Skip to main content

سکانس ماقبل آخرِ فیلم “دکتر استرنج‌لاو یا چگونه یادگرفتم دست از نگرانی بردارم و بمب [اتمی] را دوست داشته باشم!” (استنلی کوبریک- ۱۹۶۴) یکی از ترسناک‌ترین و دلهره‌آورترین صحنه‌های یک فیلم کمدی است که تاکنون دیده‌ام؛ یک کمدیِ سیاه، کابوسی خنده‌آور و هجوآمیز.

Docteur Folamour Dr Strangelove ( How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb) by Stanley Kubr' Photo | AllPosters.comیک خلبانِ بمب‌افکن ب۵۲ که ضریب هوشیِ پایینی دارد و قدری شیرین‌عقل است برای انجامِ کاملِ مأموریتش، سوار بر بمب هیدروژنی می‌شود و فریادکشان، مثل گاوچران‌ها، به سمت هدف نظامیِ موردنظر در خاک روسیه سقوط می‌کند. می‌دانیم که با اصابت این بمب، خودبه‌خود ماشهٔ تلهٔ انفجاریِ هسته‌ایِ روس‌ها که به آن “ماشین روز قیامت” می‌گویند به‌کار خواهد افتاد و در نتیجه فاتحهٔ مردمِ کرهٔ زمین خوانده خواهد شد.

فاجعه را یک ژنرالِ روان‌پریش که دچار جنونِ هراس از دشمن است کلید می‌زند و ژنرالِ روانیِ دیگری هم که شیفتهٔ جنگ و پیروزی است عملاً مانع آن نمی‌شود و سرانجام یک استراتژیستِ هسته‌ایِ دیوانه که روی صندلیِ چرخ‌دار نشسته و گاهی با دستی که اختیار آن را ندارد شبیه نازی‌ها سلام نظامی می‌دهد، با شور و اشتیاقی عجیب، رستاخیزی را در اعماق زمین برای بازماندگانِ فاجعه نوید می‌دهد!

Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb (1963)فیلم به دلیل عدم همکاری دولت آمریکا در انگلستان تولید شد و استنلی کوبریک (۱۹۹۹ – ۱۹۲۸) برای طراحی فضاها سراغ کِن آدام (۲۰۱۶ – ۱۹۲۱) رفت؛ مدیرطراحیِ هفت فیلم از مجموعه فیلم‌های جیمز باند و درواقع یکی از اصلی‌ترین شکل‌دهندگانِ حال‌وهوای ویژهٔ فیلم‌های جیمزباندی با نوع طراحی و معماریِ مدرن فضاها. گفته می‌شود که سلیقه و رویکرد کن آدام در معماری و معماری داخلیِ این مجموعه و ترکیب مصالح و لوازم و مبلمان و…تا حدی با اسقبال عمومی روبرو شد که از سوی مردم مورد تقلید قرار می‌گرفت.

او که در برلین متولد شده و در نوجوانی تحت تأثیر فیلم‌های اکسپرسیونیستی آلمانی و معماری مدرنِ مدرسهٔ باهاوس قرار گرفته بود در سال ۱۹۳۴ همراه خانواده ناچار به مهاجرت به لندن شد و درآنجا به تحصیل معماری پرداخت. پس از جنگ جهانی دوم، که طی آن به عنوان خلبان در آن شرکت داشت، وارد صنعت سینما شد. سال‌ها دستیاری کرد تا در اواخر دههٔ پنجاه به عنوان طراح صحنه شروع به کار کرد و با نخستین فیلمِ مجموعهٔ جیمزباند، “دکتر نو” (۱۹۶۲) به شهرت جهانی رسید.

کن آدام از همان کارهای اولیه نشان داد که به عنوان طراح، علاقه‌ای به بازسازی مو‌به‌موی واقعیت ندارد و فانتزی و خیالپردازی و خلاقیت و نوآوری و در عین حالْ تقویت ایدهٔ اصلیِ فیلم، برایش جذاب‌تر و وسوسه‌کننده‌تر است.

داستان دکتر استرنج‌لاو در ۳ فضای اصلی رخ می‌داد:
یک پایگاه هوایی، داخل یک بمب‌افکن و اتاق جنگِ واقع در پنتاگون. مهم‌‌ترین لوکیشن فیلم، همین اتاق جنگ بود؛ تالاری بزرگ که پس از حرکت بمب‌افکن‌های آمریکایی به طرف روسیه به دستورِ یک ژنرالِ روان‌پریش، محل جلسهٔ اضطراریِ رئیس‌جمهور، دولتمردان و ژنرال‌های ارتش آمریکاست تا در تماس با رئیس کشور شوروی راهی برای جلوگیری از فاجعهٔ پیشِ رو پیدا کنند. طراحی این فضا حکایت جالبی دارد. کن آدام ابتدا اسکیسی از فضایی در دو سطح وارتفاع آماده می‌کند که بلافاصله با موافقت کوبریکِ دقیق و سخت‌گیر روبرو می‌شود. نقشه‌ها و ماکت‌ها تهیه و گروه اجرایی، ساخت و ساز دکور را در استودیوی شپرتون شروع می‌کنند.Still Fighting in the War Room: Dr. Strangelove at 60 — Crooked Marquee

سه هفته بعد، در حالی که ساخت دکور طبق نقشه تا حد زیادی پیش‌ رفته بود، یک روز صبح کوبریک به آدام می‌گوید نمی‌تواند با ایدهٔ دو طبقه کنار بیاید و نمی‌داند با چی پُرش کند و هزینه‌بر است و… به فکر ایدهٔ دیگری باش. طبعاً یک ساعتی طول کشید تا کن آدام در تنهایی قدم بزند و حالش جا بیاید و آرام بگیرد! برگشت و در حضور کوبریک شروع کرد به طراحی‌های سریع و اسکیس‌های مختلف تا رسید به طرحی بر اساس شکل مثلث که توجه کوبریک را جلب کرد. پرسید درسته که مثلث قوی‌ترین شکل هندسیه؟ آدام جواب داد بله. کوبریک ادامه داد که پس می‌تونه جای مناسبی برای پناهگاه زیرزمینیِ ضد بمب باشه؟ آدام تأیید و اضافه کرد با بتن مسلح، و تکمیل آن با نقشه‌های بزرگ دیواری و یک میز بزرگِ گِرد. کوبریک گفت با رومیزیِ ماهوت سبز… آدام یادآوری کرد که ولی فیلم قراره سیاه وسفید فیلم‌برداری بشه! کوبریک گفت آره اما اینطوری انگار رئیس جمهور و ژنرال‌هاش دارند یک پوکر حسابی بازی می‌کنند. و به این ترتیب ایدهٔ اتاق جنگ شکل گرفت. گویا رونالد ریگان وقتی رئیس جمهور شد از رئیس دفترش خواسته بود که آن “اتاق جنگ” را نشانش بدهند!

ن آدام ۱۱ سال بعد فیلمِ باشکوه و چشم‌نوازِ “باری لیندون” را هم برای کوبریک طراحی کرد که هر صحنه‌اش مانند نقاشی‌های قرن هجدهم بود و اولین اسکارش را به دست آورد اما خودش علاقه‌ای به آن فیلم نداشت، چرا که از نظر او بیشتر نوعی بازسازیِ یک دوران بود تا حاصل تخیل او به عنوان یک طراح.