Skip to main content

«قیصر!کجایی که داشتو کشتن!» این دیالوگ فیلم قیصر را همه اهالی محله امامزاده یحیی حفظ هستند.این دیالوگ ماندگار در سینمای ایران با محله‌ی عودلاجان و حمام نواب که در جوار امامزاده یحیی است پیوند عمیقی دارد.عناصر این محله وجب به وجبش هنوز درهم آمیخته با خاطرات قدیم است.در کوچه پس کوچه‌های محله‌‌ی امامزاده یحیی قدم که میزنم بوی قرمه سبزی بدجوری به مشامم میخورد.پیرزنی ریزه میزه از کنارم با چادر رد میشود و من یاد ننه فرمان که ایران دفتری نقشش را بازی میکرد می‌افتم.یک لحظه به این فکر میکنم هنوزم که هنوزه مردم این محله‌ها انگار در همان حال و هوای قدیم زندگی میکنند.همان بوها،همان رنگها و حتی همان صداهای قدیم در جریان است که آدم را مست میکند.

به جلوی در حمام نواب میرسم.حمام نواب را که در بخش شرقی و مسلمان نشین عودلاجان قرار دارد، دو خواهر یعنی سارا و سلطان خاتون می‏ سازند که دختران یکی از اعیان قاجار به نام نواب بوده‎اند و به نام پدر این حمام «نواب» نام می‏ گیرد.غرق در رویا میشوم و به این فکر میکنم سارا و سلطان خانم روزی که دستور ساخت این حمام را میدادند هرگز فکرش را نمیکردند که مهمتر از قدمت و زیبایی‌هایی که معماری این حمام دارد، سرنوشت و اسم و رسم این حمام روزی روزگاری نقطه‌ی عطف ساخت فیلم مهمی برای سینمای ایران میشود .

گاهی فکر میکنم سرنوشت فقط برای ما انسانها نیست!حتی ساختمانها هم چه بخواهند و چه نخواهند سرنوشت و روزگار برایشان تعیین میکند که آیا باقی بمانند یا نمانند.کمی جلوتر که میروم در راه امامزاده تا بازارچه قبل از رسیدن به بازارچه لوکیشن مغازه برادران آب منگل است که حالا تبدیل به سوپر مارکت شده است.بعد از آن قهوه خانه است که امروز کاربری دیگری دارد پشت شیشه مغازه می‌ایستم و پرت میشوم به وسط فیلم و سکانس قهوه خانه که آق میتی رفیق قیصر بادی به غبغب انداخت و گفت: «من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود.»

شاید باور نکردنی باشد در زیر بازارچه قصابی فرمان بود که هنوز هم یک اقایی در انجا همان شغل را ادامه می دهند.میدانید وقتی از قسمت میگویم دقیقا همین است.روزگار تصمیم گرفته محله‌ی عودلاجان و حتی حمام نواب و تمام متعلقات گذشته هنوزم که هنوزه باقی بماند و در کوچه پس کوچه‌های خود صدای مسعود کیمیایی جوان را حفظ کند که با هیجان میگوید:
سه دو یک حرکت!