امروز، پنجاه سال از مرگ شاعر و سینماگر بزرگ ایتالیا گذشت. «پیر پائولو پازولینی»، با شعرها و داستانها و فیلمهایش یکی از برجستهترین روشنفکرانِ ایتالیای نیمه دوم قرن بیستم به شمار میرود. او روشنفکری بود مدرن و سنتشکن که نامش با جستارهای ادبی و مقالات سیاسی نیز بر سر زبانها بود. در زمان جنگ جهانی دوم سلاح برداشت و به همراه برادر کوچکترش گوئیدو به نهضت مقاومت علیه فاشیسم پیوست. برادرش در نوزده سالگی در شرایطی مبهم کشته شد. در جوانی به حزب کمونیست پیوست و از کادرهای فعال آن شد، اما چندی بعد از حزب اخراج شد، هرچند تا پایان زندگی به آن وفادار ماند. او بیش از مارکس و لنین از آموزههای آنتونیو گرامشی آموخته بود. به تودهٔ محروم و “بی سروپا” علاقهای خاص داشت، در برخی از آثارش خشونت و شرارت “ضدبورژوایی” را تقدیس میکند و زندگی ساده و فقیرانه، به دور از زرق و برق بورژوایی را میستاید.

پس از نشر دو رمان گیرا و جذاب، به سینما جذب شد، نخست فیلمنامه نوشت، برای سینماگرانی مانند فدریکو فلینی، و سپس خود به کارگردانی روی آورد. در دو فیلم نخست او آکاتونه و ماما روما، هردو سیاه و سفید، هنوز رگههایی از نئورئالیسم نمایان است. فیلمهای بعدی او هرکدام با جنجالها و رسواییها و دادگاههای بیشمار دنبال شدند. نامیترین فیلم او بیگمان “سالو یا صد و بیست روز سودوم” است، که فجایع کثیف یک کتاب مارکی دو ساد را به دوران تسلط فاشیسم آورده است. در آخرین مراحل تهیه همین فیلم بود که کشته شد. در قتل او باندی از عناصر فاشیست و مافیا دست به کار بودند. جسد مثله شده شاعر و سینماگر بزرگ ایتالیا، روز دوم نوامبر ۱۹۷۵ در ساحل اوستیا در حومه رم، پیدا شد. مرگ او ایتالیا و سینمادوستان را تکان داد. گویاترین
واکنش را در سخنان آلبرتو موراویا، نویسنده نامدار خواندم، که گفت: «فقط یک جامعه بیمار شاعرانش را میکشد!»
پیر پائولو پازولینی برای خوانندگانِ ایرانی تا حدی شناخته شده است. فیلمهای او دیده شده و چند کتاب درباره او منتشر شده است، از جمله، این نگارنده کتابی از او به عنوان “پازولینی از زبان پازولینی” ترجمه کرده است. کتاب یادشده یک رشته گفتوگو با پیر پائولو پازولینی است که شخصی به نام ازوالد استک تألیف کرده و توسط آقای بهمن طاهری به فارسی ترجمه شده است. به دلیل علاقه به سینما و شعر پازولینی و ترجمهای که مورد پسندم نبود به ترجمه مجدد کتاب پرداختم و همزمان به جستجوی نویسنده آن “ازوالد استک” بر آمدم تا اولا برای برگردان کتابش اجازه بگیرم و بعد از او بخواهم پیشگفتاری بنویسد برای متنِ فارسیِ کتاب. اما از این جستجو به جایی نرسیدم. مدتی بعد شستم خبردار شد که اصلا آدمی به این نام وجود ندارد و کسی که آن گفتوگوها را انجام داده اسمش جان هالیدی است، که حالا به هر دلیلی، کتاب را با نام مستعار منتشر کرده. این بود که این بار در به در افتادم دنبال آدمی به اسم جان هالیدی. البته یک جان هالیدی (زادهی ۱۹۳۹ و ساکن اکسفورد) پیدا کردم، اما این حضرت تاریخدان بود و متخصص چین بود و همان اواخر به اتفاق همسر و همکار چینی خود، یک زندگینامه مفصل و افشاگرانه درباره “صدر مائو” بیرون داده بود (که به همت بیژن اشتری به فارسی ترجمه شده است). من گفتم این هرگز نمیتواند طرف ما باشد!
در جستجوهای بعدی و به کمک دوستی “شرقشناس” معلومم شد که صاحب کتاب ما همان جان هالیدی چینشناس است و قضیه تنها شباهت اسمی نیست. همین جور که میگشتم و پرس و جو میکردم، کاشف به عمل آمد که این آقا اخوی بزرگ فرد هالیدی، شرقشناس چپگرای خودمان است که آثارش به فارسی هم منتشر شده است. فرد هالیدی، که در سال ۲۰۱۰ درگذشت، در اصل خاورشناس بود و کارشناس مسائل عرب و خاورمیانه، اما عشق و علاقه خاصی به ایران داشت. فرد هالیدی را یک سالی قبل از آن در مجلسی در لندن دیده بودم. حال زیاد خوشی نداشت، چاق شده بود و تمام وقت به شدت عرق میریخت و خسته مینمود، اما همچنان گرم و پرشور و مهربان بود، به ویژه با ما ایرانی جماعت. حالا وقتی دوباره سراغ او را گرفتم شنیدم که در لندن نیست. از دوستی، یعنی از نیما مینا، که در “مدرسه مطالعات آسیایی و آفریقایی” تدریس میکرد، نشانی ایمیلِ او را گرفتم و فوری دست به کار شدم و نامهای به او نوشتم. دو ساعت بعد، هم ایمیلِ برادرش جان را داشتم و هم شماره تلفن او را.
در تماس با جان با گشادهرویی و محبتی روبرو شدم که این روزها در وطن هم کمیاب است، چه برسد در غربت! نه تنها درباره اجازهٔ ترجمه و کپی رایت و این چیزها که ما طبعا رعایت نکرده بودیم (!) اصلا به روی خودش نیاورد، قبول کرد که پیشگفتاری هم برای چاپ دوم کتاب بنویسد. با این که اول عذر خواست که این روزها بیمار و سخت گرفتار است و وقت ندارد، اما مقدمه را نوشت و فرستاد.

پازولینی بر سر آرامگاه گرامشی، بنیادگذار حزب کمونیست ایتالیا
بابت حقِ خودش هم تنها پنج نسخه از کتاب چاپی را خواست که پس از انتشار برایش فرستادم. از آن طرف، چاپ دوم کتاب در ایران منتشر شد، پیش از این که من فرصت کنم پیشگفتار جان را ترجمه کنم و برای ناشر گرامی بفرستم. یک جورهایی پکر شدم که حالا جواب جان را چی بدهم. با تردید و شرمساری تماسی گرفتم و از این بابت که مقدمۀ او در کتاب نیامده، از او عذر خواستم. جواب داد که مشکلات را درک میکند و گلهای ندارد. عجالتا نفس راحتی کشیدم. او در قرارهای بعد هم اصلا به روی خودش نیاورد. ما هم قضیه را راحت فراموش کردیم، تا امروز که رسانهها از پنجاه سالگی مرگ پازولینی خبر دادند. ناگهان انگار ندای وحیانی جان به گوشم رسید که گفت: «حالا وقتش رسیده این مقدمهای که زحمت کشیدم برای تو نوشتم را یک جوری منتشر کنی!» گفتم: «چشم!» این هم پیشگفتار جان هالیدی که بعد از پانزده سال نصیب “سینمای بدون مرز” شد!
امینی، دوم نوامبر ۲۰۲۵
***
سخنی با خوانندگان ایرانی چاپ تازه کتاب پازولینی
فکر میکنم پیر پائولو پازولینی هم به اندازه من خوشحال میشد، اگر حالا میشنید که این مصاحبهها در ایران منتشر شده و حالا به چاپ دوم رسیده است. او به ایران بینهایت علاقهمند بود. بیجهت نبود که در سال ۱۹۷۳ تصمیم گرفت صحنههایی از فیلم “هزار و یک شب” خود را در اصفهان فیلمبرداری کند. همان طور که در پیشگفتار برگردان ایتالیایی این کتاب (۱۹۹۲) توضیح دادهام، من با پازولینی در سال ۱۹۶۸ گفتوگو کردهام، یعنی پیش از سفرش به ایران. اما در همان زمان هم او به کشورهای غیراروپایی علاقه فراوان داشت و گمان میکرد آنها همچنان پاسدار هنجارها و ارزشهایی هستند که در اروپا، به ویژه در کشور او ایتالیا، از دست رفتهاند.
پازولینی نسبت به “دیگری” همواره کششی غریب داشت. او حس میکرد که چیزهای ارزشمند زیادی در اروپا از دست رفته است، اما باز حس و حالی دوگانه داشت. او گذشته را دوست داشت، اما به خوبی آگاه بود که گذشته تمام شده و رفته است. او عمیقا ایتالیایی بود، و من گمان ندارم که میتوانست در فرهنگی بیگانه زندگی کند، هرچند که از اوضاع نابسامان کشور خود به شدت عصبانی بود. از دوستانم شنیدهام فیلمی که او درباره حضرت عیسی مسیح به نام “انجیل به روایت متی” کارگردانی کرده، در تلویزیون ایران به نمایش در آمده است. این فیلم احتمالا بهتر از هر اثر دیگری، تضادهای روحی پازولینی را نشان میدهد. او در دامن کلیسای کاتولیک بزرگ شده بود، اما به زودی به عضویت حزب کمونیست درآمد، تا وقتی که از آن اخراج شد. دربارهٔ دلیل اخراج او از حزب، از جمله گفته شده که او “به عنوان شاعر”، حزب را به دردسر انداخته بود.

انجیل به روایت متی
هرچند این دلیل، اندکی عجیب به نظر میرسد، اما از یک نظر قابل فهم است. زیرا پازولینی آدمی تکرو بود و به رسم و راه خود میرفت. در گفتوگویی که با او داشتم خود را آدمی “التقاطی” دانست، با همان بار تحقیرآمیزی که در این مفهوم وجود دارد. میگفت هر آنچه بپسندد و دلش بخواهد از آثار دیگران برمیگیرد. اما در واقع ذهنیتی سخت خلاق و مستقل داشت، و حاضر نبود از هیچ مرجع و نهادی پیروی کند. از آنجا که به درهم شکستن محدودیتها و عبور از مرزها گرایش داشت، شعر او بناچار اغلب سیاسی بود. در زندگی چند بار در برابر دادگاه قرار گرفت، بر اساس قوانینی که برخی از آنها مال زمان فاشیستهای زیر فرمان موسولینی بود.
پازولینی آدمی سخت ناآرام بود، هم در افکار و هم در شیوه زندگی. ذهن او سرشار از فکر و ایده بود. فراوان مطالعه میکرد و همیشه در سفر بود. در ۱۵ سال آخر زندگی و پیش از آن که در سال ۱۹۷۵ کشته شود، دهها شعر و نمایشنامه و داستان نوشت و چندین فیلم سینمایی کارگردانی کرد. حجم و تنوع آثاری که خلق کرده به راستی شگفتآور است. افزون بر این سخت طرفدار گفتوگوی آزاد بود و در رشتهای از مسائل داغ و حساس روز با دیگران وارد بحث میشد. فکر میکنم اگر حالا زنده بود، بدترین چیزی که او را رنج میداد، این بود که ببیند هموطنانش این روزها زیر بمباران تبلیغات له و لورده شدهاند، آن هم توسط زنجیرهای از رسانههای تودهگیر که سرنخ آنها در دست شخص نخست وزیر است، سیلویو برلوسکونی.
پازولینی از دنبالهروی نفرت داشت و از اولین نوشتههای خود همواره علیه یکسانسازی اذهان و سلیقهها، به ویژه از راه شبکه تلویزیون مخالفت نشان داد. راستش موقعی که در سال ۱۹۶۸ پای صحبت پازولینی نشستم، بیش از هرچیز به داستانهای او علاقهمند بودم که درک آنها برایم از شعر او آسانتر بود. اصلا فکرش را نمیکردم که یک روزی به عنوان فیلمساز و متفکر و زبانشناس به شهرت جهانی برسد. او هنوز در صحنه بینالمللی آوازهای نداشت.
پازولینی در جستجوی اماکن فیلمبرداری برای فیلم “انجیل به روایت متی” به فلسطین سفر کرده و فیلم مستندی نیز در این باره ساخته بود. فیلم “اودیپ شاه” را در مراکش فیلمبرداری کرد. در سالهای آخر زندگی از اروپای معاصر دوری میجست، او یا به اروپای گذشته پناه میبرد (داستانهای کانتربوری و دکامرون) و یا به دنیای افسانهای خاورزمین (هزار و یک شب).
من بسیار خرسندم که میبینم تأملات سینمایی پازولینی درباره ملتها و فرهنگهای دیگر، با این وسعت در ایران بازتاب یافته است. پازولینی به جوامع و فرهنگهای دیگر بینهایت احترام میگذاشت و از آنها بسیار میآموخت. تردیدی ندارم که اگر میدانست نسل جوانان ایرانی با حرفها و نظرات او همدلی نشان میدهند، بینهایت خوشحال میشد.
جان هالیدی
دوم اوت ۲۰۰۹

