A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence
«کبوتری برای درک هستی روی شاخه ای مینشیند» یک طنز سیاه از روی اندرشون، کارگردان صاحب نام سوئدی است که ساخت آن هفت سال طول کشیده و برندهٔ شیر طلایی از هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز شده است. است. این فیلم بسیار عجیب که بیننده با آن لحظاتی طنزآلود، دهشتناک، غیر کلیشهای و عجیب را تجربه میکند، جهانی را مقابل ما میگشاید که برخورد انسان با پوچی است…
برای من دیدن دهمین بار این فیلم، کشف دوبارهْ روی اندرشون بود، فیلمسازی با طنزی ناب و ظریف مخصوص به خودش، که نشان میدهد که او چه خوب دنیا را میشناسد و آدمها را و معنای پوچیِ زندگی و مرگ را.
احساس میکنم تماشاگر هرباربا دیدنِ چند بارهٔ این فیلم زیبا، با صدای بلند خندیده و با همه وجود این فیلمسازِ خلاق را تحسین کرده است.
این فیلم چند ده اپیزود کوتاه دارد و هر لحظهاش دنیایی است.. دلم میخواهد اگر عمری باشد مفصل آن و جزئیاتِ نفسگیرش بنویسم.
اما یک سکانس این فیلم مرا به یاد شعری از سعدی میاندازد:
چشم تنگ دنیا دوست را.
یا قناعت پر کند یا خاک گور
در این سکانس که عنوانش نگاه دوم به مرگ است، زنی در بستر مرگ کیفی پر از همه دارایی هایش را در دست دارد و بستگانش که به او میگویند تو که داری از این دنیا میروی به طلا و جواهر چه احتیاجی داری؟ میخواهند کیف را از دستش در بیاورند و زن در دم موت با همه وجود در مقابلِ تهاجم آنها مقاومت میکند!