Skip to main content

به عنوان کوچک‌ترین فرزند خانواده که بیش از چهل سال با پدرم اختلاف سنی داشتم رابطه نزدیکی با پدر نداشتم..هم بازی نبودیم..کمتر رفیق بودیم رابطه مان رابطه فرمانده و فرمانبر بود.در روستا زندگی میکردیم و از همه امکانات تفریحی محروم بودیم. قصد نقد و تحلیل فیلم ندارم بیشتر یادآوری خاطره ای شیرین مربوط به سینما بود که تا قبل از آن باهاش بیگانه بودم.

سینما برای ما فقط در سه ماه تابستان بود که ما از گرمای کشنده جنوب به ییلاق کرمان میرفتیم تا اول مهر تابستانی مفرح را سپری میکردیم . و در این مدت بود که با مفاهیمی مثل سینما ساندویچ…بستنی… آشنا می‌شدیم از امپراطوری خودمان در منطقه محروم دور افتاده به ممالک محروسه قدم می‌گذاشتیم. سینما رفتن آداب خاص داشت…هر فیلمی را نمی شد با خانواده دید..تنها دو سینما در کرمان وجود داشت که در زمانی که ما ساکن بودیم سالن های تابستانی انها هم دایر می‌شد سالن تابستانی انتخاب هوشمندانه ای در برابر گرما بود. یک روز غروب که با پدرم از خانه دوستی پیاده به طرف خانه میرفتیم بابام جلو گیشه سالن تابستانی سینما نور ایستاد و دوتا بلیط گرفت .

چشمم به تابلو نئون چشمک زن سبز رنگ افتاد کلاس اول دبستان را تمام کرده بودم و تابلو ها را بلند بلند برای دل خودم می خواندم .این تابلو خوشرنگ و نورانی می گفت: اول ساندویچ بعد سینما.نئون تازه در کرمان مد شده بود و معمولا سردر سینما ها را مزین می کرد… و زرق و برق نئون کار خودش را کرد وپدر به جای ورود به سالن تابستانی به ساندویچ فروشی رفتیم سفارش دو عدد ساندویچ کالباس ۱۰ ریالی و دوتا نوشابه کوچک ۵ ریالی را داد.هنوز بعد از شصت و خورده ای سال مزه اولین ساندویچ کالباس سیردار که احتمالا از خارج وارد می شد و خیارشور حلبی و گوجه فرنگی ترش و آبدار و عطر سبزی جعفری لای نان بولکی را فراموش نکرده ام.

بعد از اتمام ساندویچ نوبت به سینما رسید..محوطه ای دراز و ساده با صندلی های فلزی ارج و بدون زرق و برق سالن های سرپوشیده.. شاید به علت موقت بودن و سه ماهه بودن سالن تابستانی از دکوراسیون ماندگار استفاده نمی کردند.
تنها مشکل سالن تابستانی گاهی گردوخاک و طوفان یا اگر خیلی بد شانس بودیم ممکن بود چند دقیقه رگباری گذرا اندکی فضا را آب پاشی کند. همیشه هم در سمت مقابل سالن تابستانی خانه هایی بودند که اهالی از پشت بام در حال خوردن تخمه و آجیل و چای و هندوانه و کشیدن قلیان رایگان به تماشای فیلم می‌نشستند.

به سالن تابستانی وارد شدیم کنترل چی سینما ،صندلی هایمان را نشان داد و ما ساندویچ در دست در صندلی ها جا گرفتیم…
با پخش سرود شاهنشاهی آپارات شروع به کار نمود و تصاویر متحرک و درشت و رنگی بر پرده خودنمایی میکرد. رسم بود که چند پیش پرده از برنامه آینده سینما را و گاهی یکی دو آگهی تجارتی هم
نشان می دادند. بالاخره نمایش فیلم اصلی بر پرده بزرگ سالن تابستانی سینما نور را شروع شد.

سامسون و دلیله…
[محصول سال۱۹۴۹ به کارگردانی سیسیل ب دومیل. با بازی هدی لامار و ویکتور ماتیور] این اطلاعات را بعدا به دست آوردم.
صحنه هایی با دکورهای عظیم و پر شکوه به نمایش درآمد .
داستان فیلم درمورد عشق سامسون به عنوان قویترین مرد و دلیله زیباترین زن ادامه یافت تا اینکه در طول فیلم با اغواگری های دلیله ،سامسون رازش را آشکار کرد مشخص شد که قدرت فوق‌العاده سامسون تاثیر موهای بلندش است . با دسیسه و با همدستی دلیله موهای سامسون را در خواب تراشیدند و او را دستگیر و چشمهای او را کور کردند.

ودر پایان دلیله که از کرده خودش پشیمان شده بود به سامسون کمک کرد تا در میان دو ستون قطور سنگی قرار بگیرد و با فشار دو دست به طرفین باعث تخریب کاخ و بنای دشمن شد و در نهایت هر دو کشته شدند.
صحنه های فروپاشی کاخ و تکنیک هایی که در زمان خودش باور پذیر بود و تلخی مرگ قهرمان و لذت مزه ساندویچ و شادی لطف پدر که تازگی داشت برایم حکم معجزه ای فراموش نشدنی داشت.نمیدانم معجزه مهر پدری بود یا معجزه فیلم باشکوه تاریخی – حماسی با زیبایی مسحور کننده هدی لامار یا شاید هم معجزه ساندویچ کالباس که هیچکدام دوباره تکرار نشده اند