در این روزهای تلخ هجوم دشمن به وطن، شاید فقط بشود از سینمای ضد جنگ گفت، روسلینی در کنار رم شهر بی دفاع، فیلمهای دیگری هم در این زمینه ساخته است.
فیلم «ژنرال دلاروره» (Il Generale Della Rovere) یکی از نمونههای برجسته سینمای ضد جنگ ایتالیا و جهان است. این فیلم که در سال ۱۹۵۹ ساخته شد، بازگشتِ غرورآمیزِ روسلینی به سینمای داستانی پس از چند تجربهی مستندگونه و تلویزیونی بود. داستان آن نهتنها علیه جنگ و خشونت است، بلکه با لحن انسانی ولی تلخ، فساد اخلاقی و دوگانگی در رفتار انسانها در شرایط بحرانی را برملا میکند.
فیلم، پرترهای از مردی است که برای بقا به فریب دیگران میپردازد و ناگهان حادثهها وادارش میکنند که با وجدان خفتهاش مواجه شود و در نهایت به قهرمانی بیادعا بدل میشود؛ قهرمانی به خاطر انتخاب اخلاقیاش برای مقابله با ظلم.
داستان فیلم از خاطرات واقعی یک زندانی سیاسیِ ایتالیایی در دوران اشغال ایتالیا توسط آلمان نازی الهام گرفته شده است. در مرکز روایت، مردی به نام ویتوریو باردونه (با بازی بی نظیر ویتوریو دسیکا) قرار دارد؛ یک کلاهبردار خردهپا و بیاخلاق که در ازای پول، به زنانی که به دنبال یافتن عزیزان اسیرشان هستند، وعدهٔ کمک میدهد. او شخصیتی است فرصتطلب، و تهی از تعهد انسانی. اما پس از دستگیری توسط گشتاپو و مواجهه با بازجویی، فرصتی برای فرار از اعدام به او داده میشود: به او میگویند وانمود کند که یکی از فرماندههای شجاع نهضتِ مقاومت به نام «ژنرال دلاروره» است تا بتواند در درون زندان،خبرچینی کند و اطلاعات دیگر زندانیان سیاسی را به آلمانی ها بدهد.
روبرتو روسلینی با استفاده از این روایت، شکلی از قهرمانسازی را مطرح میکند که نه از قدرت بدن یا اسلحه، بلکه از دگرگونی درونی و آگاهیِ اخلاقی سرچشمه میگیرد. باردونه در ابتدا بهسانِ یک بازیگر است که نقشی را برای بقا ایفا میکند، اما هر چه بیشتر در پوست «ژنرال» فرو میرود، بیشتر به مسئولیت نقشی که در آن فرو رفته و خصوصیات انسانیاش آگاه میشود. او در برابر واقعیتِ دردناک اطرافش قرار میگیرد: زندان، شکنجه، و اعدام، باردونه در پایان، ترجیح میدهد به جای ادامهٔ فریبِ دیگران، جوهر وجود نقشی را که بازی میکند بپذیرد و بهایش را با جان خود بپردازد. این پایان، از او قهرمانی میسازد که نه بخاطر شعارهای بظاهر وطن دوستانه که در راه انسانیت جانش را فدا میکند همچون کشیش دون پیترو در فیلمِ رم، شهر بی دفاع.
فیلمبرداری سیاه و سفید به نمایش فضای خفقانآور و رئالیستیِ فیلم کمک میکند. روسلینی با پسزمینهای مستندگونه که ریشه در نئورئالیسم دارد، و البته با ساختمانی دراماتیک و روایت کلاسیک، فیلم را جلو میبرد. بازی ویتوریو دسیکا یکی از نقاط اوج فیلم است: او نقش مردی فریبکار را چنان باورپذیر و انسانی ایفا میکند که حتی در لحظات خیانت و ضعفش، تماشاگر نمیتواند او را طرد کند. دسیکا موفق میشود تضاد میان ظاهر و باطن شخصیت را در لحظاتی آرام و چشمگیر نشان دهد، و این تضاد، همان جاییست که بار ضدجنگ فیلم نیز آشکار میشود: جنگ نه تنها مردم را میکشد، بلکه شخصیتها را نابود میکند، انسانیت را محو میکند و اخلاق را به معاملهای قابلچانهزنی بدل میکند.
«ژنرال دلاروره» به شکنندگی انسان در مواجهه با نظامی سرکوبگر میپردازد. این فیلم درباره لحظهایست که یک انسان، حتی اگر دنبالهای تیره دارد، میتواند خود را بازآفرینی کند؛ و در جهانی که ماشین جنگی میخواهد از انسانها ابزاری برای پیروزی خودش بسازد، این بازآفرینی، نوعی مقاومت است. روسلینی با مهارت تمام، نه با شعار و نه با قهرمانسازی افراطی، بلکه با نگاهی انسانمحور، فیلمی میسازد که علیه جنگ است، زیرا از زندگی دفاع میکند؛ از آن انسانی که، هرچند دیر، اما درنهایت میفهمد که فریب و مرگ دیگران، حتی اگر نجات او را در پی داشته باشد، ارزشی ندارد.
این فیلم موفق به دریافتِ شیر طلاییِ جشنواره ونیز شد و نقشی مهم در بازگرداندن روسلینی به مرکز توجه جهانی ایفا کرد. اثری که به زیبایی نشان میدهد چگونه سینما میتواند بذر اخلاق را در خاک سوختهٔ جنگ بکارد و از دل دروغ، حقیقتی عمیقتر را متولد کند…