هالیوود، از همان آغازِ شکلگیری، بارها و بارها در روایتِ جنگها به تحریف حقیقت روی آورده و خود را در کنار اهداف سیاسی و ایدئولوژیکِ دولت آمریکا قرار داده است. صنعت سینمای آمریکا، بهویژه در دوران بحران و درگیری، همواره با ساخت روایتهایی یکسویه و تحقیرآمیز از دشمنان سیاسی، به ابزاری قدرتمند برای تبلیغات جنگی تبدیل شده است؛ ابزاری که نه تنها افکار عمومی را شکل میدهد، بلکه کشورها، مردم و ایدئولوژیهای دیگر را مثلِ هوادارانِ تیمهای فوتبال یا فیلمفارسیهای تجاری، به کاریکاتورهایی سیاه یا سفید تقلیل میدهد. درست شبیه همان کاری که با ساختِ فیلمهای سرخپوستی انجام دادند، کسانی که از سرزمینشان دربرابر مهاجمان دفاع میکردند، معمولا در سوی بدمنها قرار میگرفتند و اشغالگران، قهرمانهای این فیلمها بودند.
در دوران جنگ جهانیِ دوم، اداره اطلاعات جنگِ آمریکا (OWI) مستقیماً با استودیوهای هالیوود همکاری میکرد تا فیلمها در راستای منافع جنگ ساخته شوند. فیلمهایی چون سی ثانیه بر فراز توکیو (۱۹۴۴) و شنهای ایووجیما (۱۹۴۹) سربازان آمریکایی را قهرمانانی فداکار نشان میدادند، در حالی که ژاپنیها را بهصورت دشمنانی بیرحم و غیرانسانی به تصویر میکشیدند. این تحریف چهره دشمن، نه صرفاً یک انتخاب هنری، بلکه یک سیاست رسمی برای مشروعیتبخشی به جنگ بود.
در دوران جنگ سرد، دشمن جدید «کمونیسم» بود و هالیوود بهسرعت در مسیر جدید گام گذاشت. فیلمهایی چون خطر سرخ (۱۹۴۹) و با یک کمونیست ازدواج کردم (۱۹۴۹) بهطور مستقیم در خدمت فضای ضدکمونیستی دوران مککارتی قرار گرفتند. جان وین، بازیگر سرشناس و ضدکمونیست سرسخت، در بسیاری از این فیلمها حضور داشت یا آنها را حمایت میکرد. در همین حال، کارگردانان و نویسندگانی که دیدگاههای متفاوتی داشتند، به لیست سیاه راه یافتند و از صنعت سینما حذف شدند.

کلاهسبزها
با اوجگیری جنگ ویتنام، هالیوود ابتدا همسو با دولت عمل کرد. فیلم کلاهسبزها (۱۹۶۸) با بازی و کارگردانی جان وین، تصویری قهرمانانه از سربازان آمریکایی ارائه میداد و ویتکنگها را مهاجمانی بیرحم نشان میداد. این فیلم هیچ اشارهای به پیچیدگیهای سیاسی جنگ ویتنام یا جنایات جنگی آمریکا نمیکرد. بعدها فیلمهایی چون جوخه (۱۹۸۶) و آخرالزمان اکنون (۱۹۷۹) تلاش کردند این تصویر را به چالش بکشند، اما روایتهای آغازین، تأثیر خود را بر حافظه عمومی گذاشته بودند.

تکتیرانداز آمریکایی
در دوران پس از یازده سپتامبر، هالیوود بار دیگر به تریبون سیاستهای خارجی آمریکا بدل شد. فیلم تکتیرانداز آمریکایی (۲۰۱۴) به کارگردانی کلینت ایستوود، داستان کریس کایل، تکتیرانداز نیروی دریایی آمریکا در عراق را روایت میکند. هرچند فیلم از نظر تکنیکی قوی و از نظر عاطفی تأثیرگذار است، اما عراقیها را بهصورت دشمنانی بیچهره یا تروریست نشان میدهد و هیچ اشارهای به قربانیان غیرنظامی، چرایی حمله به عراق یا تبعات آن نمیکند. بسیاری از بخشهای خشن یا نژادپرستانهی خاطرات واقعی کایل نیز از فیلم حذف شدهاند.
مشابه این فیلمها *سی دقیقه پس از نیمهشب* (۲۰۱۲) به کارگردانی کاترین بیگلو، بهدلیل نمایش مؤثر بودن شکنجه در دستگیری اسامه بنلادن، مورد انتقاد قرار گرفت. این در حالیست که حتی گزارشهای رسمی سیا نیز تأثیرگذاری این روشها را رد میکنند. با این حال، فیلم به یکی از نمونههای برجستهی اسطورهسازی هالیوودی بدل شد.
فیلمهایی چون 13 ساعت: سربازان مخفی بنغازی (۲۰۱۶) به کارگردانی مایکل بینیز در قالب تجلیل از قهرمانی سربازان آمریکایی، به نمایش تصویری از مردم لیبی بهعنوان تودهای بینظم و خشونتطلب میپردازند، بدون آنکه نگاهی به زمینهی تاریخی و سیاسی حضور آمریکا در لیبی داشته باشند.
هالیوود از دیرباز خاورمیانه را به بیابانی پر از خشونت و تعصب دینی فروکاسته است. از دروغهای واقعی (۱۹۹۴) با بازی آرنولد شوارتزنگر که با یک گروه تروریستی عرب مقابله میکند، تا قوانین درگیری (۲۰۰۰) که یمنیها را بهصورت جمعیتی خونریز و غیرعقلانی نشان میدهد، این تصویرسازیها همواره در خدمت تثبیت تصویری خشونتآمیز و ضد انسانی از «دیگری» بودهاند.
کارگردانانی که علیه این جریان حرکت کردهاند، معمولاً یا نادیده گرفته شدهاند یا با واکنش تند مواجه شدهاند. الیور استون با فیلمهایی چون السالوادور (۱۹۸۶) و متولد چهارم ژوئیه (۱۹۸۹) تلاش کرد روایت غالب را به چالش بکشد. در السالوادور، او به نقش دولت آمریکا در حمایت از دیکتاتورهای نظامیِ آمریکای لاتین میپردازد، و در متولد چهارم ژوئیه، فریبکاری اسطورهی میهنپرستی را از منظر یک کهنهسرباز ویتنام نشان میدهد. هرچند این فیلمها مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند، اما از نظر تجاری هرگز به موفقیت فیلمهای جریان اصلی دست نیافتند.
مسأله فقط روایتهای گزینشی نیست، بلکه تحریف عامدانهی واقعیت است. همکاری میان پنتاگون و هالیوود—که شامل بررسی فیلمنامهها، ارائه بودجه و تجهیزات نظامی میشود—باعث میشود بسیاری از فیلمها پیش از اکران، از فیلتر ایدئولوژیک عبور کنند. در عوضِ پیچیدگیهای اخلاقی، تماشاگر با جهانهایی روبهرو میشود که در آنها آمریکاییها همیشه در سمت «خوب» و «درست» ایستادهاند.

تاپگان: ماوریک
امروزه نیز با ظهور رقابتهای ژئوپلیتیک جدید، الگوهای قدیمی همچنان تکرار میشوند. چین بهعنوان تهدیدی جدید تصویر میشود، روسیه همچنان دشمنی مناسب باقی مانده، و ایران بارها و بارها در نقش خصم شرور ظاهر میشود. حتی فیلمهایی که ادعای بیطرفی دارند، مانند تاپگان: ماوریک (۲۰۲۲)، در واقع بازنمایی نرم و اغراقشدهای از قدرت نظامی آمریکا هستند. نسخهی اصلی تاپگان (۱۹۸۶) به افزایش ثبتنام نیروی دریایی آمریکا منجر شد و همین نشان میدهد که سینما چگونه میتواند به ابزار مستقیم نظامیگری بدل شود.
در نهایت، تاریخ سینمای جنگ در هالیوود، بیشتر از آنکه بازتابی از واقعیت باشد، بازسازی گزینشی آن بهنفع قدرت است. هالیوود نه تنها جنگ را به شکلی باشکوه و قهرمانانه تصویر میکند، بلکه اغلب، قربانیان واقعی جنگ را نادیده میگیرد یا حذف میکند. در این روایتهای یکجانبه، رنج مردم غیرنظامی، ویرانی سرزمینها و صدای مظلومان یا محو میشود، یا جای خود را به فریاد اسلحهها و دروغهای پر زرق و برق میدهد.