Skip to main content

سکانس پایانی فیلم کازابلانکا، همچون آخرین برگِ یک داستان عاشقانه‌ ناتمام، در هاله‌ای از مه‌، لطیف و خاکستری‌فام است، در مرزِ حقیقت و رویا، در تعلیقی از حسِ فداکاری و اشتیاق.

در فرودگاهِ کازابلانکا، وزش باد، هم‌زمان با پرواز هواپیما، پرده‌ای از ناگفته‌ها قلب‌ها را در سالن‌های تاریک سینما می‌لرزاند. اینجا نه‌تنها عشقی به آخر نمی‌رسد، بلکه آغاز درکی تازه از جوهرِ عشقی خالص است.

Casablanca | Rotten Tomatoes

من هم مثلِ بسیاری از سینما دوستان و منتقدان جهان، سال‌های سال، شیفتهٔ این پایان رومانتیک، در فیلم‌ها مانده‌ام، پایانی که هر چه تماشایش می‌کنی، بیشتر اسیرش می‌شوی و احساس می‌کنی طلسم شده‌ای. این پایانِ قصهٔ ریک (همفری بوگارت) و ایلسا (اینگرید برگمن) است در زمانهٔ جنگی خانمان‌سوز، آن‌ها چون دو قطب آهن ربا، به هم کششِ غریبی دارند، اما قانون جهانِ ریک، قانون فداکاری‌ست. او از آن دسته آدم‌هایی‌ست که هرگز نمی‌گویند: “دوستت دارم” اما عشق را با جان‌شان فریاد می‌زنند

در این سکانسِ خاطره‌انگیز در کازابلانکا ریک آن جمله‌ی ماندگار را می‌گوید که:
“We’ll always have Paris”
«بگذار هر چه پیش می‌آید، بیاید اما پاریس همیشه تنها پناه ماست…»

در این لحظه، پاریس نه فقط شهری‌ بر روی نقشه اروپا، که نمادی‌ست از لحظه‌های نابِ عشق، لحظه‌هایی که حتی جنگ هم نمی‌تواند از یادها ببرد. ریک، شهرِ پاریس را گنجینهٔ خاطره‌ها‌یشان می‌بیند و شمعی که تاریکی آینده را روشن می‌کند.
او در ادامهٔ این صحنه، با قامتی بلند و نگاهی مصمم، معشوقه‌اش را به سوی هواپیما می‌برد. تصویر هواپیما در مه پنهان می‌شود، حالا ریک غمِ وداع را از ایلسا پنهان می‌کند، اما او نه‌تنها شکست‌ نخورده، که رها شده‌است.
رهایی از زنجیرِ خودخواهی و غرق شدن در وادیِ درکی والاتر از عشق.

در واپسین جمله‌ فیلم، وقتی که ریک به کاپیتان می‌گوید:
“Louis, I think this is the beginning of a beautiful friendship.”
«لویی، فکر می‌کنم این آغازِ یک دوستیِ زیباست.»
شاعرانه‌ترین وداع جهان شکل می‌گیرد؛ وداعی که نه با اندوه، که با آگاهی از تلخی و جدایی آمیخته است

در غروبِ کازابلانکا، عشق به پروازی خاموش در می‌آید؛ اما در دلِ سکوت و مه، نوری بر دل تماشاگران می‌تابد؛ نوری که تا ابد در حافظه‌ سینما قلب‌های عاشق را به تپیدن می‌اندازد.