همراهِ عزیزم عباس یاری، در یادداشتی اشاره به پارهای نقدها کرده که بهقول خودش بوی چلوکباب میدهند!
او با وفور انواع فضاهای مجازی با مهرِ سینمایی، از روزگارِ نقد در ایران نوشته که در پارهای از این فضاها آلوده شده است، در دیار کفر که من نزدیک به سیوهشت سال است از نزدیک با جماعتِ منتقد آشنا هستم، متاسفانه این رسم بشدت برقرار است؛ البته بر مبنای دستت که نمیرسد به بیبی، اینجا بجای کوبیده، سراغ استیک را میگیرند و فصلِ اسکار که میرسد اگر زمانِ نمایش فیلمی، خبری از شکمچرانی در رستورانی با اسم و رسم نباشد، کسی به دیدنِ فیلم نمیرود!
البته هستند معدود ناقدانی که بیغرض و مرض مینویسند، اما بسیاری در جمع آن کروهِ نشانداری هستند که با نمایشِ هر کار تازهای در مقابلِ فیلمسازِ بیچاره شمشیرها (بخوانید قلمها) را بیرون میکشند. بسیار خوانده ام که در مورد هر فیلم تازه ای از اصغر فرهادی نوشته اند، « این دیگر آن اصغر فرهادی جدایی نادر از سیمین نیست!»
این جماعت هنوز که هنوز است هیچ فیلمی را که بر مبنای کتابی ساخته شده باشد را به حرمسرای فیلمهای محبوبشان راه نمیدهند، با این بهانه که کارگردان، بیوفاییاش به اصل را ثابت کرده!
خدا بیامرزد مرحوم مغفورِ آلفرد جان هیچکاک را که چه نیک گفت: «روزی دو لاشخور در زبالهدانیِ یک استودیوی فیلمسازی، راشهای درون قوطیِ دور انداخته ای را میخوردند و یکی از آنها به رفیقش گفت، کتابش خیلی خوشمزهتره…!»