Skip to main content

یکی از فیلم‌های مورد علاقهٔ من، «بودن یا نبودن» ساختهٔ کیانوش عیاری است، حدود بیست و هفت سال پیش وقتی این فیلم را در جشنوارهٔ فجر دیدم، چنان حال عجیبی پیدا کرده بودم که آرزو می‌کردم مثل شناسنامه یا کارت ملی، هر شهروند ایرانی یک کارت اهدای عضو در جیبش داشت تا اگر روزی بر اثر حادثه‌ای دچار مرگ مغزی شد، بخشی از اعضای بدنش به‌جای این که  زیر خاک سرد بپوسد، در بدن شخص دیگری به حیاتش ادامه دهد.

تیوال فیلم بودن یا نبودن

این فیلم زمانی ساخته شد که هنوز قانون پیوند اعضا تصویب نشده بود. این قانون هنوز در کشوری مثل ژاپن هم تصویب نشده است و ایران از جمله کشورهایی است که در این حوزه  پیشقدم بوده بوده است.

شکی نیست که فیلم «بودن با نبودن» در تصویبِ این قانون تاثیر زیادی داشته همانطور که «دایرهٔ مینا» ساختهٔ زنده‌یاد داریوش مهرجویی در تأسیس سازمان انتقال خون نقشی بسیار تأثیرگذار داشت چرا که فیلم عیاری دو سال پیش از اجرایی شدن این قانون ساخته شد و نمایش آن در جشنوارهٔ قاهره، جایزهٔ اول را برای آن به ارمغان آورد.

امروزه یکی از روش های فیلمسازی، با حال و هوایی نزدیک به مستندهای برادرانِ داردن‌، فیلم «بودن یا نبودن» است که مانند یک گوهرِ درخشان در همان سبک و سیاق مستند گونه است اما افسوس که این فیلمِ تاثیرگذار و بیادماندی، آنطور که باید در سینماها دیده نشده است.

بودن یا نبودن» و مساله‌ زنانگی

اردیبهشت سال بعد در نمایشگاه کتاب، یکی از اولین کارهایم عضو شدن در مرکز اهدای عضو بود که آنها هم غرفهٔ کوچکی در نمایشگاه داشتند و کارت عضویتی گرفتم که همیشه در جیبم دارم و عضو افتخاری این سازمان شدم، هرچند الان دیگر شاید بدنم به‌درد کسی نخورد؛ برای تشریح شاید…
چند سال پیش که برادر هنرمندم، علی دچار سکته شد، وقتی برای گرفتن وسایلش مراجعه کردیم، کنار کارت ملی‌اش یک کارتِ اهدای عضو هم بود، به این خاطر پزشکی قانونی بخش‌هایی از بدنش را به خواست خودش، برای تشریح، از پیکرش جدا کردند.

حالا در این پست، از اهالی قلم و علاقمندان به هنر و ادبیات، خواهشمندم برای حمایت از فرهنگ اهدای عضو در کشور، به این گروه بپیوندند.

چند سال پیش در یکی از گردهمایی‌های سازمانِ اهدای عضو، که اشاره کردم، یکی از اعضای آن هستم، با یادی از عسل بدیعی که بازیگر اصلی این فیلم است، خطاب به مدیران و اعضای این سازمان پیشنهاد کردم جایزه‌ای با نامِ این بازیگر در برنامه‌های این سازمان گنجانده شود.

نقد و بررسی «بودن یا نبودن» در موزه سینما

بودن یا نبودن داستانِ دخترِ مسیحیِ جوانی بنام آنیک است که نیاز شدیدی به پیوند قلب دارد. او به همراه پزشک معالجش، که مدت هاست در جستجویِ قلبی برای پیوند به اوست، به بیمارستانی می‌روند که پسر جوانی بنام امیر را که در شب ازدواجش بخاطر نزاعی فامیلی، دچار مرگ مغزی شده، به آنجا آورده‌اند. از آنجا که خانوادهٔ متعصبِ داماد او را زنده می‌پندارند که موقتا بیهوش است، حاضر به پذیرشِ این واقعیت نیستند که مرگ مغزی یعنی مرگ؛ به همین خاطر تلاش‌های دکتر برای راضی کردن آن‌ها برای پیوند، به نتیجه نمی‌رسد. در این شرایطِ بحرانی، پدر دخترِ دیگری بنام معصومه که او هم نیاز به قلب دارد اما مانند آنیک وضعیتش چندان حاد نیست، سعی می‌کند با پرداخت پول به خانواده امیر آن‌ها را راضی کند قلب بیمارِ مرگ مغزی را به دخترشان بدهند. در این شرایط پرتنش، آنیک که خود را به زحمت به خانه امیر رسانده، دچار ناراحتی می‌شود و اعضای خانوادهٔ امیر او را به بیمارستان می‌رسانند. در بیمارستان مادر آنیک هم با چشمان اشکبار سراغ خانواده امیر می‌رود و سرانجام همگی موفق می‌شوند رضایت پدر و مادر امیر را جلب کنند. خانواده امیر پس از مراسم خاکسپاریِ پسرِ جوانشان، با دسته گل به سراغ آنیک که عملش با موفقیت انجام شده می‌روند، گویی صدای قلب پسرشان را در سینهٔ این دختر مسیحی می‌شنوند…