Skip to main content

فیلم «سرگیجه» (۱۹۵۸)، ساخته آلفرد هیچکاک، از همان نخستین ثانیه‌ها، ویژگی‌های بارز سبک سینمایی این کارگردان و ظرفیت‌های روان‌شناختی تصویر را با دقتی مثال‌زدنی آشکار می‌سازد. سکانس افتتاحیه این فیلم، نه‌تنها به عنوان نمونه‌ای ممتاز از طراحی فرمال، بلکه به‌عنوان الگویی برای روایت تصویری بی‌کلام، جایگاهی منحصربه‌فرد در تاریخ سینما دارد. در این تحلیل، تلاش می‌شود با رویکردی ترکیبی از نشانه‌شناسی، تحلیل فرم و روانکاوی، ساختار این سکانس بررسی شود.

فیلم با نمای بسته‌ای از بخشی از صورت یک زن آغاز می‌شود. قاب‌گیری شدیداً نزدیک، که تنها بخش‌هایی از چهره را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد، فرمی از قطع پیوند شناختی میان بیننده و تصویر ایجاد می‌کند. تمرکز بر چشمان زن ــ به‌مثابه نشانه‌ی آگاهی، شناخت، و در عین حال فریب ــ از همان ابتدا ماهیت توهم‌آمیز ادراک بصری را در بطن اثر جای می‌دهد. انتخاب این نوع قاب‌بندی و نورپردازی کنتراست‌دار، نوعی آشفتگی و ناپایداری را به ذهن متبادر می‌سازد که در طول فیلم به‌صورت تماتیک گسترش خواهد یافت.

در ادامه، موسیقی ارکسترال برنارد هرمن بر تصاویر می‌نشیند. آهنگسازی هرمن، با ساختار مارپیچی و تکرار الگوهای ناهماهنگ، کارکردی بیش از تزئین صوتی دارد. موسیقی در این‌جا به یکی از عناصر روایت تبدیل می‌شود که نه‌تنها فضای روان‌شناختی را بنا می‌نهد، بلکه مستقیماً تجربه‌ی احساسی شخصیت اصلی را به تماشاگر منتقل می‌کند. ویژگی مشخص این موسیقی، حرکت مدور در ترکیب صوتی آن است که با عنوان بندی مارپیچ سائول باس هم‌پوشانی دارد.

عنوان بندی سائول باس که بلافاصله پس از تصاویر ابتدایی ظاهر می‌شود، به‌وضوح با مفاهیم محوری فیلم همخوانی دارد. اشکال هندسی چرخان و بی‌انتها، نه‌تنها ساختاری زیباشناختی را به نمایش می‌گذارند، بلکه بازنمایی مستقیم حالت روانی قهرمان اصلی‌اند: فرو رفتن در چرخه‌ای بی‌پایان از وسواس، خیال و تروما. این بخش از سکانس، با ایجاد پیوندی میان حرکت بصری و وضعیت ذهنی، نوعی هم‌افزایی میان فرم و محتوا رقم می‌زند.

با گذر از بخش گرافیکی، فیلم به سکانسی پرتنش روی پشت‌بام‌های سان‌فرانسیسکو وارد می‌شود. این تغییر ناگهانی در ریتم و فضا، در خدمت ایجاد تعلیق اولیه است؛ عنصری که در آثار هیچکاک جایگاهی بنیادین دارد. در این سکانس، استفاده از کات‌های سریع، زاویه‌های دوربین مایل، و دکوپاژ دینامیک، حس بی‌ثباتی و خطر را برجسته می‌سازد. در کنار آن، نورپردازی با کنتراست بالا و استفاده از سایه، فضا را به سمت ناآرامی بصری سوق می‌دهد. در این لحظات، هیچکاک بدون استفاده از دیالوگ، ویژگی‌های روانی اسکاتی را معرفی می‌کند.

اما نقطه‌ی اوج این سکانس، نمای موسوم به «Vertigo effect» یا «دالی-زوم» است. این تکنیک بصری که برای نخستین بار به‌طور خلاقانه در این فیلم به کار گرفته شد، حاصل حرکت هم‌زمان دوربین به سمت جلو (دالی) و زوم به عقب (یا بالعکس) است که نتیجه‌ی آن، ایجاد اعوجاج فضایی و اختلال در درک عمق میدان است. این تکنیک، به‌شکل نمادین وضعیت ذهنی اسکاتی را مجسم می‌سازد: تزلزل ادراکی، ترس از ارتفاع، و ناتوانی در حفظ کنترل. استفاده از این ابزار بیانی، پیوندی مستقیم میان فرم و روان ایجاد می‌کند و نمونه‌ای منحصر به‌فرد از ترجمه‌ی تجربه‌ی درونی به زبان سینمایی است.

همچنین، رنگ‌بندی سکانس آغازین به‌نحوی انتخاب شده که در عین سادگی، بار روانی خاصی را منتقل کند. رنگ‌های سرد و خنثی، در کنار نور موضعی، باعث ایجاد فضایی هشداردهنده و غیرقابل اطمینان می‌شوند که در طول فیلم، به شکل‌های مختلف بسط می‌یابد. این پالت رنگی، بستری مناسب برای تجربه‌ی روان‌شناختی فیلم فراهم می‌آورد.

از دیدگاه نشانه‌شناسی، این سکانس واجد بار معنایی متراکمی است: چشم، مارپیچ، ارتفاع، سقوط و اعوجاج، همگی دلالت‌هایی هستند که به‌تدریج در بافت روایی تثبیت می‌شوند. این نشانه‌ها نه‌تنها در خدمت پیش‌آگاهی از روایت قرار دارند، بلکه ساختار روان‌تحلیلی فیلم را نیز نمایان می‌کنند.

به‌طور کلی، سکانس افتتاحیه فیلم «سرگیجه» الگویی بارز از روایتی بصری است که در آن، فرم و محتوا به‌طور همزمان و هماهنگ حرکت می‌کنند. هیچکاک در این سکانس، نه‌فقط شخصیت‌پردازی و موقعیت‌سازی می‌کند، بلکه جهان‌بینی و زبان سینمایی خاص خود را تثبیت می‌نماید؛ زبانی که در آن ترس، وسواس، خاطره و هویت، در تار و پود تصویر تنیده شده‌اند. این سکانس، نه تنها در جایگاه مقدمه‌ای برای فیلم، بلکه به‌عنوان نمونه‌ای مستقل از سینمای بیانی، شایسته‌ تحلیل، آموزش و الهام است.

یک پاسخ بگذارید