نگاهی به مهم ترین مرگها در سینمای ایران (۱)
۱- صحنه به قتل رسیدن “فرمان” در فیلم قیصر ساختهٔ مسعود کیمیایی به نوعی نقطه عطفی در تاریخ سینمای است، در این فیلم علاوه بر اعلام حضور فیلمسازی جوان و متفاوت از سینمای مرسوم و غالبِ آن روزها، مسیر جدیدی در فضای فیلمفارسی که حتی مرگ قهرمانانش هم به شوخی برگزار میشد باز کرد.
“فرمان” در این فیلم به عنوان یکی از آخرین نمونه های سینمایی از نسلی که هنوز برخی اوقات پند بزرگان را گوش داده و بدون چاقو پا به مسلخی میگذارد که سرنوشت محتوم اش مرگ است ظاهر شده است. مرگی که به دنبال آن مقدمات ظهورِ “قیصر”ها را فراهم کرده و قهرمانانی را به سینما عرضه میکنند که یک تنه در برابر جامعهٔ پلشت و آدمهای زورگو ایستاده و تصمیم به احقاقِ حقوقِ پایمال شده آنها میگیرند . آدمهایی که دوست دارند بدون مراجعه به مراجعِ ذی صلاح، گزینهٔ عملگرایی صرف را انتخاب کرده و حتی نصایح گذشتگان را به سخره گرفته و راه خودشان را پیش میگیرند.
این طغیانِ فردی، بعدها مقدمهای میشود برای خلق قهرمانانِ مشابه توسط خود مسعود کیمیایی و حتی دیگر کارگردانانِ موسوم به موجِ نو. اتفاقی که سه دههٔ بعد و با چاقو خوردنِ داریوش ارجمند در فیلم اعتراض ساختهٔ مسعود کیمیایی به عنوانِ پایانی بر این سری قهرمانانِ قانون گریز، تلقی میشود.
۲- فیلم مادر ساختهٔ جاودانهٔ علی حاتمی فیلمی است در ستایشِ مرگ که مواجههای شاعرانه، با اشتیاق و برنامه ریزی شده دارد با مقولهای به اسم ” مرگ” که اساسا در ذات خود قابل برنامهریزی نیست و کمتر کسی را در طول تاریخ میتوان به یاد آورد که این چنین مشتاقانه برای پذیراییِ خاکِ سرد، آغوش بگشاید.
مادر پیری که در واپسین روزهای عمر تصمیم میگیرد فرزندانِ سرکشِ خود را درکنارش جمع کند و بینشان صلح و دوستی ایجاد کند. شخصیت مادر در طول فیلم با یک سیر و سلوک عارفانه و کشف و شهودی پیرانه سرانه، رفتهرفته موجبات آرامش اطرافیان را فراهم کرده و مقدمات ملاقات تاریخیاش با فرشتهٔ مرگ را با وسواس و دقت تمام میچیند: «خوشا کاروانی که شب راه طی کرد، دم صبح، به منزل رسیدن هم عالمی دارد….»
و آنجا که حس کرد وقت رفتن است بهترین لباسش را میپوشد و دستی به سر و رویش کشیده و روی تخت به آرامی دراز میکشد و با یک مرگ آگاهی خاص، انگار در خوابی شیرین غرق میشود چرا که گفته بود: “امروز روز دیدارِ من و عزیزم هست!”
دوربین که از پشت میلههای تخت، آن را چون زندانی تصویر میکند آرام آرام بالاتر رفته و با انتقال حس رهیدگی و پرواز، قبض روح را با شاعرانگیِ تمام به نمایش میگذارد و غلامرضا (اکبر عبدی) در حال نوشتن دیکته، مهر تاییدی بر این جان دادن میزند: “مادر مُرد….. از بس که جان ندارد!”
مرگی چنین زیبا و بی تکرار را کجا میشود سراغ گرفت؟!
۳- تمام شخصیتها و تیپهای حاضر در فیلمِ آژانس شیشهای، ساختهٔ ابراهیم حاتمیکیا دست کم در دنیای درونیِ خویش، نگران سلامتیِ عباس (حبیب رضایی) هستند. جوانکی مشهدی که در روزهای جنگ آسیب دیده و روز به روز وضعیتاش وخیمتر میشود؛ هر کس با شیوهٔ خود دنبال راه حل است و حاج کاظم دوست و همراه دیرین هم به شیوهٔ خودش. گروگانگیری و حوادث پیرامون آن صرفاً یک دلیل دارد؛ واکنش حاج کاظم و عصیان در برابر نادیده گرفته شدن سلامتیِ فردی که به خاطر همین مردم از جان و مالش گذشته اما همین تاکتیک بر ضد خود عمل کرده و فشار و استرس بسیار بیشتر از حد معمول را به عباس تحمیل کرده و سرعت پیشرفت بیماریاش را به شدت بالا میبرد. صحنه پایانی که قرار است همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود و هواپیمای اختصاصی حامل عباس و حاج کاظم در لندن به زمین بنشیند اما این ابراهیم حاتمی کیاست که تمایل چندانی برای نمایش این پایان خوش از خود نشان نمیدهد.
حالِ عمومی عباس آشکارا مساعد نیست و در دقایق اخر عمر، دست آرامش بخشِ حاجی بر روی پیشانی اش را ترجیح میدهد. دستی که لکهٔ خون روی آن نشانه ای از تمام حوادث ریز و درشت و درگیری های روز پیش است. عباس شرم زده به خاطر تمام اتفاقات، عذر خواهی کرده و چشمانش را میبندد در حالی که لبخند به لب دارد و به لطیفهای که قرار است حاج کاظم برایش تعریف کند پیشاپیش میخندد و هواپیمایی که که با همهٔ دردسرها و کابوس و اضطراب، حالا باید برگردد به تهران!
(این پرونده ادامه دارد…)