رُم، تنها یک شهر نیست، شعری است جاری در دلِ زمان و مکان.
رُم، پایتختِ جهانِ خاطرههاست، تاریخِ صدها جنگ، هزاران هزار عاشقی و دهها هزار سکهای که به امیدی به چشمهٔ عشاقش انداخته اند. رُم نه فقط شهری برای زیستن، که شهری برای رویا دیدن، برای بهیادآوردن زیباییهای از یاد رفته است، برای عاشق شدن…
سینما، که خود آیینهای است از خیال و خاطره، بارها و بارها به رُم، پناه برده تا خود را با به تصویر کشیدنش، جاودانه کند و در سالنهای تاریک، به روشنی یادآوری کند که رُم، را مرگی در کار نیست و هر سحر جوان
برمیخیزد.
این شهر، بارها بر روی پرده نقرهای درخشیده؛ گاهی با چهرهٔ یک معصوم، گاهی چون نوجوانی سرکش و گاه چون زاهدی مقدس، و گاه چون معشوقی بازیگوش.
تعطیلات رُمی (شبی در رم)– ویلیام وایلر، ۱۹۵۳
گاهی یک شهر، بیش از آنکه پسزمینهای برای داستانی عاشقانه باشد، خود بدل میشود به معشوقمان، به شخصیت اصلیِ یک روایت ناگفته.
رم، یکی از آن شهرها است، ویلیام وایلر با «شبی در رم» از این شهر موجودی زنده میسازد که قلبش، گاه در میدان «اسپانیا» می تپد و گاه چشمهٔ عشاق.
«شبی در رم» تبلورِ ناممکنها است، قصه شاهزاده خانمی است که میخواهد دختری معمولی باشد، و «جوبردلی» خبرنگاری جوان که عاشق «آنا» میشود، که شگفتترین خبری است که در همهٔ زندگیش کشف کرده است.
در این فیلم ما شاهد حضور عشقی کمیاب میشویم، تجربه کوتاهِ دوجوان که به جدایی می انجامد، اما من تماشاگر را به وصال رویایی جاودانه از عشق میرساند
مگر میشود «رم» گردیِ خاطره انگیزِ این دو عاشق را با دست به موتور ناشیانه پرنسس آنا از یاد برد؟ که نمیدانی نم چشمانت از خندهٔ تو است یا از اندوهِ تهِ دلت برای عشقی که میدانی دیری نخواهد پایید.
مگر میشود جذابیت وطنزِ صحنهای را از یاد برد که در آن جو وانمود میکند چون دروغ گفته مجسمهای از دهان یک شیر، دستش را میبلعد!؟
آدری هپبورن که خودِ خودِ شاهزاده خانم «آنا»ست و گریگوری پکِ جوان به نقشِ خبرنگاری به نامِ (جو)، به این عاشقانهٔ رُمی جان می بخشند.
زندگی شیرین – فدریکو فلینی، ۱۹۶۰
اینجا رُم دیگر همان رُمِ معصومِ تعطیلات رُمی نیست. رُمِ فلینی، رُمِ تیره دل و پرزرقوبرقِ روزگار ما است. عشقی که در این فیلم جریان دارد، نه از سرِ معصومیت، که از جنسِ بیقراری و جست و جویی برای یافتنِ خود در میانِ هیاهوی بسیارِ بیرونی و تهیبودنِ درونی است. آن سکانس جاودانه مارچلو ماسترویانی و آنیتا اکبرگ در چشمه عشاق لحظهای از یگانگی زیبایی و بیپروایی است، اما در پس آن، غمی پنهان نهفته است. رُم در این فیلم، همچون زنی زیبا و سرد، با چشمانی بیرحم، نظاره گرِ بیتفاوتِ زندگیِ آدمهاست.
شب – میکلآنجلو آنتونیونی، ۱۹۶۱
در فیلم «شب»، رم به پسزمینهای از دلزدگی بدل میشود. عشق، آرام و بیصدا در دل زوجی روشنفکر فرومیریزد. رم، این بار نه از فوارهها و میدانها، بلکه از راهروهای هتلها، دیوارهای سنگی و سکوت غروبهای این شهر به تصویر کشیده میشود. آنتونیونی که استاد سکوت و سکون و از دور نگریستن به زندگی است، رم را تبدیل به آینهای بیکلام برای نمایش دلهای از همگسسته میدهد.
فقط تو – نورمن جویسون، ۱۹۹۴
این فیلم زیبا بازگشتی است رمانتیک به رم، در دههی نود، با رویاهای کودکانه شخصیتِ فیث (با بازی ماریساتومی) که دل به سرنوشتی بسته که نام همسر آیندهاش را در کودکی به او الهام شده، به رم سفر میکند تا نیمه گمشدهاش را پیدا کند. رم در اینجا، دوباره به شهری از معجزهها بدل میشود؛ شهری که از پیچِ هر کوچه اش، از هر کافه و از هر بازارچه اش، بوی عاشقی به مشامت میرسد.
تقدیم به رم با عشق – وودی آلن، ۲۰۱۲
حالا با فیلم از زاویه نگاهِ معمولا طنازانه، اما تلخِ وودی آلن به رم خیره میشویم که رم را همچون هزارتویی می بیند که در هر گوشهاش داستانی عاشقانه، عجیب یا هجوآلود نهفته است. او با نگاهی گاه شوخ و گاه تلخ، رم را همانقدر واقعی و مدرن میبیند که افسانهای اش می پندارد. عشق در این فیلمها، گاه در هیاهوی شهر گم میشود، گاه در آوازی ساده، و گاه در رؤیای آدمی معمولی به ناگهان رخ مینماید.
البته. که در فیلم های دیگری هم میتوانیم به دیدار رم برویم:
در فیلمهایی مانند “Letters to Juliet” نامه هایی به ژولیت (گری وینیک، ۲۰۱۰) که در این فیلم نیز رم همچنان با عشق پیوندی ناگسستنی دارد.
در “Eat Pray Love” (رایان مورفی، ۲۰۱۰) نیز بخش ایتالیاییِ سفر جولیا رابرتس در رم را شاهدیم، جایی که عشق با حضورِ این شهر زیبا، نه فقط در دلدادگی به دیگری، که در شناخت از خودِ جادوییاش جلوه میکند.