Skip to main content

ده سال گذشته است که رفته اما هنوز به نبودنش عادت نکرده ایم. مردی که دوربینش را چون چشمانش و نگاهش را مهربان‌تر از شعر به جهان می‌دوخت، حالا ده سال است که عباس کیارستمی در بین ما نیست. چقدر بی‌هیاهو رفت، آن‌چنان که می‌زیست. اما چقدر حیف که بیهوده و مظلوم رفت، در سرزمینی بیگانه، در حالی که هنوز کهکشانی از تصویر جهانی آن گونه که او می‌دید، در ذهنش داشت، شعرهایی ناگفته و فیلم‌هایی ناساخته.

Abbas Kiarostami, A Cinema of Participation - Harvard Film Archive

ده سال است که درختان در قاب تصویرهای بی‌او، تنها مانده‌اند. جاده‌ها بی‌مسافرند، و پنجره‌ها چشم‌به‌راهِ قاب‌بندی‌هایش سرگردانند.
دلتنگی برای او، در قلب‌مان مثل باران‌های ناگهانیِ بهار، بی‌امان می‌بارد. در غیابش، سینمای ما پوست انداخته، اما رویاهایش او را فراموش نکرده است. هنوز هم گاهی بچه‌ای زیر درخت توت در انتظارِ بازگشت معلم است، یا مردی در باغ زیتون، خاموشیِ عشق را در نگاه زنی جست‌وجو می‌کند.

عباس خودش گفته بود: «فیلم ساختن یعنی با چشم دیدن، با دل فهمیدن، و با جان روایت کردن.»
و باز گفته بود: «واقعیت همیشه آن چیزی نیست که دیده می‌شود؛ گاهی حقیقت، پشتِ پرده‌ خاموشی‌ها پنهان است…»

اما چه کسی می‌دانست خاموشی او این‌چنین زود، این‌چنین بی‌دلیل، این‌چنین بی‌خداحافظی، خواهد آمد؟

ما را با رؤیاهای نیمه‌کاره، با طرح‌های ناتمام، با «۲۴ فریم»ی که انگار فریادِ ناتوانیِ تصویر در برابر مرگ بود، تنها گذاشت.

Abbas Kiarostami To Receive WGA's Jean Renoir Award Posthumously

عباس کیارستمی فقط یک کارگردان نبود؛ او شاعرِ سکوت‌ها بود، نقاشِ سایه‌ها، و طبیبِ زخم‌های عمیق انسان. سینمای او، چون انسانی بود که آهسته گام بر می‌داشت، آرام نفس می‌کشید و می‌اندیشید.

…و حالا ده سال است که سینمای ایران و جهان، یکی از آخرین روایت گرانِ صادقش را از دست داده است.

کاش مرگ هم صبورتر بود.
کاش از او می‌آموخت که چگونه باید صبر کرد، چگونه باید نگاه کرد، و چگونه باید بی‌آن‌که سخنی گفت، جهان را عاشقانه‌تر زیست.

اما او رفت، و با خود رازهایی برد که تنها سکوتِ صحنه‌های خالی، گاه گداری آن را یادمان می‌آورد.

Reaching beyond the frame: the poetic cinema of Abbas Kiarostami | ACMI: Your museum of screen culture

ده سال گذشت و ما هنوز در جست‌وجوی نگاهی هستیم که تصویر را معنا می‌کند.

انگار دیروز بود که رفت، اما انگار هر روز است که رفتنش را باور نداریم. چرا که او درختی نشانده که بی‌صدا در باد رشد می‌کند…