دلیجانِ دلهره، هراس و تیرهروزی…
فیلم “علت مرگ نامعلوم” به کارگردانیِ علی زرنگار، در روزگارِ سخت و پرادباری که تواناییها و استعدادهای سینمای ایران، بخاطر یکهتازیِ کمدیهای سطحی، بیدریغ به هدر میرود، فیلمِ پراهمیتی است. یک فیلم اجتماعیِ فکورانه و خوشساخت که از عوامل داستانی به خوبی استفاده میکند و با خلقِ تنشهای دراماتیک، ذوق و هشیاری نشان میدهد و علی زرنگار با اولین فیلم بلندش نشان میدهد که در هدایت بازیگران و استفاده از عناصر فنی، نور، رنگ و صدا، عملکردی قابل قبول دارد.
فیلم در ژانر فیلمهای “جادهای” جای میگیرد، که تلاش دارد سیر قهرمانان را طی یک سفرِ پرماجرای بیرونی روایت کند و از این رهگذر دگرگونی و تحول درونی آنها را ترسیم کند، این که سفر به چه مقصدی میرسد یا شاید هم نرسد، امری فرعی است.
یکی از نخستین نمونهها و شاید مهمترین الگوی این ژانر فیلم “دلیجان” (۱۹۳۹) ساختهٔ جان فورد است. اتفاقا در آن فیلم هم هفت مسافر ناشناس با هم همسفر میشوند و مسافرت آنها با تنشها و کشمکشهایی هیجانانگیز همراه میشود. مسافرت در پهنه وحشی و چشمگیر “مانیومت ولی” جریان دارد؛ در فیلم “علت مرگ…” مینیبوسی قراضه در برهوتی کویری و غبارآلود حرکت میکند که به نوعی عکسبرگردانی مینیاتوری از چشماندازهای فیلم “دلیجان” است. اما درونمایههای اجتماعی دو فیلم متفاوت است: فیلم جان فورد، با وجود درگیریهای خشونتآمیز سرشار از هیجان و نشاطی طنزآمیز است و سرانجام به تولدی فرخنده ختم میشود، درحالیکه فیلم زرنگار، از همان آغاز گرفتار مرگ است و یکسره با نکبت و تیرهروزی و شوربختی همراه میشود.
درونمایه فیلم “علت مرگ نامعلوم” مضمون آشنای دو راهههای اخلاقی است، آنجا که اخلاق و انسانیت در پای آزمندی و نفعپرستی قربانی میشود. سویه انتقادی فیلم آنجاست که آزمندی انسانها عوامل و علل اجتماعی مؤثری دارد، هرچند روشن نیست تا چه حد قابل توجیه باشند. به عبارت دیگر انسانها برای انگیزههای حیاتی یا اگزیستانسیل به پول “نیاز” دارند، و نه مثلا شبیه فیلمهای کلاسیک مثل فیلم “آز” اثر اشتروهایم یا “گنجهای سیرامادره” اثر جان هستون که آدمها پول را برای ثروتمند شدن میخواهند.
در فیلم تنها یک مرد جوان در برابر وسوسهٔ پول مقاومت میکند، و آن هم کسی است که در حال مهاجرت است و ترک این دیار وحشت. کاش کارگردان به او، انگیزههای انسانی و کشمکشهای اخلاقی و دلبرش بیشتر پرداخته بود.
با تمام ویژگیهایی که برای این فیلم برشمردم، آیا “علت مرگ نامعلوم” فیلمِ بینقصی است؟ فیلم در پرداخت کاراکترها تاحدی سست و ولنگارانه عمل میکند. شناختی کلی و سطحی از آنها میدهد و بسیاری نکتهها و جوانب تیپیک را به عهدهٔ تماشاگر میگذارد. هر یک از آدمها برای تصاحب اندوخته مسافر مرده، انگیزه یا بهانهای دارند، اما پرداختن به شخصیت هر یک از آنها منفعلانه است و تنها در ارتباط با تصاحب پول ترسیم و ارزیابی میشود.
فیلم باوجود ریتم مناسب و درگیرکنندهاش اما با حذف برخی از جزئیات نالازم، حتما ریتمی قویتر و جاندارتر پیدا میکرد.
برای نمونه سرتاسر سکانس مربوط به کیف دستی نامربوط و زاید است و دست آخر هم روی دست فیلمساز میماند که نمیداند چطور سر و ته آن را هم بیاورد! مرد صاحب کیف حتی رمز ساده دو عددی کیف خود را به خاطر نمیآورد! چنین پلانهایی میتوانست جای خود را به ژرفبینی تحلیلگرانه شرایط اجتماعی و معرفی عمیقتر و سنجیدهتر کاراکترها بدهد.
هرچند کارگردانِ فیلم قصه نویس و سناریستی شناخته شده است، اما یک فیلمنامه نویسِ حرفهای به او خواهد گفت که این فیلم در ارائه و تقسیم اطلاعات دراماتیک در طول فیلم ناقص عمل کرده است، نمیدانم چه میزان از این مشکلات ریشه در ممیزی و خودسانسوری دارد. اگر با هیچکاک سروکار داشتیم به ما میگفت که خیلی زودتر باید به تماشاگر گفته میشد که زن و دختری بیپناه و تنگدست، چشم به راه مرد مرده و اندوختهی مالی او هستند. اگر فیلمساز صلاح دیده که این واقعیت از مسافران پنهان بماند، دستکم باید تماشاگر را در طول فیلم از چشم به راهی آنها باخبر میکرد. آنگاه به گفته “هیچ” با هیجان یا تعلیقی به مراتب قویتر و طولانیتر سروکار داشتیم.
اما مته به خشخاش نگذاریم، در این روزگار وانفسا، “علت مرگ نامعلوم” هوای تازهایست در سینهی تنگ و خفقانزدهی سینمای ایران.