آقای عیاری را سالها است میشناسم، از همان روزهای اولِ شکلگیریِ فیلم تنورهٔ دیو و آنسوی آتش تا امروز، گاه به شوخی به من میگوید: «یاری، فرق من و تو، «عینِ» اول فامیل من است، تو یاری هستی، من عیاری!» میگویم،: «این «ع» خودش یک اقیانوس است شما دریایی علم و عمق و عشق و عقل را بیشتر از من داری!»
خاطرات من با او بویژه در سفر به پراگ و کارلوویواری بسیار است. به واقع او جدا از دانش سینمایی، به لحاظ مَنش و شخصیت هم چهرهای یکه و مثال زدنی است.
شاید اگر هر فیلمسازی به جای آقای عیاری در یک مراسم فرهنگی چندین بار برای گرفتن جایزه روی سن میرفت و مورد تشویق قرار میگرفت، برایش اتفاق هیجان انگیز و فراموش نشدنی بود اما برای چهرهٔ شاخصی چون او که اخیرا بدنبال سکته، تاحدی کم تحرک شده و با عصا حرکت میکند و حداقل سه فیلم و یک سریال بلاتکلیف در انباریهای تولید دارد، ظاهرا این تنشها تأثیر چندان تعیین کنندهای در آرامش و تلطیف روحیهاش نداشته است.
سفرهٔ ایرانی، بیدارشو آرزو، خانه پدری ، کاناپه و سریالِ ۸۷ متر، چند اثر شاخص او اوست که سالهاست مُهر توقیف خورده و روانهٔ انباریِ تولید شده و جز چند نمایش محدود و جشنوارهای، رنگ پرده یا صفحهٔ تلویزیون را ندیدهاند. حسابش را بکنید مضمون اصلیِ سفره ایرانی یکی از همین فیلمهای به نمایش در نیامدهٔ او دربارهٔ ریاکاریِ آدمهایی است که با دوزوکلک یک اسکناس تقلبیِ هزار تومانی را به هم پاس میدهند. خب اگر این فیلم فردا حتی پروانهٔ نمایش هم بگیرد، سوژهاش مضحک و باور ناپذیر است چرا که امروز ما اگر از همین هزار تومان کپی هم بگیریم، حدود پنج تومان برایمان آب میخورد! «بیدار شو آرزو» هم در مورد منطقهٔ زلزله زدهٔ بم است که الان سالها است از آن خرابیهای مخوف فاصله گرفته است.