی تعدادی از کارهای شهلا و جواد. فقط مانده بود همراه خانم راستکار در گفتار فیلم هم مشارکت کنم که به دستور ایشان کردم!
تجربهٔ عجیبی بود؛ زمان جنگ و بمبارانِ هرشب و آژیر قرمز و قطعیِ ناگزیر برق و توقف همه چیز تا اصابت بمب به جایی غیر از ملاجِ ما! که بشود کار را ادامه داد.
پخش مجموعه از سال ۶۴ شروع شد که در منابع، به اشتباه مینویسند تولید۶۴.
سالها گذشت. جواد میرمیران که همیشه خط فرضی را گم میکرد، بالاخره خودش از صحنهٔ روزگار گم شد.
شهلا اعتدالی از ایران رفت و لابد الان در جایی بسیار دور دلتنگ اینجاست، مثل حسن تهرانی.
امیر قهرایی برگشت و مدتی در جایی همکار بودیم. و بهمن نیست و رعنا هست و اِبی هم.
در پیشتولید فیلم “خیلی دور، خیلی نزدیک”، جوانی که برای تست بازیگری آمده بود خودش را معرفی کرد، نشناختهبودمش، امید آهنگر بود. برای خودش مردی شدهبود. برای نقش انتخاب نشد.
حالا کجاست؟ نمیدانم. شنیدم که او هم رفته. ۶سالگیاش اما هنوز اینجاست و اینجا میماند؛ مثل علیکوچولو که همیشه کوچولو میماند و خوشبختانه بزرگ نمیشود.